هُرم سوزان کوير، بر خستگي کاروانيان نيشتر مي زند و بدن هاي خسته آن ها را مي آزارد. خورشيد غروب دوم محرم، آرام خود را در تنگناي افق جاي مي دهد. کاروان بر سينه تفتيده بيابان توقف مي کند. صدايي مي پرسد: اين جا کجاست؟ پاسخ مي آيد: اين جا کربلاست! آري، حسين (ع) به کربلا مي رسد و دل کوير را در تب و تاب مي اندازد. آسمان نيز، چهره در هم کشيده است. زمين بغض خود را فرو مي خورد. فرات بي صدا اشک مي ريزد و خارها خود را به دست نسيم گرم سرنوشت داده اند.
امام حسين در روز ترويه يعني هشتم ذي حجه سال 60 قمري از مکه معظمه به سوي عراق مهاجرت فرمود و پس از چند روز، لشکريان عبيدالله بن زياد به فرماندهي حر بن يزيد رياحي با آن حضرت مواجه شده و مانع حرکت آن حضرت به سوي کوفه شدند. گرچه حر بن يزيد، مأموريت داشت با امام حسين برخورد شديد نمايد، وليکن رفتار وي با آن حضرت بر رفق و مدارا بود. به همين جهت حر و لشکريانش در نماز جماعت امام حسين(ع) شرکت مي کردند و به خطبه هاي دلنشين وي گوش جان مي سپردند و اين دو سپاه، چند روز بدون هيچگونه مشکلي در کنار هم بودند.
اما عبيدالله بن زياد که عطش فراوان براي جنگ با اباعبدالله الحسين داشت، نامه اي به حر بن يزيد نوشت و وي را مأمور سختگيري بر امام حسين (ع) نمود. حر بن يزيد نيز طبق فرمان، راه را بر امام حسين و يارانش مسدود نمود و آنان را به سوي منطقه خشک و بي حاصل به نام کربلا هدايت کرد و در آنجا آنان را در محاصره خويش قرار داد.
روز پنج شنبه دوم ماه محرم سال 61 هجري امام حسين عليه السلام در يکي از نواحي نينوا به نام کربلا فرود آمد. قافله امام حسين چون به سرزمين کربلا رسيدند، آن حضرت پرسيد:
اين زمين چه نام دارد؟ عرض کردند: کربلا.
آن حضرت تا نام کربلا را شنيد، فرمود: اللهم اني اعوذ بک من الکرب و البلاء.
فرمود: اين، موضع کرب و بلا و محل محنت و عنا است، فرود آييد که اينجا منزل و محل خيمه هاي ما است و اين زمين، جاي ريختن خون ما است و در اين مکان قبرهاي ما واقع خواهد شد. جدم رسول خدا مرا به اين امور خبر داد.
روز بعد عمر بن سعد بن ابي وقاص زهري با چهار هزار نفر از کوفه رسيد و در مقابل امام جاي گرفت. عمر بن سعد از قريش و از طايفه بني زهره بن کلاب و خويش نزديک حضرت آمنه مادر بزرگوار رسول خدا (ص) بود. پدرش سعد بن ابي وقاص از پنج نفري است که در آغاز بعثت رسول خدا صلي الله عليه و آله بوسيله آشنايي با ابي ابکر به دين اسلام در آمدند و نام او در تاريخ اسلام و فتوحات اسلامي پر آوازه است.
عمر بن سعد کسي نزد امام عليه السلام فرستاد که چرا به عراق آمده ايد؟ امام در جواب فرمود: عراقيان خود مرا با نوشتن نامه خوانده اند اکنون اگر از آمدن من کراهت داريد به همان حجاز باز مي گردم. ابن سعد نامه اي به ابن زياد نوشت و آنچه را امام فرموده بود گزارش داد. ابن زياد گفت: اکنون که چنگال هاي ما به سوي او بند شده است، اميد نجات و بازگشتن به حجاز دارد؟ ديگر گذشت و راهي براي وي باقي نمانده است.
آنگاه به ابن سعد نوشت نامه ات راخواندم آنچه نوشته بودي فهميدم از حسين بن علي عليه السلام بخواه که خود و همه همراهانش با يزيد بيعت کنند و آنگاه که بيعت به انجام رسيد، ما هرچه خواستيم نظر خواهيم داد. سپس نامه ديگري از ابن زياد رسيد که آب را به روي حسين و ياران وي ببند تا قطره اي از آن را ننوشند، و عمر بي درنگ عمرو بن حجاج را به فرماندهي چهار هزار سوار فرستاد که ميان اباعبدالله و آب فرات حايل شدند و راه آب را بر امام و اصحابش بستند و اين پيش آمد و سه روز پيش از شهادت امام روي داد.
امام عليه السلام از ابن سعد خواست که با وي ملاقات کند و شبانه در ميان دو سپاه ملاقات کردند و مدتي با هم سخن گفتند. چون عمر بن سعد به اردوگاه خود بازگشت و نامه به ابن زياد نوشت که خدا آتش جنگ را خاموش کرد و با هم توافق کرديم و امر امت به خير و صلاح برگزار شد، اکنون حسين بن علي آماده است که به حجاز برود و به يکي از مرزهاي اسلامي روانه شود و آنگاه جمله اي را به عنوان دروغ مصلحت آميز براي رام کردن ابن زياد نوشت. با رسيدن اين نامه ابن زياد نرم شد و تحت تاثير پيشنهادهاي ابن سعد قرار گرفت. اما شمر بن ذي الجوشن (لعنت الله عليه) که حاضر بود گفت: اشتباه مي کني، اين فرصت را غنيمت شمار و دست از حسين بن علي که اکنون بر وي دست يافته اي بر مدار که ديگر چنين فرصتي به دست نخواهي آورد. ابن زياد گفت: راست مي گويي، پس خودت رهسپار کربلا باش و اين نامه را به ابن سعد برسان که حسين و يارانش بدون شرط و تسليم شوند. آنگاه ايشان را به کوفه فرستاده و گرنه با ايشان بجنگد و اگر هم ابن سعد زير بار نرفت و حاضر نشد با حسين بن علي بجنگد، تو خود فرمانده سپاه باش و گردن او را بزن و سرش را براي من بفرست.
آنگاه به ابن سعد نوشت: من تو را نفرستادم که با حسين بن علي مدارا کني و نزد من از وي شفاعت کني، و راه سلامت و زندگي او را هموار سازي. اکنون ببين اگر خود و يارانش تسليم شدند آنها را نزد من بفرست، و اگر امتناع کردند بر آنها حمله کن تا آنان را بکشي و بدن ها را مثله کني، اما عهد کرده ام که او را بکشم و لگد کوب اسب ها کنم. اکنون اگر به آنچه دستور دادم عمل کردي، تو را پاداش مي دهم و اگر به اين کارها تن ندادي از کار ما و سپاه ما برکنار باش و لشکريان را به شمر بن ذي الجوشن واگذار که به ما وي دستور داده ايم.
اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد (ص) و آل محمد.