حيات اجتماعي امام رضا عليه السلام

شناسه مناسبت : 2237

تعداد بازدید : 640

حيات اجتماعي امام رضا عليه السلام

دوران حيات امام هشتم اوج گيري گرايش مردم به اهل بيت و دوران گسترش پايگاههاي مردمي اين خاندان است.
چنان که مي دانيم امام از پايگاه مردمي شايسته اي برخوردار بود و «در همان شهر که مأمون با زور حکومت مي کرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حکم مي راند... نشانه ها و شواهد تاريخي ثابت مي کند که (در اين دوران) پايگاه مردمي مکتب علي عليه السلام از جهت علمي و اجتماعي تا حدي بسيار رشد کرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود که امام عليه السلام مسئوليت رهبري را به عهده گرفت».
گرچه که در دوران امامت امام رضا عليه السلام دو مرحله فعاليت در سالهاي خلافت هارون و سالهاي خلافت مامون را مي توان از يکديگر جدا کرد و براي هر يک از اين دو مرحله ويژگيهاي متمايز از ديگري يافت، اما اگر به ويژگي عمومي اين دوران بنگريم، خواهيم ديد «هنگامي که نوبت به امام هشتم عليه السلام مي رسد... دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شيعه در همه جا گسترده اند و امکانات بسيار زياد است که منتهي مي شود به مسئله ولايتعهدي. البته در دوران هارون، امام هشتم در نهايت تقيّه زندگي مي کردند. يعني کوشش و تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش کامل ... مثلاً دعبل خزاعي که در باره امام هشتم در دوران ولايتعهدي آن طور حرف مي زند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده. جامه اي که دعبل خزاعي مي پرورد يا ابراهيم بن عباس را که جزو مداحان علي بن موسي الرضاست، يا ديگران و ديگران اين جامعه بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر سابقه اي نداشته باشد. آنچه در دوران علي بن موسي الرضا عليه السلام يعني ولايتعهدي پيش آمد نشان دهنده اين است وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهاي آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا عليه السلام خيلي بالا بوده است. به هر حال همه اينها موجب شد که علي بن موسي الرضا عليه السلام بتوانند کار وسيعي بکنند که اوج آن به مساله ولايتعهدي منتهي شد».
حقيقت آن است که در اين دوران، بدي اوضاع ميان امين و مأمون به امام کمک کرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش کشد، بر تلاشهاي خود بيفزايد، و فعاليتهاي خود را دوچندان کند، چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت که شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاي او بهره جويند، و همين امر در کنار برخوردار بودن امام از ويژگيهاي منحصر به فرد و رفتار آرماني که در پيش گرفته بود سرانجام به تحکيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمينهاي مختلف حکومت اسلامي انجاميد. او خود يک بار زماني که درباره ولايتعهدي سخن مي گويد، به مامون چنين اظهار مي دارد: «اين مساله که بدان وارد شده ام هيچ چيز بر آن نعمتي که داشته ام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامه ها و فرمانهايم در شرق و غرب اجرا مي شد و گاه نيز بر الاغ خود مي نشستم و از کوچه هاي مدينه مي گذشتم، در حالي که در اين شهر عزيزتر از من کسي نبود». در اين جا بسنده است سخن ابن مونس - دشمن امام - را بياوريم که به مأمون مي گويد: اي امير مؤمنان، اين که اکنون در کنار توست بتي است که به جاي خدا پرستش مي شود.
در چنين شرايطي و پس از آن که حضرت رضا عليه السلام بعد از پدر مسئوليت رهبري و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سير و گشت پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاه هاي مردمي خود ديدار کند و درباره همه کارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود که پيش از آن که به منطقه اي حرکت کند، نماينده اي به ديار گسيل مي داشت تا مردم را از ورود خويش آگاه کند تا وقتي وارد شهر مي شود مردم آماده استقبال و ديدار با او باشند. سپس با گروههاي بسيار بزرگ مردم اجتماع بر پا مي کرد و در باره امامت و رهبري خود با آنان گفتگو مي فرمود. آنگاه از آنان مي خواست تا از او پرسش کنند تا پاسخ آنان را در زمينه هاي گوناگون معارف اسلامي بدهد. سپس مي خواست که با دانشمندان علم کلام و اهل بحث و سخنگويان، همچنين با دانشمندان غير مسلمان ملاقات کند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره بپردازند.
پدران حضرت رضا عليه السلام به همه اين فعاليتهاي آشکار مبادرت نمي کردند. آنان شخصاً به مسافرت نمي رفتند تا بتوانند مستقيم و آشکار با پايگاه هاي مردمي خود تماس حاصل کنند. اما در دوران امام رضا عليه السلام اين مسئله امري طبيعي بود، چرا که پايگاههاي مردمي بسيار شده و نفوذ مکتب امام علي عليه السلام از نظر روحي و فکري و اجتماعي در دل مسلمانان که با امام آگاهانه همياري مي کردند افزايش يافته بود.
پس از آنکه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايي خود را در آن دوره، در توسعه دادن پايگاههاي مردمي خود صرف کرد اما رشد و گسترش آن پايگاهها و همدلي آنان با کار امام به اين معني نبود که او زمام کارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاه هاي مردمي، امام بخوبي مي دانست و اوضاع و احوال اجتماعي نشان مي داد که جنبش امام عليه السلام در حدي نيست که حکومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاههاي گسترده اي که حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيباني مي کردند، اما نظير اين پايگاهها به اين درد نمي خورد که پايه حکومت امام عليه السلام گردد. چه، پيوند آن با امام پيوند فکري پيچيده و عمومي بود و از قهرماني عاطفي نشاني داشت. اين همان احساسهاي آتشين بود که روزگاري پايه و اساسي بود که بني عباس بر آن تکيه کردند و براي رسيدن به حکومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاه ها و مانند هاي آن به درد آن نمي خورد که راه را براي حکومت او و در دست گرفتن قدرت سياسيش هموار سازد.
امام رضا عليه السلام در اين مرحله خود را آماده آن مي کرد تا مهار حکومت را به دست گيرد، اما با شکلي که خود مطرح کرده بود و مي خواست نه در شکلي که مأمون اراده مي کرد و در آن شکل ولايتعهدي را به او عرضه داشت و او آنرا رد کرد و نخواست.
اين تصويري است از دوران امام که مي تواند در تفسير دو رخداد مهم يعني مسئله ولايتعهدي و نيز مسئله پيشنهاد خلافت به امام از سوي مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبيري ديگر، مي توان گفت تنشهاي موجود در آن زمان هنوز باقيمانده هايي از طوفاني بود که از چند دهه قبل عليه حکومت اموي و از سوي دو خاندان مهم علوي و عباسي بر پا شده بود. در ميان چنين طوفاني بود که قدرت طلبان خاندان عباسي بر اسبهاي لجام گسيخته خود مي نشستند و هر گونه که مي خواستند به سوي هدف خود - و با اين ديدگاه که هدف وسيله را توجيه مي کند - مي رانند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديده هاي مردم خنجري هم از پشت به خاندان علوي مي زدند و پس از آن ميوه اي را که در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه نيرنگ در مي ربودند.
خاندان عباسي از سويي از نام «آل محمد» سوء استفاده مي کرد، چندان که گاه به خاطر نزديکي طرز کار يا تبليغاتشان با آل علي، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود مي کردند که همان خط آل علي هستند. حتي لباس سياه بر تن کردند و مي گفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان کربلا و زيد و يحيي است، و عده اي حتي از سرانشان، خيال مي کردند که دارند براي آل علي کار مي کنند.
از سويي ديگر نيز همين خلفاي خاندان عباسي از همان روزهاي نخست سلطه خود کاملاً ميزان نفوذ علويان را مي دانستند و از آن بيم داشتند. سختگيريهايي که از همان دوران آغازين حکومت عباسي عليه بذ الحسن به عمل آمد، گواهي بر اين ترس و وحشت عباسيان از اهل بيت و علاقه مردم به آنان است. گواهي ديگر آن که آورده اند: منصور هنگامي که به جنگ با محمد بن عبدالله و برادرش ابراهيم - از علويان - مشغول بود شبها را نمي خوابيد، حتي در همين زمان دو کنيز براي او آوردند که آنها را رد کرد و گفت: «امروز روز زنان نيست و مرا با آنان کاري نه، تا آن زمان که بدانم سر ابراهيم از آن من و يا سر من از آن ابراهيم مي شود. او در همين جنگها پنجاه روز جامه از تن نکند و از فزوني اندوه نمي توانست درست سخن خود را پي گيرد.»
اين نگراني در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگراني مهدي و هارون عباسي بيش از منصور بود، چندان که در همين دوران امام کاظم عليه السلام آن زندانهاي سخت خود را گذراند. پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسئله دشوارتر و بزرگتر و مشکل آفرين تر بود. چه، شورشها و فتنه هاي فراواني سرتاسر ولايتها و شهر هاي بزرگ اسلامي را در برگرفته بود تا جايي که مأمون نمي دانست چگونه آغاز کند و چه سان به حل مسئله بپردازد. او مي ديد و از اين رنج مي برد که سر نوشتش و سر نوشت خلافتش در معرض تند بادهايي قرار گرفته که از هر سو بر آن مي تازد.
مأمون در کنار اين ترس و نگراني از هوشي سرشار، فهمي قوي، درايتي بي سابقه، شجاعتي کم نظير و جديتي راهگشا بهره مند بود و اينها همه در کنار هم، او را بدان رهنمون گشت که ابتکاري تازه بر روي صحنه آورد و امام هشتم را باتجربه اي بزرگ روياروي سازد و مسئله ولايتعهدي را پيش آورد، هرچند در اين زمينه نيز، تدبير امام عليه السلام او را ناکام ساخت.