زندگانامه امام رضا عليه السلام در یک نگاه

شناسه مناسبت : 2234

تعداد بازدید : 836

فشرده اي از زندگاني امام رضا(عليه السلام)

زادگاههشتمين پيشواي شيعيان امام علي بن نوسي الرضا عليه السلام در مدينه ديده به جهان گشود.

کنيه ها
ابوالحسن و ابوعلي

لقبها
رضا، صابر، زکي، ولي، فاضل، وفي، صديق، رضي، سراج الله، نورالهدي، قرة عين المؤمنين، مکيدة الملحدين، کفوالملک، کافي الخلق، رب السرير، و رئاب التدبير

 مشهورترين لقب مشهورترين لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اين لقب گفته اند: «او از آن روي رضا خوانده شد که در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودي پيامبران خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده : از آن روي که همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سر انجام، گفته شده است: از آن روي او رضا خوانده اند که مأمون به او خشنود شد.»

مادر امام
در روايتهاي مختلفي که به ما رسيده است نامها و کينه ها و لقبهاي ام البنين، نجمه، سکن، تکتم، خيزران، طاهره و شقرا، را براي مادر آن حضرت آورده اند.

زاد روز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنين وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاي (148 و 151 و 153ق) و در روزهاي جمعه نوزدهم رمضان، نيمه همين ماه، جمعه دهم رجب و يازدهم ذي القعده.

روز شهادت
روز وفات آن حضرت را نيز به سالهاي (202 و 203 و 206ق) دانسته اند.
اما بيشتر بر آنند که ولادت آن حضرت در سال (148ق) يعني همان سال وفات امام صادق عليه السلام بوده است، چنان که مفيد، کليني، کفعمي، شهيد، طبرسي، صدوق، ابن زهره، مسعودي، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزي و کساني ديگر اين نظر را برگزيده اند.
در باره تاريخ وفات آن حضرت نيز عقيده اکثر عالمان همان سال(203ق) است.
بنابر اين روايت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال مي شود که بيست و پنج سال آن را در کنار پدر خويش سپري کرده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را بر عهده داشته است.
اين بيست سال مصادف است با دوره پاياني خلافت هارون عباسي، پس از آن سه سال دوران خلافت امين، و سپس ادامه جنگ و جدايي ميان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سر انجام دوره اي از خلافت مأمون.

فرزندان
گرچه که نام پنج پسر و يک دختر براي او ذکر کرده اند، اما چنان که علامه مجلسي مي گويد: حداکثر تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.
به دسيسه مامون و با سم او به شهادت رسيد و پيکر مطهر او را در طوس در قبله قبه هاروني سراي حميد بن قحطبه طايي به خاک سپردند و امروز مرقد او مزار آشناي شيفتگان است.

مدينه
دوران پرشکوه امامت حضرت رضا عليه السلام از سال 183 هجري قمري آغاز شد. در آن زمان، حکومت سياسي به دست «هارون الرشيد» در بغداد اداره مي شد. شيوه حکمراني اين خليفه عباسي، بر اساس اعمال زور بر مردم بود. مأموران او مردم را براي پرداخت ماليات شکنجه مي دادند و پيوسته فرزندان و شيعيان فاطمي را از دم تيغ مي گذراندند، چنان که مهتر و سيّد و سالار آنان حضرت موسي بن جعفر عليه السلام را سالها در زندان هاي بصره و بغداد حبس کردند و سرانجام حضرتش را با زهر به شهادت رساندند.
هارون الرشيد علاوه بر ظلم و ستم هاي جنون آميز خود، افکار و انديشه هاي بيگانگان را در حوزه علوم مسلمانان منتشر مي کرد تا از اين راه بتواند توجّه مردم را به علوم بيگانه جلب کند و خاندان اهل بيت عليهم السلام را در انزواي علمي قرار دهد.
«ابوبکر خوارزمي» (383 هـ) در نامه اي به اهل نيشابور درباره نحوه رفتار حکومت عباسيان به خصوص «هارون» مي نويسد:
هارون در حالي مُرد که درخت نبوّت را درو کرده و نهال امامت را از ريشه برافکنده بود… چون يکي از پيشوايان هدايت و سروري از سروران خاندان مصطفي صلي الله عليه و اله و سلـم در مـي گذشـت، کسـي جنـازه اش را تشـييع نمي کرد و مرقدش را با گچ نمي آراست، امّا وقتي دلقک يا بازيگر يا مطرب و يا قاتلي از خودشان مي مرد، دادگران و قاضيان بر جنازه اش حاضر مي شدند و رهبـران و حکمـرانـان در مجالـس سـوگواريش مي نشستند. مادي و سوفسطايي در کشورشان امنيت داشت و متعرض کساني که کتابهاي فلـسفي و مـانوي را تـدريس مـي کـردند، نمي شدند، ولي هر شيعه اي سرانجام به قتل مي رسيد و هرکس که نام فرزندش را «علي» مي نهاد، خونش را به زمين مي ريخت.
حضرت رضا عليه السلام با توجّه به جوّ سياسي حاکم بر حوزه مسلمانان، در ابتدا امامت  خويش را علني نساخت و فقط با ياران و شيعيان خاص ارتباط داشت، ولي پس از گذشت چندسال، حکومت هارون الرشيد بر اثر وقوع شورش هاي مختلف رو به ضعف گذاشت و حضرت رضا عليه السلام با استفاده از اين فرصت امامت خويش را در شهر مدينه علني نمود و به رفع مشکلات مردم در زمينه هاي اعتقادي و اجتماعي پرداخت. خود آن جناب مي فرمايد:
«در روضه جدّم رسول خدا صلي الله عليه و اله مي نشستم درحالي که دانشمندان مدينه بسيار بودند. هرگاه يکي از آنان در مسئله اي درمي ماند، همگي متوجّه من مي شدند و سؤالات را نزد من مي فرستادند و من پاسخ آنها را مي دادم.»
هارون الرشيد که براي فرونشاندن شورش هاي منطقه خراسان راهي آن ديار شده بود، به سال 193 هجري قمري در همان محل جان سپرد و در سناباد طوس، در يکي از اطاق هاي تحتاني کاخ فرماندار طوس، «حميد بن قحطبه طائي» دفن شد. در پي مرگ هارون، کشمکش ميان دو پسر او، «امين» و «مأمون» درگرفت. اولي در بغداد به قدرت رسيد و دومي در مرو بر تخت نشست.
آتش اختلاف در ميان اين دو برادر، پنج سال شعله ور بود، تا آنکه سپاه مأمون به بغداد حمله برد و «امين» در سال 198 هجري به دست آنان کشته شد. بدين سان حکومت سرتاسري به دست مأمون افتاد، وليکن علويان و سادات که از بيدادگري هاي هارون به تنگ آمده و از حکومت پسران او نيز ناراضي بودند، در نواحي عراق، حجاز و يمن سر به شورش برداشتند. آنان مي خواستند که حکومت به دست خاندان ال محمد عليهم السلام اداره شود.
مأمون براي آنکه بتواند شورش هاي آنان را فرونشاند و در ميان جمعيت فراوان شيعه جايگاهي پيدا کند، بر آن شد که مهتر آنان حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام را به خراسان دعوت و با استقرار آن حضرت در دربار خود، چنين وانمود کند که حکومت او مورد تأييد امام عليه السلام است، از اين رو، دعوت نامه هاي متعددي به آن حضرت فرستاد، ولي هربار با پاسخ منفي مواجه مي شد، تا اينکه دعوت ها جاي خود را به تهديد داد و امام رضا عليه السلام دانست که مأمون دست از اين کار بر نخواهد داشت، لذا براي جلوگيري از خون ريزي و پايمال شدن خون شيعيانش، به سال 200 هجري راه خراسان را در پيش گرفت.
آن حضرت پيش از خروج از مدينه، به حرم جدّش رسول الله صلي الله عليه و اله شرفياب گشت تا با حضرتش وداع گويد. چندين بار وداع گفت، و در هر مرتبه به طرف قبر مطهر بر مي گشت و صدايش را به گريه بلند مي نمود. آنگاه فرزندش جواد عليه السلام را در کنار خويش گرفت و به مسجد درآورد و حضرتش را به ديواره مطهر حرم رسول الله صلي الله عليه و اله چسباند و در پناه آن حضرت قرارش داد. سپس تمام نمايندگان و وکيلان خود را فرمود که از حضرت جواد عليه السلام فرمان برند و از مخالفت با حضرتش بپرهيزند و اصحاب مورد اعتماد خود را آگاه نمود که آن حضرت جانشين وي مي باشد.
مسير حرکت امام رضا عليه السلام آن گونه که مأمون تعيين کرده بود، از بصره، اهواز و فارس مي گذشت و دستور چنين بود که آن حضرت را از کوفه و قم عبور ندهند، زيرا مأمون بيم داشت که امام رضا عليه السلام با شيعيان آن شهرها تماس برقرار کرده و آنان را از سرگذشت خويش آگاه کند.

از مدينه تا مرو
اسناد تاريخي، گوياي اولين زمينه هاي سفر امام(ع) نيست و جزئيات بسياري از مقدمات اين هجرت رضوي، ناگفته مانده و در پرده ابهام قرار دارد، ولي با مطالعه اسناد موجود، اين حقيقت مسلم است که از پيش مکاتباتي ميان مرو و مدينه، صورت مي‏گرفته و بر سفر امام به سوي مرو، اصرار بوده است.
«فمازال المأمون يکاتبه و يسأله حتي علم الرضا(ص) انه لا يکف عنه»
همواره مأمون با حضرت مکاتبه داشت و از او مي خواست تا به مرو آيد. نامه ها ادامه يافت تا آنکه امام رضا(ع) دريافت که او دست‏بردار نيست .
در برخي منابع تاريخي آمده است : مأمون، پس از به دست گرفتن حکومت، با ارسال نامه اي امام رضا(ع) را به خراسان فرا خواند. امام‏(ع) از رفتن امتناع ورزيد، ولي مأمون پيگير بود و ارسال دعوتنامه ‏ها را پياپي ادامه داد، تا به امام بفهماند که از ايشان دست بردار نيست. علاوه بر آن، در پي دعوتنامه هاي مکرّر، مأمون مأموران خود را به نام هاي رجاءبن ابي ضحاک و ياسر خادم، به مدينه گسيل داشت. آنان پس از ورود به مدينه، بر امام‏(ع) وارد شدند و هدف مأموريت خود را چنين بيان داشتند:
«ان المأمون امرنا باشخاصک الي‏ خراسان»
- وي از کارگزاران دولت عباسيان بود و در زمان مأمون، رياست ديوان مالياتي را بر عهده داشت. (لغتنامه دهخدا).  - وي به نقل مرحوم شيخ طوسي، از ياران امام‏(ع) بوده است.
-مأمون، ما را فرمان داده و مأمور ساخته است، تا تو را به خراسان ببريم.    امام علي بن موسي(ع) ، شيوه خلفا را مي‏شناخت و زندان هاي طولاني پدر را با همه تلخي ها و رنج هايش به خاطر داشت و مي‏دانست که به هر حال، مأمون که برادر مي‏کشد، از حضور آزادانه امام ميان مردم نگران است و از اين نگراني، آسان نخواهد گذشت.
«انه تهيأ للسفر کارها و متيقنا انه يموت... »
امام رضا(ع) آماده سفر گرديد، در حالي که از آن اکراه داشت و مطمئن بود که در اين سفر بدرود حيات خواهد گفت.
علاوه بر آن که  چگونگي حرکت امام(ع) و توديع وي با مرقد رسول خدا(ص) و نيز خاندانش، همه و همه گوياي اکراه امام (ع) بر اين سفر است.

خط سير هجرت امام
کاروان هايي که از حجاز به قصد عراق حرکت مي‏کردند، چه از راه مکه يا از راه مدينه، در منزلي به نام «معدن نقره» به يکديگر مي‏رسيدند و از آن‏جا به يکي از دو مقصد بصره يا کوفه روانه مي‏شدند. قرائن و شواهد بسياري حکايت از آن دارد که امام از طريق مدينه و معدن نقره، راهي بصره شده است و بعيد مي‏نمايد که امام ابتدا به مکه رفته و از آنجا به طرف بصره عزيمت کرده باشد، زيرا:
سفر امام‏(ع) به طور عادي و دلخواه صورت نگرفته، بلکه عنوان جلب داشته  است. معمول در چنين مواردي آن است که سعي مي‏شود تا کوتاهترين مسير در نظر گرفته شود و هر چه سريع تر مأموريت انجام گيرد. بديهي است با وجود راه مستقيم مدينه به بغداد که 134 فرسنگ بوده، از مسيري استفاده نمي‏شده که ‏مسافت آن 355 فرسنگ بوده است.
آن گونه که مورخان نقل کرده‏اند در سال 200 ه' . ق همزمان با سفر تاريخي امام‏(ع) به خراسان، شرايط خاصي بر مکه حاکم بود. جنگي خونين ميان طرفداران مأمون به فرماندهي رجاءبن ابي ضحاک، ورقاء، جلودي و هارون‏بن مسيب از يک‏سو و مخالفان خليفه به رهبري محمدبن جعفر، عموي امام رضا(ع) از سوي ديگر بر پا بوده است، لذا در چنان شرايطي  مصلحت ايجاب نمي‏کرد که رجاءبن ابي‏ضحاک، بزرگترين شخصيت خاندان علي‏(ع) را وارد شهري کند که تا ديروز در آن شهر طرف جنگ بوده است.
رجاءبن ابي ضحاک مأمور بود تمام حالات، رفتار و گفتار امام‏(ع) را در طول سفر زير نظر داشته، به خليفه گزارش کند. وي در پايان سفر اين وظيفه را انجام داد و به‏طور مشروح سفر نامه‏اي را که تهيه کرده بود، به خليفه ارائه داد. در آن سفرنامه حتي به جنبه‏هاي روحي و اخلاقي حضرت اشاره شده  تا جايي که ذکرها و دعاهاي امام در نمازها نيز از قلم نيفتاده است. بر اين اساس، بعيد است که امام به مکه رفته و اعمالي انجام داده باشد و نقل نشده باشد. اين قرائن گواه آن است که مسير امام‏(ع) از مدينه بوده است و نه از راه مکه، هر چند بعضي احتمال داده و گفته اند که حضرت امام رضا(ص) پس از وداع با قبر مطهر رسول خدا(ع) به طرف مکه مکرمه حرکت نمود. در اين قسمت از سفر، حضرت امام محمدتقي(ع) فرزند برومند آن حضرت هم حضور داشت.
حضرت امام رضا(ع) طواف خانه خدا را انجام داد و در پشت مقام ابراهيم نماز گزارد، حضرت جواد(ع) که کودکي هفت ساله بود بعد از طواف خود به طرف حجر اسماعيل رفت و در آنجا نشست، مدّتي نسبتاً طولاني گذشت و حضرت همانجا نشسته بود. يکي از ياران امام رضا(ع) بنام «موفّق» پيش رفت و به امام جواد(ع) عرض کرد «فدايت شوم بلند شويد تا برويم»، حضرت فرمود: من فعلاً نمي‏خواهم از اينجا بلند شوم تا خداوند چه خواهد!
اين جمله را فرمود و در صورت مبارکش يک دنيا غم و اندوه نشست. موفّق خدمت حضرت رضا(ع) رسيد و جريان نيامدن امام جواد(ع) را به آن حضرت گزارش داد، حضرت امام رضا(ع) بلند شده، به حجر اسماعيل آمدند و فرمودند: «اي فرزند دلبندم بلند شو تا برويم، » امام جواد(ع) عرض کرد: «پدر جان چگونه برخيزم در حالي که ديدم شما آنچنان وداعي با خانه خدا کرديد که گويي ديگر بر نخواهيد گشت».

به هر حال امام  (ع) در طول مسير از «معدن نقره» گذشته، پس از نباج از نزديکي کوفه در مسير مدينه به بصره قرار دارد. وارد منطقه قادسيه شد. -سرزميني که در عصر خليفه دوم، محل جنگ بزرگ ميان مسلمانان و ايرانيان بود و سرانجام به پيروزي مسلمانان انجاميد.  ابي نصر بزنطي مي گويد:« در قادسيه خدمت حضرت رضا(ع) رسيدم، امام‏(ع) به من فرمود: «براي من اطاقي اجاره کن که داراي دو در باشد، تا مراجعه کنندگان بتوانند به راحتي رفت و آمد کنند.»  
حضرت رضا(ع) پس از قادسيه به سمت بصره ادامه مسير داد. 

جلوگيري از ورود امام به کوفه
خط سير امام(ع) از مدينه به خراسان به گونه اي از پيش طراحي شده بود که از هر گونه عکس العمل احتمالي شيعيان و علويان به دور باشد. بر اين اساس، کاروان امام‏(ع) به دستور مأمون، بدون اين که وارد کوفه شود، با فاصله از کنار آن عبور کرد.
 در اين ميان، برخي نويسندگان مثل يعقوبي و بيهقي مسير امام را از بغداد به سوي - تاريخ يعقوبي-  بصره دانسته اند، ولي اين احتمال و نظريه چندان قابل اعتماد نيست، زيرا اولا بيشتر نويسندگان، عبور امام از قادسيه را قطعي دانسته‏ اند و با اين فرض و به لحاظ شرايط جغرافيايي نمي تواند «بغداد» در مسير قرار گرفته باشد. ثانيا در نقل بيهقي، بيعت طاهر ذواليمينين با حضرت در بغداد و به عنوان ولايتعهدي، آمده است که با توجّه به انجام مسأله ولايتعهدي پس از اين سفر و در مرو، نقل بيهقي نمي‏تواند درست باشد.
برخي محققان عزيمت امام به کوفه را نيز نقل کرده اند، چنان که سيد محسن امين عاملي مي نويسد: «بعضي روايات، مي‏نماياند که امام علي‏بن موسي الرضا(ع) و همراهان حضرت، از بصره به کوفه آمده‏اند».
علامه مجلسي  نيز رفتن امام به جانب کوفه را تقويت مي کند.
شايد مراد از سفر به بصره و کوفه در نقل اين گونه بزرگان، سفر ديگري باشد که امام قبل از احضار به خراسان داشته‏اند . 

ورود امام به بصره
حضرت با گذر از قادسيه راه خود را ادامه داده، پس از طي مسافتي، وارد بصره شد - بصره شهري است که به دست مسلمانان ساخته شده و بناي آن قبل از کوفه و در عصر خليفه دوم بوده است-  آن گونه که از مدارک گوناگون و متعدد بر مي‏آيد شرايط حاکم بر بصره به نفع مامون خليفه عباسي بود  . بديهي است با اين فرض، مأمون عزيمت امام به بصره و عبور دادن امام از اين ديار را امري تبليغاتي براي خود مي‏دانست و بهره‏برداري لازم را از آن انتظار داشت. در ادامه مسير، حضرت پس از بصره از راه خاکي و يا آبي وارد خوزستان شده و چند روزي در اهواز اقامت داشته‏اند. آثاري نيز تاکنون بر جاي مانده است که يادآور عبور امام از آن ديار است،  مثل مسجدي که توسط امام بنيان نهاده شده است.ابوهاشم جعفري مي گويد: «هنگامي که حضرت رضا(ع) به اهواز وارد شدند من در ناحيه‏اي به نام آبيدج بودم، از آنجا آمدم و خدمت آن حضرت رسيدم، ديدم حضرت مريض‏اند و هوا هم به شدت گرم بود. حضرت فرمودند: براي من طبيب بياوريد، من پزشکي را براي حضرت حاضر کردم، حضرت نام گياهي را براي طبيب بردند و خواص آنرا بيان کردند.
طبيب گفت: «من هيچ کس را جز شما روي زمين نمي‏شناسم که اسم اين گياه را بداند شما از کجا آن را مي‏شناسيد و اين گياه در اين فصل پيدا نمي‏شود.» حضرت فرمودند: پس شاخه‏اي از نيشکر براي من بياوريد.
طبيب گفت اين درخواست شما خيلي عجيب است، الآن که فصل نيشکر نيست. حضرت فرمودند هم آن گياه و هم نيشکر در همين فصل در همين سرزمين موجود است. شما با ابوهاشم برويد به طرف سرچشمه شاذروان در آنجا خرمنگاهي است و مرد سياه چهره‏اي را مي‏بينيد، از او جاي زمين‏هاي زراعتي آن گياه و نيشکر را بپرسيد.
ابوهاشم ‏مي افزايد: من و طبيب به همان نشاني رفتيم و آن شخص سياه چهره را پيدا کرديم و نشاني زمين ها را پرسيديم و رفتيم تا مقداري از نيشکر و همان گياه مخصوص چيديم و برگشتيم خدمت آن حضرت. پس آن حضرت حمد خدايتعالي به جاي آوردند.
سپس طبيب از من پرسيد اين آقا کيست؟ گفتم فرزند آقاي پيامبران. گفت آيا از کليدهاي نبوت هم چيزي در دست او هست؟ گفتم بله، بعضي از آنها را هم که ديدي! اما او پيامبر نيست. گفت وصي پيامبر است؟ گفتم بله. سخنان تا به گوش مأمور مأمون رسيد، گفت اگر حضرت در اينجا بمانند چشمها به سوي آن حضرت دوخته خواهد شد، لذا حضرت را حرکت دادند و از راه را مهرمز به طرف نيشابور رهسپار شدند».
تا اين مرحله از سفر، در منابع منعکس شده است، همچنان که بخش پاياني سفر نيز يعني از نيشابور تا مرو روشن است، ولي حد فاصل ميان اهواز تا نيشابور چندان معلوم نيست. احتمال هاي مختلفي در مورد مسير امام داده شده است که عبارتند از:
 اهواز - فارس - اصفهان - قم - ري - سمنان - دامغان - نيشابور.
 اهواز - اصفهان - عبور از کوهستان ها - کوه آهوان - سمنان - نيشابور.
 اهواز - اصفهان - يزد - طبس - نيشابور.
 اهواز - فارس - کرمان - طبس - نيشابور.
در اثبات الوصيه   نقل هاي ديگري نيز وجود دارد و به طور طبيعي حضرت در ميان راه به منازل و شهرهاي کوچکتري نيز برخورد داشته و از آنها عبور کرده است که در احتمالات يادشده شهرهاي مهم نام برده شده است و کمتر نامي از قري‏ و محله‏ هاي کوچک است. محدث قمي اين نقل را از راهنما و ساربان کاروان امام، ياد کرده است:
«هنگامي که در همراهي امام(ع) به قريه خود (کرند يا کرمند اصفهان) رسيديم، از حضرت خواستم تا حديثي به خط خويش (به عنوان يادبود) به من مرحمت کند. امام اين حديث را به ارمغان داد:
 «کن محبا لآل محمد(ص) وان کنت فاسقا و محبا لمحبيهم وان کانوا فاسقين.»
  دوستدار آل محمد(ص) و خاندان پيامبر باش، اگر چه فاسق باشي و دوست بدار دوستداران آنان را هر چند فاسق باشند.»

آري حضرت درگذر از شهرها و يا روستاها گاه آثاري نيز از خود بر جاي گذارده اند؛ چه آثار گفتاري مثل حديث بالا و چه آثاري از بناهايي که کلنگ آن به وسيله امام زده مي‏شده است و يا آثار ديگر، مثل جاي ساختن چشمه، کاشتن درخت و...

ورود امام به قم
هر چند مشهور برآنند که قم از جمله شهرهايي بوده است که بنابر سياست مأمون نمي‏بايست امام از آن عبور کند، ولي برخي معتقدند که امام‏(ع) از طريق اراک يا از راه اصفهان، وارد قم شده اند.
محدث قمي با استناد به نقل سيدبن طاووس مي‏نويسد:
«حضرت رضا(ع) بنا به دعوت مأمون از مدينه به بصره آمده و با عبور از نزديکي کوفه از راه بغداد وارد قم گرديد»
ولي نظريه مشهور اين است که امام از اصفهان يا نزديکي آن به سوي طبس و نيشابور عزيمت داشت. ناصر خسرو در سفرنامه خود راه معروف عراق تا خراسان را - که خودش نيز از همان مسير سفر کرده است - ضمن نقشه‏اي که ضميمه سفرنامه اوست، چنين ‏توصيف مي کند:
«اين مسير از بصره آغاز و بعد از گذر از «شاطي عمان»، «ابله»، «عبادان»، «مهروبان»، «ارجان»، «اصفهان»، «کوه مسکيان»، «نايين»، «ده‏گرمه»، «رباط زبيده»، «چهارده طبس» به نيشابور منتهي مي‏شود.»

ورود امام به نيشابور
ورود امام(ع) به نيشابور، مورد اتفاق نظر همه تاريخ نگاران و محدثان است. - نيشابور از شهرهاي خراسان است که در سال 23 هجري قمري معاصر خليفه دوم، توسط ارتش اسلام فتح شد. برخي نيز فتح آن را رخدادي از سال 31 هجري قمري مي‏دانند. (معجم البلدان) سفر امام‏(ع) را مي توان پرشکوه ترين مرحله هجرت امام و مظهر استقبال امت از امام دانست. اگر پيامبر اکرم‏(ص) فرموده باشد:
«خير بلاد خراسان، نيشابور»
 بهترين شهرهاي خراسان، شهر نيشابور است.
نويسنده معجم البلدان مي نويسد:
«نيشابور شهري بزرگ و داراي فضايل بسياري است، زيرا اين شهر خاستگاه فضلا و مرکز علماست و در ميان شهرهايي که من گردش کرده‏ام، چونان نيشابور نديده‏ام.»
نيشابور در روزگاران قديم مرکز بزرگ فرهنگي و علمي به شمار مي رفت که بزرگاني از نقاط مختلف دور و نزديک در آن اقامت گزيده، به امور علمي و تحقيقاتي اشتغال داشتند.
 حاکم نيشابوري (متولد 405 هجري قمري) در تاريخ خود به تفضيل در اين زمينه سخن گفته و حتي دانشمنداني را که از غير ايران به نيشابور آمده و در آن‏جا اقامت داشته‏اند، با نام بلادشان ياد مي‏کند. در همين کتاب از برخي صحابه و تابعين ياد شده است که در نيشابور زيسته و به نشر معارف دين پرداخته اند. حاکم نيشابوري که ديگر مورخان، از قول او، ورود امام به نيشابور را گزارش کرده اند، چنين مي نويسد:
«چون سلطان اولياء، برهان اتقياء، وارث علوم المرسلين، مهبط اسرار رب العالمين، ولي الله، صفي الله، فلذة کبد رسول الله، غوث الامة و کشف الغمة ... سلطان المقربين يوم الحشر و الجزاء الامام ابوالحسن علي‏بن موسي الرضا صلوات الله و سلامه علي رسول الله وعلي الائمة المعصومين و اتباعهم اجمعين الي يوم الدين، به مقتضاي قضاي ازل و حکم مبرم قديم لم يزل به صوب خراسان عزيمت نمودند و آن به سال دويست از هجرت بود که شهر نيشابور به مقدم حضرت ايشان، روضات جنان شد و چون سطوات شعشعه اشعه آن نور، بر قطر نيشابور ميان سکان شهر مشهور شد، قطب الانام، کهف العلماء، برهان المجتهدين، اين محب محبوب حقيقي نه مجازي، شيخ «ابويعقوب راهويه مروزي» ‏ - وي در سال 161 ه . ق متولد شده و در سال 238 ه . ق وفات يافته است. او روزگاراني يکي از بزرگترين حافظان قرآن در مرو بود و بعد که به نيشابور آمد، عالم زمان خود در خراسان به‏شمار مي‏رفت. شهر و مقدم ارباب کشف و ولايت بود به تأييد توفيق غيبيه تا قريه مؤيديه با چند هزار رفيق صديق در پي پيشواز رفتند. نقل است که حضرت سلطان صلوات الله عليه در محفه‏اي بر ناقه غضباء خود سوار بودند.»
امام رضا(ع) در ميان استقبال با شکوه و بي نظير مردم وارد نيشابور شدند و در ناحيه اي به نام بلاش ‏آباد يا پلاس آباد منزل گزيدند. و در منزل خانمي که به نام پسنده يا پسنديده (بحار الانوار، آثار باستاني خراسان)  معروف گرديده است، فرود آمده و اقامت گزيدند. حضرت رضا(ع) در کنار اين خانه يک دانه بادام کاشتند و هنوز يکسال نشده بود که درختي بزرگ شد و ميوه داد، مردم از اين درخت با خبر شدند، لذا مي‏آمدند و از بادامهاي آن براي شفاي دردهاي خود مي‏بردند، هر کس از بادام آن مي‏خورد بيماريش شفا مي‏يافت، هر کس به چشم درد مبتلا مي‏شد از آن بادام روي چشم خود مي‏گذاشت و شفا مي‏گرفت. زنهايي که زايمان آنها سخت بود از آن بادام مي‏خوردند و فورا مي‏زائيدند. حتي وقتي که چهار پايان به باد قولنج مبتلا مي‏شدند از شاخه ‏هاي آن درخت مي بريدند و به شکم حيوان مي کشيدند، خوب مي شد و اينها همه به برکت حضرت رضا(ع) بود.
مدتي گذشت تا اينکه اين درخت خشک شد، ولي هر کس شاخه هاي آنرا مي کند يا تنه آنرا قطع مي‏کرد به بلائي مبتلا مي‏شد.
حضرت چند روزي در نيشابور ماندند و در يکي از روزها به زيارت آرامگاه امامزاده محمد محروق که از نوادگان امام سجاد(ع)است، رفته‏ اند.
حاکم نيشابوري مي نويسد:
 «حضرت رضا(ع) فرمودند يکي از خاندان ما اين جا مدفون است، به زيارت ايشان مي رويم و آنگاه حضرت به روضه سلطان محمد محروق در «تلاجرد» تشريف بردند و آن روضه مقدسه را زيارت کردند.» و يکروز نيز حضرت رضا(ع) در نيشابور حمامي مي‏رفتند که امروز آنرا «گرمابه رضا» مي نامند. آب اين حمام از چشمه اي تأمين مي‏شد، ولي مدتها بود آب آن چشمه کم شده بود. حضرت دستوري دادند، آب آن چشمه زياد شد، سپس خارج در، حوضي به امر حضرت ساختند و حضرت در آن غسل کردند و در پشت حوض نماز گذاشتند و مردم هم مي‏آمدند و براي برکت در آن حوض غسل مي‏کردند و سپس نماز مي‏خواندند و دعا مي‏کردند، خداوند هم دعاي آنها را مستجاب مي‏کرد .

عزيمت امام از نيشابور و حديث سلسله الذهب
پس از چند روز اقامت در نيشابور، امام علي بن موسي(ع) در ميان بدرقه بي سابقه مردم، نيشابور را به مقصد «مرو» ترک کرد. در ميان بدرقه کنندگان بسياري از علما و دانشمندان حضور داشتند. دو تن از حديث شناسان مشهور به نام  ابوزرعه رازي و محمدبن اسلم طوسي از حضرت درخواست کردند تا از نياکان خود سخني بيادماندني نقل کند.
علي‏بن عيسي اربلي در اين باره نوشته است:
«... دو تن از پيشوايان حفظ حديث به نام هاي ابوزرعه رازي و محمدبن اسلم طوسي - که خداي آنان را رحمت کند - به خدمت حضرت رسيده، گفتند:
اي بزرگوار! باز مانده از دودمان امامان و اي سلاله پاک پاکان و اي فرزند پيامبر(ص) به حق پدران و اجداد پاکت ونياکان نيکو مقامت، سوگند مي‏دهيم، حجاب محمل کنار زده، رخسار به ما بنمايي، و حديثي از نياکان خود براي ما بازگويي که خاطره‏اي بيادماندني از شما داشته باشيم.
امام مرکب از حرکت بازداشت، پرده هودج کنار زد و چون آفتاب به طلوع نشست. انبوه جمعيت چون موج دريا تا ساحل نگاه امام موج مي زد. هر يک تلاش مي کردند تا شايد خود را به امام نزديک کنند و بر رکاب حضرتش بوسه زنند. در ميان ابراز احساسات وصف ناشدني، فرياد انديشه ‏وران صاحب قلم بلند شد، مردم را به سکوت و آرامش دعوت کردند تا سخن امام را بشنوند و ثبت کنند.»  
امام(ع) در آن اجتماع عظيم مردم نيشابور به بيان حديثي از اجداد خود پرداخت که به حديث سلسلة الذهب موسوم گرديد. اين حديث از جمله احاديثي است که در کتابهاي حديثي نقل شده و از نظر سند تمام است. هر چند از نظر متن، نقل هاي مختلفي از آن در متون حديثي به چشم مي‏خورد، اما تعدد نقل ها به گونه‏اي است که از تواتر آن نمي‏کاهد.
شيخ صدوق؛ در کتاب بابي را به اين حديث اختصاص داده است - اين باب تحت عنوان «گفتار امام رضا(ع) در مربعه نيشابور» آمده است. آنگاه چهار حديث را که از نظر مضمون يکي هستند و تنها طريق سندي آنها مختلف است و تفاوتي اندک در متن آنها ديده  مي شود، نقل کرده است .

حديث اول‏
از ابوسعيد محمدبن فضل بن محمدبن اسحاق نيشابوري و او از ابوعلي حسن بن علي خزرجي انصاري سعدي و او از عبدالسلام‏بن صالح ابوالصلت هروي نقل مي‏کند:

هنگامي که علي بن موسي (ع) از نيشابور حرکت کرد، محمدبن رافع و احمدبن حرث و يحيي بن يحيي و اسحاق‏بن راهويه و عده‏ديگري از اهل دانش در محل «مربعه» اطراف امام را گرفته، در حالي که مهار استر امام‏(ع) بر دوش برخي کشيده مي‏شد، از امام خواستند تا حديثي از پدرانش نقل کند. در اين هنگام حضرت رضا(ع) سر از هودج بيرون آورد و در حالي که ردايي از خز بردوش داشت، فرمود:
پدرم عبد صالح موسي بن جعفر(ع) از پدرش جعفربن محمد و او از قول پدرش محمدبن علي و او از پدرش علي‏بن الحسين و او از قول پدرش حسين‏بن علي و او از پدرش علي‏بن ابي‏طالب نقل کرده‏اند که از پيامبر(ص) شنيده است و پيامبر از جبرئيل دريافت کرده که خداوند فرموده است :
«اني انا الله لااله الا انا فا عبدوني. من جاء منکم بشهادة ان لااله الاالله بالاخلاص دخل في حصني و من دخل في‏ حصني‏ امن من عذابي‏.»
من آن خداي يکتايي هستم که جز من خدايي نيست؛ پس تنها مرا پرستش کنيد. هر کس از شما به اخلاص، يکتايي مرا گواهي دهد در دژ من جاي خواهد گرفت و آن کس که در دژ من داخل شود از کيفر من ايمن خواهد بود.

حديث دوم
از ابوالحسن محمدبن علي بن شاه فقيه مرو رودي و از ابوالقاسم عبدالله ‏بن احمد بن عامر طايي در بصره شنيد که عبدالله‏بن عامر از پدرش و او از امام رضا(ع) طبق اسناد ذهبيه حديث قبل، نقل کرده است که فرمود:
 «... قال رسول الله يقول الله عزوجل  لااله الا الله حصني فمن دخله امن من عذابي.»
کلمه توحيد «لااله الا الله» دژ و دژ من است. پس کسي که آن را داخل شود از عذاب من ايمن خواهد بود 

حديث سوم
سلسله سند اين حديث چنين است:
حدثنا ابونصر احمدبن حسين بن احمدبن عبيد الضبي، ابوالقاسم محمدبن عبيدالله بن بابويه (مالويه)، ابومحمد احمدبن محمدبن ابراهيم‏بن هاشم، حسن‏بن علي‏بن محمد بن علي‏بن‏موسي‏بن جعفر،بن‏علي‏بن محمدبن تقي، محمدبن علي الرضا قال ابي عن آبائه ...
«قال الله اني اناالله لا اله الا انا فمن اقر لي بالتوحيد دخل حصني و من دخل حصني امن من عذابي.»
خداوند فرمود براستي و يقين، من آن خدايي هستم که جز من خدايي نيست. هر کس اقرار به يکتايي من نمايد در دژ من داخل خواهد شد و هر کس در حصن من وارد شود از عذاب من در امان خواهد بود.
شايان يادآوري است که در اين نقل، نام امام جواد(ع) آمده است با جمله «حدثني ابي» و امام جواد(ع) آن هنگام در خراسان نبوده است. از اين رو، احتمال مي‏رود حضرت رضا(ع) اين حديث را علاوه بر نيشابور، نوبت ديگري نيز بيان فرموده باشد.

 
 حديث چهارم
رجال اين حديث چنين نقل شده است:
محمدبن موسي متوکل، ابوالحسين محمدبن جعفر اسدي، محمدبن حسين صوفي (صومي)، يوسف بن عقيل، اسحق‏بن راهويه، عن الرضا(ع) عن آبائه عن رسول الله‏(ص) قال سمعت الله عزوجل يقول
«لا اله الا الله حصني، فمن دخل حصني امن من عذابي.
قال فلما مرت الراحلة نادانا بشروطها و انامن شروطها.»
کلمه توحيد «لااله الاالله» دژ من است. هر کس در آن داخل شود از عذاب من ايمن خواهد بود. پس آنگاه که مرکب حرکت کرد، حضرت ندا در دادند و ما را فرمودند با شرايط آن و من از شرط هاي آن هستم.
چنانچه برمي آيد امام(ع) مأمون را غاصب خلافت مي شناسند و شخصيتي چون امام(ع) مأمون را کسي نمي‏دانند که به سويش سفر کرده و به ولايتعهدي او دل خوش دارند!

در ادامه سفر با امام
ادامه مسير کاروان  :
پس از آن که امام(ع) نيشابور را ترک گفت ، از موضعي به نام «عين کهلان» در قرية الحمراء عبور کرد که اکنون به نام «قدمگاه» شهرت يافته است. البته‏ برخي معتقدند که قرية الحمراء در نزديکي شريف آباد است که اکنون ده سرخ نام دارد. اين قول خالي از قوّت نيست، زيرا از روايات استفاده مي‏شود که در زمان حضرت ميان قدمگاه و قريه، نه قدمگاه. در قدمگاه کنوني، بقعه‏اي وجود دارد که داخل آن، اثر دو قدم بر روي سنگ سياهي ديده مي‏شود. اين سنگ در قسمت جنوبي به ديوار نصب شده است. اصل بقعه در سال 1020 هجري قمري و به دستور شاه عباس صفوي ساخته شده است، ولي تاريخچه‏اي از آن سنگ در دست نيست که قبل از بناء بقعه، کجا بوده و چگونه به اين مکان منتقل گرديده است. بعضي بر اين باورند که اثر قدم مبارک امام‏(ع) است، ولي احتمال مي‏رود که به عنوان يادواره سفر امام و قدوم حضرت به آن مکان، آن سنگ را تراشيده باشند.

خراسان
 حضرت رضا عليه السلام پس از عبور از نيشابور و چند آبادي ديگر، وارد مرو پايتخت مأمون گرديد و از طرف او مورد استقبال و تکريم واقع شد.
مأمون براي اجراي نقشه هاي سياسي خود تلاش هاي گسترده اي را شروع کرد. او در آغاز، به امام رضا عليه السلام گفت: «برآن شده ام که خود را از خلافت به کناري بگذارم و اين مقام را به تو واگذار نمايم و با تو بيعت کنم.» ولي آن حضرت اين پيشنهاد را نپذيرفت و پاسخي چنين فرمود:
«اگر اين خلافت، از آن تو است و خداي براي تو قرار داده است، جايز نباشد لباسي را که خداي تو را پوشانده، از خود برکني و براي غير خودت قرار دهي، و چنانچه خلافت از آن تو نيست، پس جايز نباشد تو را که چيزي براي من قراردهي که از آن تو نيست.»
مأمون دست از پيشنهاد خود برنداشت و مذاکرات به مدّت دو ماه ادامه يافت. سرانجام پيشنـهاد خـلافت را بـه ولايتعهدي تغيير داد و با گستاخي تمام به امام رضا (ع) گفت: «به خدا سوگند که اگر ولايتعهدي را نپذيري، تو را بر آن مجبور مي کنم! و اگر باز هم قبول نکني، گردنت را مي زنم!»
آن حضرت، چون هيچ راه گريزي براي خود نيافت، مجبور شد مقام ولايتعهدي را با شرايطي بپذيرد و آن شرايط را چنين اعلام فرمود:
«اني داخل في ولايه العهد علي أن لاامر و لا انهي و لاافتي و لااقضي و لااوليّ و لااعزل و لااغير شيئاً مما هو قائم و تعفيني من ذلک کله»
من ولايتعهدي را مي پذيرم مشروط بر اينکه از موضع حکومتي امر و نهي نکنم و فتوي ندهم و قضاوت نکنم وکسي را بر مسند ننشانم و کسي را از مقام خود عزل نکنم و چيزي را که در حکومت است، تغيير ندهم و مرا از همه اينها معاف داري.
ذکر چنين شرايطي، نشانگر اين نکته مهم است که امام رضا (ع) به عنوان بزرگ و پيشواي علويان و شيعيان، حکومت مأمون را شرعي نمي داند و آن حضرت به هيچ وجه حاضر نيست که در اداره سياسي کشور نقشي را ايفا نمايد.
به هر حال، مقام ولايتعهدي به طور رسمي در ماه رمضان سال 201 هجري قمري اعلام شد و مأمون آن را به تمامي آفاق کشور ابلاغ نمود و به نام نامي حضرت رضا(ع) سکه زد و دخترش «ام حبيب» را به عقد آن حضرت درآورد و لباس ها و پرچم هاي سياه را که شعار عباسيان بود، مبدّل به سبز نمود. گرچه اين قضيه تا حدودي اندوه علويان و شيعيان را تسکين داد، اما خشم عباسيان را برانگيخت و بغداد، مرکز تجمع آنان را متشنج ساخت.
بايد افزود که بر امام رضا عليه السلام لازم بود که وجود شريف خود را از ورطه مرگ نجات دهد تا بتواند به مصاف حکومت تزويري مأمون برود و سياست هاي فرهنگي او را درهم شکند، چه، مأمون همچون پدر خويش هاورن، کشور اسلامي آن روز را عرصه تاخت و تاز انديشه هاي کفرآلود کرده بود و به شدّت فرهنگ بيگانه را ترويج مي کرد، به گونه اي که شبهات الحادي و افکار کفرآميز بر سر زبان ها افتاده بود. انگيزه مأمون از انتشار افکار و شبهات التقاطي، اين بود که در ميان مسلمانان آموزش علوم بشري و عقلي شايع و رايج شود، تا از اين رهگذر خاندان اهل بيت عليهم السلام کمتر مورد توجّه قرار گيرند و علاوه بر آن، کمبودهاي علمي عباسيان دربرابر آن خاندان مبارک مخفي بماند و در نهايت، ارکان حکومت عباسيان بيش از پيش تقويت يابد. اما حضرت رضا (ع) به عنوان امام لغزش ناپذير و عالم آل محمد عليهم السلام در مرکز حکومت عباسيان با سياست مرموز آنان درافتاد و از طريق گفتگو و مناظره با متفکران فلسفي و متکلمان درباري، از حقايق دين حراست کرد و حقانيت مکتب اهل بيت عليهم السلام را بر همگان روشن ساخت.

ابوالصلت هروي مي گويد:
مامون ولايتعهدي را به حضرت رضا (ع) واگذاشت تا اينکه مردم بگويند آن حضرت به دنيا روي کرده است و بدين ترتيب آن حضرت از ديده مردم برافتد، ولي چون اين کار سبب ازدياد وجاهت و منزلت امام(ع) گشت، متکلمان را از شهرها فراخواند تا بلکه يکي از آنان، آن حضرت را مغلوب سازد و او را نزد عالمان مقامي نباشد و نقصش در ميان مردم اشتهار يابد، اما چنين بود که هر دانشمندي از يهود، نصاري، مجوس، صابئين، براهمه، ملحدان، ماديان و برخي از فـرقـه هاي مـسلمان بـه مصاف آن حضرت مي رفت، مغلوب بر مي گشت و مردم مي گفتند: سوگند به الله که او سزاوارتر از مأمون به خلافت است.
مأمون که از اين جهت عرصه را بر خود تنگ مي ديد و بروز نارضايتي و تشنج را در ميان عباسيان بغداد مي ديد، بر آن شد که پايتخت را از مرو به بغداد انتقال دهد. او براي اينکه نزد عباسيان و اميران عرب مقبوليتي يابد، وزير ايراني خود، «فضل بن سهل» را در شهر سرخس از پاي درآورد و به هنگام توقف در طوس نوبت آن رسيد که حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام  را نيز از ميان بردارد. از اين رو، مجلسي ترتيب داد و در آن مجلس، وجود نازنين آن حضرت را با زهري کشنده مسموم ساخت. پيکر پاک آن جگرگوشه مصطفي صلي الله عليه و اله و سلم در ديار غربت، به روستاي سناباد (مشهد فعلي) منتقل و در جانب قبله گور هارون الرشيد به خاک سپرده شد.
«سلام و صلوات خدا بر آن آسماني انسان فاطمي نژاد، آن دم که ديده به جهان گشود، آنگاه که چشم از دنيا فروبست و آن زمان که در پيشگاه پروردگارش برانگيخته مي شود.»
مشهور آن است که امام رضا(ع) به سال 203 هجري قمري، در آخرين روز ماه صفر شهادت يافت و به گواهي برخي از روايت ها، تنها يک فرزند به نام «محمد» و ملقب به «جواد» براي آن حضرت زاده شد که همان والاگهر، نهمين امام شيعيان است.
فرزند برومند حضرت رضا عليه السلام، در مـورد زيارت آرامـگاه غريـب پـدرشان مي فرمايند:
ضمنت لمن زار قبر ابي بطوس عارفاً بحقه الجنه علي الله عزوجل
ضمانت مي کنم بهشت را براي کسي که پدرم را در طوس زيارت کند، در حالي که به حق او عارف و آگاه باشد.