پيشگفتار
در نگاه به قلّه هاي رفيع ايمان و شجاعت و وفا، چشم ما به وارسته مردي بزرگ و بي بديل مي افتد، به نام عبّاس فرزند رشيد اميرالمؤمنين(ع) که در فضل و کمال و فتوّت و رادمردي، الگويي برجسته است. در اخلاص و استقامت و پايمردي، نمونه است و در هر خصلت نيک و صفت ارزشمندي، که کرامت يک انسان به آن بسته است، سرمشق است. ما پيوسته دين باوري و حقجويي و باطل ستيزي و جانبازي را از او آموخته ايم و نسل الله اکبرِ امروز، وامدار مکتب جهاد و شهادتي است که اباالفضل(ع) در آن مکتب، علمدار است و همچون خورشيد، درخشان.
اينک، گرچه از صحنه هاي آن همه ايثار و دلاوري و وفا که در عاشورا اتّفاق افتاد و آينه اي فضيلت نما پيش چشم جهانيان نهاد، بيش از هزار و سيصد سال ميگذرد، امّا تاريخ، روشن از کرامت هاي عباس بن علي(ع) است و نام او با وفا، ادب، ايثار و جانبازي همراه است و گذشتِ اين همه سال، کمترين غباري بر سيماي فتوّتي، که در رفتار آن حضرت جلوهگر شد، ننشانده است.
عاشورا روز پر شکوه و الهام بخش و پر حماسه اي بود که انسانهايي والا و روحهايي بزرگ و ارادههايي عظيم، عظمت و والايي خود را به جهانيان نشان دادند و تاريخ از فداکاري عاشوراييان، روح و جان گرفت و زمان با نبض کربلاييانِ قهرمان و حماسه آفرين، تپيد. کربلا مکتبي شد آموزنده و سازنده، که فارغ التحصيلان آن، در رشتهء ايمان و اخلاص و تعهّد و جهاد، مدرک و مدال گرفتند و ... عباس از زبده ترين معرفت آموختگان آن دانشگاه بود.
هنوز هم اين مکتبِ عالي باز است و دانشجو ميپذيرد و يکي از استادان اين دوره هاي آموزشِ وفا و مراحلِ کسبِ معرفت، علمدار کربلاست، ايستاده بر بلنداي عشق و شهامت، که با دستان بريده اش معبرِ آزادگي را ميگشايد و راه نور را نشان ميدهد و اين حقايق، همه در نام عبّاس نهفته است و همراه با اين نام،عطر يک «فرهنگ» به مشام جان ميرسد.
عبّاس يعني تا شهادت يکّه تازي عبّاس يعني عشق، يعني پاکبازي
عبّاس يعني با شهيدان همنوازي عبّاس يعني يک نيستان تکنوازي(1)
ما براي رسيدن به سرچشمة يقين و کوثر ايمان، نيازمند راهنماييم. جانمان تشنه است و دلهايمان مشتاق. اولياي دين و سرمشق هاي پاکي و فضيلت ميتوانند راه را نشانمان دهند و از زمزم گوارايي که در اختيارشان است سيرابمان سازند.
اگر در امتداد «اسوه ها» به عبّاس بن علي(ع) ميرسيم براي روشني چراغي است که پيش پاي انسانها افروخته است و از آن دور دستها ما را به اين راه فرا ميخواند. او الگو و سرمشق است، نه تنها در شجاعت و رزم آوري، بلکه در ايمان و معنويّت هم؛ نه فقط در مقاومت و استواري، در عبادت و شب زنده داري هم؛ نه تنها در روحية سلحشوري و حماسه، که در اخلاص و آگاهي و معرفت و وفا هم.
آنچه ميخوانيد گوشهاي از شخصيّت حضرت اباالفضل(ع) را ترسيم ميکند، باشد که نام و ياد و زندگينامة آن شهيد بزرگ و سردار رشيد، چراغ يقين و شعلة ايمان را در ذهن و زندگيمان روشن سازد.
12 بهمن 1378 شمسي
قم جواد محدّثي
? ميلاد فرزند شجاعت
سالها از شهادت جانگداز دختر پيامبر، حضرت زهرا ميگذشت. حضرت علي(ع) پس از فاطمه با امامه (دختر زادة پيامبر اکرم) ازدواج کرده بود. امّا با گذشت بيش از ده سال از آن داغ جانسوز، هنوز هم غم فراق زهرا در دل علي(ع) بود.
براي خاندان پيامبر، سرنوشتي شگفت رقم زده شده بود. بني هاشم، در اوج عزّت و بزرگواري، مظلومانه ميزيستند. وقتي علي(ع) به فکر گرفتن همسر ديگري بود، عاشورا در برابر ديدگانش بود. برادرش «عقيل » را که در علم نسب شناسي وارد بود و قبايل و تيره هاي گوناگون و خصلتها و خصوصيّتهاي اخلاقي و روحي آنان را خوب ميشناخت طلبيد. از عقيل خواست که: برايم همسري پيدا کن شايسته و از قبيله اي که اجدادش از شجاعان و دلير مردان باشند تا بانويي اين چنين، برايم فرزندي آورد شجاع و تکسوار و رشيد.(2)
پس از مدّتي، عقيل زني از طايفة کلاب را خدمت اميرالمؤمنين(ع) معرفي کرد که آن ويژگي ها را داشت. نامش «فاطمه»، دختر حزام بن خالد بود و نياکانش همه از دليرمردان بودند. از طرف مادر نيز داراي نجابت خانوادگي و اصالت و عظمت بود. او را فاطمة کلابيّه مي گفتند و بعدها به «امّ البنين» شهرت يافت، يعني مادرِ پسران، چهار پسري که به دنيا آورد و عبّاس يکي از آنان بود.
عقيل براي خواستگاري او نزد پدرش رفت. وي از اين موضوع استقبال کرد و با کمال افتخار، پاسخ آري گفت. حضرت علي(ع) با آن زن شريف ازدواج کرد. فاطمة کلابيّه سراسر نجابت و پاکي و خلوص بود. در آغاز ازدواج، وقتي وارد خانة علي(ع) شد، حسن و حسين (عليهماالسلام) بيمار بودند. او آنان را پرستاري کرد و ملاطفت بسيار به آنان نشان داد(3).
گويند: وقتي او را فاطمه صدا کردند گفت: مرا فاطمه خطاب نکنيد تا ياد غمهاي مادرتان فاطمه زنده نشود، مرا خادم خود بدانيد.
ثمرة ازدواج حضرت علي با او، چهار پسر رشيد بود به نامهاي: عبّاس، عبدالله، جعفر و عثمان، که هر چهار تن سالها بعد در حادثة کربلا به شهادت رسيدند. عباس، قهرماني که در اين بخش از او و خوبيها و فضيلتهايش سخن ميگوييم، نخستين ثمرة اين ازدواج پر برکت و بزرگترين پسر امّ البنين بود.
فاطمة کلابيه (امّ البنين) زني داراي فضل و کمال و محبّت به خاندان پيامبر بود و براي اين دودمانِ پاک، احترام ويژه اي قائل بود. اين محبت و مودّت و احترام، عمل به فرمان قرآن بود که اجر رسالت پيامبر را «مودّت اهل بيت» دانسته است(4). او براي حسن، حسين، زينب و امّ کلثوم، يادگاران عزيز حضرت زهرا (س)، مادري ميکرد و خود را خدمتکار آنان ميدانست. وفايش نيز به اميرالمؤمنين (ع) شديد بود. پس از شهادت علي(ع) به احترام آن حضرت و براي حفظ حرمت او، شوهر ديگري اختيار نکرد، با آن که مدّتي نسبتاً طولاني (بيش از بيست سال) پس از آن حضرت زنده بود.(5)
ايمان والاي امّ البنين و محبتش به فرزندان رسول خدا چنان بود که آنان را بيشتر از فرزندان خود، دوست ميداشت. وقتي حادثة کربلا پيش آمد، پيگير خبرهايي بود که از کوفه و کربلا ميرسيد. هرکس خبر از شهادت فرزندانش ميداد، او ابتدا از حال حسين(ع) جويا ميشد و برايش مهمتر بود.
عبّاس بن علي(ع) فرزند چنين بانوي حق شناس و بامعرفتي بود و پدري چون علي بن ابي طالب(ع) داشت و دست تقدير نيز براي او آينده اي آميخته به عطر وفا و گوهر ايمان و پاکي رقم زده بود.
ولادت نخستين فرزند امّ البنين، در روز چهارم شعبان سال 26 هجري در مدينه بود.(6) تولّد عباس، خانة علي و دل مولا را روشن و سرشار از اميد ساخت، چون حضرت ميديدند در کربلايي که در پيش است، اين فرزند، پرچمدار و جان نثار آن فرزندش خواهد بود وعباسِ علي، فداي حسينِ فاطمه خواهد گشت.
وقتي به دنيا آمد حضرت علي(ع) در گوش او اذان و اقامه گفت، نام خدا و رسول را بر گوش او خواند و او را با توحيد و رسالت و دين، پيوند داد و نام او را عباس نهاد(7). در روز هفتم تولّدش طبق رسم و سنّت اسلامي گوسفندي را به عنوانِ عقيقه ذبح کردند و گوشت آن را به فقرا صدقه دادند(8).
آن حضرت، گاهي قنداقة عبّاس خردسال را در آغوش ميگرفت و آستينِ دستهاي کوچک او را بالا ميزد و بر بازوان او بوسه ميزد و اشک ميريخت. روزي مادرش امّ البنين که شاهد اين صحنه بود، سبب گرية امام را پرسيد. حضرت فرمود: اين دستها در راه کمک و نصرت برادرش حسين، قطع خواهد شد؛ گريهء من براي آن روز است(9).
با تولّد عبّاس، خانة علي(ع) آميخته اي از غم و شادي شد: شادي براي اين مولود خجسته، و غم و اشک براي آينده اي که براي اين فرزند و دستان او در کربلا خواهد بود.
عبّاس در خانة علي(ع) و در دامان مادرِ با ايمان و وفادارش و در کنار حسن و حسين (عليهماالسلام) رشد کرد و از اين دودمان پاک و عترتِ رسول، درسهاي بزرگ انسانيت و صداقت و اخلاق را فرا گرفت.
تربيت خاصّ امام علي(ع) بي شک، در شکل دادن به شخصيت فکري و روحي بارز و برجستهء اين نوجوان، سهم عمده اي داشت و درک بالاي او ريشه در همين تربيتهاي والا داشت.
روزي حضرت امير(ع) عبّاسِ خردسال را در کنار خود نشانده بود، حضرت زينب (س) هم حضور داشت. امام به اين کودک عزيز گفت: بگو يک. عبّاس گفت: يک. فرمود: بگو دو. عباس از گفتن خودداري کرد و گفت: شرم ميکنم با زباني که خدا را به يگانگي خوانده ام دو بگويم. حضرت از معرفت اين فرزند خشنود شد و پيشاني عبّاس را بوسيد(10).
استعداد ذاتي و تربيت خانوادگي او سبب شد که در کمالات اخلاقي و معنوي، پا به پاي رشد جسمي و نيرومندي عضلاني، پيش برود و جواني کامل، ممتاز و شايسته گردد. نه تنها در قامت رشيد بود، بلکه در خِرد، برتر و درجلوه هاي انساني هم رشيد بود. او ميدانست که براي چه روزي عظيم، ذخيره شده است تا در ياري حجّت خدا جان نثاري کند. او براي عاشورا به دنيا آمده بود.
اين حقيقت، موردتوجّه علي(ع) بود، آنگاه که ميخواست با امّ البنين ازدواج کند. وقتي هم که حضرت امير در بستر شهادت افتاده بود، اين «راز خون» را به ياد عبّاس آورد و در گوش او زمزمه کرد.
شب 21 رمضان سال 41 هجري بود. علي(ع) در آخرين ساعات عمر خويش،عبّاس را به آغوش گرفت و به سينه چسبانيد و به اين نوجوان دلسوخته، که شاهد خاموش شدن شمع وجود علي بود، فرمود: پسرم، به زودي در روز عاشورا، چشمانم به وسيلة تو روشن ميگردد؛ پسرم، هرگاه روز عاشورا فرا رسيد و بر شريعة فرات وارد شدي، مبادا آب بنوشي در حالي که برادرت حسين(ع) تشنه است.(11)
اين نخستين درس عاشورا بود که در شب شهادت علي(ع) آموخت و تا عاشورا پيوسته در گوش داشت.
شايد در همان لحظات آخر عمر علي(ع) که فرزندانش دور بستر او حلقه زده بودند و نگران آينده بودند، حضرت به فراخور هر يک، توصيه هايي داشته است. بعيد نيست که دست عبّاس را در دست حسين(ع) گذاشته باشد و عبّاس را سفارش کرده باشد که: عباسم، جان تو و جان حسينم در کربلا! مبادا از او جدا شوي و تنهايش گذاري!
عبّاس، نجابت و شرافت خانوادگي داشت و از نفسهاي پاک و عنايتهاي ويژة علي(ع) و مادرش امّ البنين برخوردار شده بود. امّ البنين هم نجابت و معرفت و محبّت به خاندان پيامبر را يکجا داشت و در ولا و دوستي آنان، مخلص و شيفته بود. از آن سو نزد اهل بيت هم وجهه و موقعيّت ممتاز و مورد احترامي داشت. اين که زينب کبري پس از عاشورا و بازگشت به مدينه به خانة او رفت و شهادت عبّاس و برادرانش را به اين مادرِ داغدار تسليت گفت(12) و پيوسته به خانة او رفت و آمد ميکرد و شريک غمهايش بود، نشانِ احترام و جايگاه شايستة او در نظر اهلبيت بود
? فصل جواني
از روزي که عبّاس، چشم به جهان گشوده بود اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين را در کنار خود ديده بود و از ساية مهر و عطوفت آنان و از چشمة دانش و فضيلتشان برخوردار و سيراب شده بود.
چهارده سال از عمر عبّاس در کنار علي(ع) گذشت، دوراني که علي(ع) با دشمنان درگير بود. گفته اند عبّاس در برخي از آن جنگها شرکت داشت، در حالي که نوجواني در حدود دوازده ساله بود، رشيد و پرشور و قهرمان که در همان سنّ و سال حريف قهرمانان و جنگاوران بود. علي(ع) به او اجازة پيکار نميداد،(13) به امام حسن و امام حسين هم چندان ميدانِ شجاعت نمايي نميداد. اينان ذخيره هاي خدا براي روزهاي آيندة اسلام بودند و عبّاس ميبايست جان و توان و شجاعتش را براي کربلاي حسين نگه دارد و علمدار سپاه سيدالشهدا باشد.
برخي جلوه هايي از دلاوري اين نوجوان را در جبهة صفّين نگاشته اند. اگر اين نقل درست باشد، ميزان رزم آوري او را در سنين نوجواني و دوازده سالگي نشان ميدهد.
مگر برادرزاده اش حضرت قاسم سيزده ساله نبود که آن حماسه را در رکاب عمويش آفريد و تحسين همگان را برانگيخت؟ مگر پدرش علي بن ابي طالب(ع) در جواني با قهرمانان نام آور عرب، همچون «مرحب» در جنگ خيبر و «عمروبن عبدودّ» در جنگ خندق درگير نشد و آنان را به هلاکت نرساند؟ مگر عباس، برادر امام حسن و امام حسين ومحمد حنفيّه و زينب و کلثوم نبود؟ مگر نياکانش ازناحية مادر در قبيلة «کلاب» همه از سلحشوران و تکسواران عرصه هاي رزم وشجاعت و شمشيرزني و نيزه افکني نبودند؟ عباس، محلّ تلاقي دو رگ و ريشة شجاعت بود، هم از سوي پدر که علي(ع) بود و هم از طرف مادر. و امّا آن حماسه آفريني در سنّ نوجواني:
در يکي از روزهاي نبرد صفّين، نوجواني از سپاه علي(ع) بيرون آمد که نقاب بر چهره داشت و از حرکات او نشانه هاي شجاعت و هيبت و قدرت هويدا بود. از سپاه شام کسي جرأت نکرد به ميدان آيد. همه ترسان و نگران، شاهد صحنه بودند. معاويه يکي از مردان سپاه خود را به نام «ابن شعثاء»که دليرمردي برابر با هزاران نفر بود صدا کرد و گفت: به جنگ اين جوان برو. آن شخص گفت: اي امير، مردم مرا با ده هزار نفر برابر ميدانند، چگونه فرمان ميدهي که به جنگ اين نوجوان بروم؟ معاويه گفت: پس چه کنيم؟ ابن شعثاء گفت: من هفت پسر دارم، يکي از آنان را ميفرستم تا او را بکشد. گفت: باشد. يکي از پسرانش را فرستاد، به دست اين جوان کشته شد. ديگري را فرستاد، او هم کشته شد. همهء پسرانش يک به يک به نبرد اين شير سپاه علي(ع) آمدند و او همه را از دم تيغ گذراند.
خود ابن شعثاء به ميدان آمد، در حالي که ميگفت: اي جوان، همهء پسرانم را کشتي، به خدا پدر و مادرت را به عزايت خواهم نشاند. حمله کرد و نبرد آغاز شد و ضرباتي ميان آنان ردّ و بدل گشت. با يک ضربت کاري جوان، ابن شعثاء به خاک افتاد و به پسرانش پيوست. همهء حاضران شگفت زده شدند. اميرالمؤمنين او را نزد خود فراخواند، نقاب از چهرهاش کنار زد و پيشاني او را بوسه زد. ديدند که او قمر بني هاشم عباس بن علي(ع) است.(14)
نيز آورده اند در جنگ صفين، در مقطعي که سپاه معاويه بر آب مسلّط شد و تشنگي، ياران علي(ع) را تهديد ميکرد، فرماني که حضرت به ياران خود داد و جمعي را در رکاب حسين(ع) براي گشودن شريعه و باز پس گرفتن آب فرستاد، عباس بن علي هم در کنار برادرش و يار و همرزم او حضور داشته است.
اينها گذشت و سال چهلم هجري رسيد و فاجعهء خونين محراب کوفه اتّفاق افتاد. وقتي علي(ع) به شهادت رسيد، عباس بن علي چهارده ساله بود و غمگينانه شاهد دفن شبانه و پنهاني اميرالمؤمنين(ع) بود. بي شک اين اندوه بزرگ، روح حسّاس او را به سختي آزرد. امّا پس از پدر، تکيه گاهي چون حسنين (عليهماالسلام) داشت و در ساية عزّت و شوکت آنان بود. هرگز توصيه اي را که پدرش در شب 21 رمضان درآستانة شهادت به عباس داشت از ياد نبرد. از او خواست که در عاشورا و کربلا حسين را تنها نگذارد. ميدانست که روزهاي تلخي در پيش دارد و بايد کمر همّت و شجاعت ببندد و قرباني بزرگ مناي عشق درکربلا شود تا به ابديّت برسد.
ده سال تلخ را هم پشت سر گذاشت. سالهايي که برادرش امام حسن مجتبي(ع) به امامت رسيد، حيله گريهاي معاويه، آن حضرت را به صلح تحميلي وا داشت. ستمهاي امويان اوج گرفته بود. حجربن عدي و يارانش شهيد شدند؛ عمروبن حمق خزاعي شهيد شد، سختگيري به آل علي ادامه داشت. در منبرها وعّاظ و خطباي وابسته به دربارِ معاويه، پدرش علي(ع) را ناسزا ميگفتند. عباس بن علي شاهد اين روزهاي جانگزاي بود تا آن که امام حسن به شهادت رسيد. وقتي امام مجتبي، مسموم و شهيد شد، عباس بن علي 24 سال داشت. باز هم غمي ديگر برجانش نشست.
پس از آن که امام مجتبي(ع) بني هاشم را در سوگ شهادت خويش، گريان نهاد و به ملکوت اعلا شتافت، بستگان آن حضرت، بار ديگر تجربة رحلت رسول خدا و فاطمة زهرا وعلي مرتضي را تکرار کردند و غمهايشان تجديد شد. خانة امام مجتبي پر از شيون و اشک شد. عباس بن علي نيز ازجمله کساني بود که با گريه و اندوه براي برادرش مرثيه خواند و خاک عزا بر سر و روي خود افکند و از جان صيحه کشيد(15).
امّا چاره اي نبود، ميبايست اين کوه غم را تحمل کند و دل به قضاي الهي بسپارد و خود را براي روزهاي تلختري آماده سازد. امام حسن مجتبي(ع) را غسل دادند و کفن کردند. عبّاس در مراسم غسل پيکر مطهّر امام حسن(ع) با برادران ديگرش (امام حسين و محمد حنفيّه) همکاري و همراهي داشت(16) و شاهد غمبارترين وتلخترين صحنهء مظلوميّت اهلبيت بود. آنگاه که تابوت امام مجتبي(ع) را وارد حرم پيامبر(ص) کردند تا تجديد ديداري با آن حضرت کنند، مروانيان پنداشتند که ميخواهند آن جا دفن کنند و جلوگيري کردند و تابوت امام حسن(ع) را تيرباران نمودند.در اين صحنه ها بود که خشم جوانان غيرتمند بني هاشم برانگيخته شد و اگر سيد الشهدا(ع) آنان را به خويشتنداري و صبر دعوت نکرده بود، دستهايي که به قبضه هاي شمشير رفته بود زمين را از خون دشمنانِ بدخواه سيراب ميکرد. عباس رشيد نيز در جمع جوانان هاشمي، جرعه جرعه غصه ميخورد و بنابه تکليف، صبر ميکرد. ميخواست که شمشير برکشد و حمله کند، امّا حسين بن علي نگذاشت و او را به بردباري و خويشتنداري دعوت کرد و وصيّت امام مجتبي(ع) را يادآور شد که گفته بود خوني ريخته نشود(17).
اين سالها نيز گذشت. عباس بن علي(ع) زير ساية برادر بزرگوارش سيدالشهدا(ع) و در کنار جوانان ديگري از عترت پيامبر خدا ميزيست و شاهد فراز و نشيبهاي روزگار بود.
عباس چند سال پس از شهادت پدر در سنّ هجده سالگي در اوائل امامت امام مجتبي با لُبابه، دخترعبدالله بن عباس ازدواج کرده بود. ابن عباس راوي حديث و مفسّر قرآن و شاگرد لايق و برجستة علي(ع) بود. شخصيّت معنوي و فکري اين بانو نيز در خانة اين مفسّر امّت شکل گرفته و به علم و ادب آراسته بود. از اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «عبيدالله» و «فضل» پديد آمد(18) که هر دو بعدها از عالمان بزرگ دين و مروّجان قرآن گشتند. از نوادگان حضرت اباالفضل(ع) نيز کساني بودند که در شمار راويان احاديث و عالمان دين در عصر امامان ديگر بودند(19) و اين نور علوي که در وجود عباس تجلّي داشت، در نسلهاي بعد نيز تداوم يافت و پاسداراني براي دين خدا تقديم کرد که همه از عالمان و عابدان و فصيحان و اديبان بودند.(20)
آن حضرت، در مدينه و در جمع بني هاشم ميزيست و زمان همچنان ميگذشت تا آن که سال شصت هجري رسيد و حادثة کربلا و نقش عظيمي که وي در آن حماسه آفريد. با اين بخش از زندگي الهام بخش او در آينده آشنا خواهيم شد.
عباس درهمة دوران حيات، همراه برادرش حسين(ع) بود و فصل جواني اش در خدمت آن امام گذشت. ميان جوانان بني هاشم شکوه و عزّتي داشت و آنان برگرد شمع وجود عباس، حلقه اي از عشق و وفا به وجود آورده بودند و اين جمعِ حدوداً سي نفري، در خدمت و رکاب امام حسن و امام حسين همواره آماده دفاع بودند و در مجالس و محافل، از شکوه اين جوانان، به ويژه از صولت و غيرت و حميّت عباس سخن بود.
آن روز هم که پس از مرگ معاويه، حاکم مدينه ميخواست درخواست و نامة يزيد را دربارة بيعت با امام حسين(ع) مطرح کند و ديداري ميان وليد و امام در دارالاماره انجام گرفت، سي نفر از جوانان هاشمي به فرماندهي عباس بن علي(ع) با شمشيرهاي برهنه، آماده و گوش به فرمان، بيرون خانة وليد و پشت در ايستاده بودند و منتظر اشارة امام بودند که اگر نيازي شد به درون آيند و مانع بروز حادثه اي شوند. کساني هم که از مدينه به مکه و از آنجا به کربلا حرکت کردند، تحت فرمان اباالفضل(ع) بودند(21).
اينها، گوشه هايي از رخدادهاي زندگي عباس در دوران جواني بود تا آن که حماسة عاشورا پيش آمد و عباس، وجود خود را پروانه وار به آتشِ عشقِ حسين زد و سراپا سوخت و جاودانه شد درود خدا و همهء پاکان بر او باد.
? سيماي اباالفضل(ع)
هم چهرة عباس زيبا بود، هم اخلاق و روحيّاتش. ظاهر و باطن عباس نوراني بود و چشمگير و پرجاذبه. ظاهرش هم آيينة باطنش بود. سيماي پر فروغ و تابنده اش او را همچون ماه، درخشان نشان ميداد و در ميان بني هاشم، که همه ستارگانِ کمال و جمال بودند، اباالفضل همچون ماه بود؛ از اين رو او را «قمر بني هاشم» ميگفتند.
در ترسيم سيماي او، تنها نبايد به اندام قوي و قامت رشيد و ابروان کشيده و صورت همچون ماهش بسنده کرد؛ فضيلتهاي او نيز، که درخشان بود، جزئي از سيماي اباالفضل را تشکيل ميداد. از سويي نيروي تقوا، ديانت و تعهّدش بسيار بود و از سويي هم از قهرمانان بزرگ اسلام به شمار مي آمد. زيبايي صورت و سيرت را يکجا داشت. قامتي رشيد و بر افراشته، عضلاتي قوي و بازواني ستبر وتوانا و چهره اي نمکين و دوست داشتني داشت. هم وجيه بود، هم مليح. آنچه خوبان همه داشتند، او به تنهايي داشت.
وقتي سوار بر اسب ميشد، به خاطر قامت کشيده اش پاهايش به زمين ميرسيد و چون پاي در رکاب اسب مينهاد، زانوانش به گوشهاي اسب ميرسيد.(22) شجاعت و سلحشوري را از پدر به ارث برده بود و در کرامت و بزرگواري و عزّت نفس و جاذبة سيما و رفتار، يادگاري از همة عظمتها و جاذبه هاي بني هاشم بود. بر پيشاني اش علامت سجود نمايان بود و از تهجّد و عبادت و خضوع و خاکساري در برابر «اللّه» حکايت ميکرد. مبارزي بود خدا دوست و سلحشوري آشنا با راز و نيازهاي شبانه.
قلبش محکم و استوار بود همچون پارة آهن. فکرش روشن و عقيده اش استوار و ايمانش ريشه دار بود. توحيد و محبّت خدا در عمق جانش ريشه داشت. عبادت و خداپرستي او آن چنان بود که به تعبير شيخ صدوق: نشان سجود در پيشاني و سيماي او ديده ميشد.(23)
ايمان و بصيرت و وفاي عباس، آن چنان مشهور و زبانزد بود که امامان شيعه پيوسته از آن ياد ميکردند و او را به عنوان يک انسان والا و الگو مي ستودند. امام سجاد(ع) روزي به چهرة «عبيدالله» فرزند حضرت اباالفضل(ع) نگاه کرد و گريست. آنگاه با ياد کردي از صحنة نبرد اُحد و صحنة کربلا از عموي پيامبر (حمزة سيدالشهدا) و عموي خودش (عباس بن علي) چنين ياد کرد:
« هيچ روزي براي پيامبر خدا سختتر از روز «اُحد» نگذشت. در آن روز، عمويش حضرت حمزه که شير دلاور خدا و رسول بود به شهادت رسيد. بر حسين بن علي(ع) هم روزي سختتر از عاشورا نگذشت که در محاصرة سي هزار سپاه دشمن قرار گرفته بود و آنان ميپنداشتند که با کشتن فرزند رسول خدا به خداوند نزديک ميشوند و سرانجام، بي آنکه به نصايح و خيرخواهي هاي سيدالشهدا گوش دهند، او را به شهادت رساندند.»
آنگاه در يادآوري فداکاري و عظمت روحي عباس(ع) فرمود:
«خداوند،عمويم عباس را رحمت کند که در راه برادرش ايثار و فداکاري کرد و از جان خود گذشت، چنان فداکاري کرد که دو دستش قلم شد. خداوند نيز به او همانند جعفربن ابيطالب در مقابل آن دو دستِ قطع شده دو بال عطا کرد که با آنها در بهشت با فرشتگان پرواز ميکند.عباس نزد خداوند، مقام و منزلتي دارد بس بزرگ، که همة شهيدان در قيامت به مقام والاي او غبطه ميخورند و رشک ميبرند.»(24)
آن ايثار و جانبازي عظيم اباالفضل، پيوسته الهام بخش فداکاريهاي بزرگ در راه عقيده و دين بوده است و جانبازان بسياري اگر دستي در راه دوست فدا کرده اند، خود را رهپوي آن الگوي فداکاري ميدانند و اسوة ايثارشان جعفر طيّار و عباس بن علي بوده است:
چون اقتدا به جعفر طيّار کرده ايم
پرواز ماست با پرِ جان در فضاي دوست
در پيروي ز خطّ علمدار کربلاست
دستي که داده ايم به راه رضاي دوست(25)
بصيرت و شناخت عميق و پايبندي استوار به حق و ولايت و راه خدا از ويژگي هاي آن حضرت بود. در ستايشي که امام صادق(ع) از او کرده است بر اين اوصاف او انگشت نهاده و به عنوان ارزشهاي متبلور در وجود عبّاس، ياد کرده است:
«کان عمُّنا العبّاسُ نافذ البصيرةِ صُلب الايمانِ، جاهد مع ابيعبدالله(ع) وابْلي’ بلاءاً حسناً ومضي شهيداً(26)؛
عموي ما عباس، داراي بصيرتي نافذ و ايماني استوار بود، همراه اباعبدالله جهاد کرد و آزمايش خوبي داد و به شهادت رسيد».
و در يکي از زيارتنامه هاي آن حضرت نيز بر اين «بصيرت» و اقتدا به شايستگان اشاره شده است «شهادت ميدهم که تو با بصيرت در کار و راه خويش رفتي و شهيد شدي و به صالحان اقتدا کردي»(27).
بصيرت و بينش نافذ و قوي که امام در وصف او به کار برده است، سندي افتخار آفرين براي اوست. اين ويژگيهاي والاست که سيماي عباس بن علي را درخشان و جاودان ساخته است. وي تنها به عنوان يک قهرمانِ رشيد و علمدارِ شجاع مطرح نبود، فضايل علمي و تقوايي او و سطح رفيع دانش او که از خردسالي از سرچشمة علوم الهي سيراب و اشباع شده بود، نيز درخور توجّه است. تعبير «زُقّ العِلْم زقّاً»(28) که در برخي نقلها آمده است، اشاره به اين حقيقت دارد که تغذيه علمي او از همان کودکي بوده است.
مقام فقاهتي او بالا بود و نزد راويان، مورد وثوق به شمار ميرفت و داراي پارسايي فوق العاده اي بود. تعبير برخي بزرگان دربارة او چنين است:
«عباس از فقيهان و دين شناسانِ اولاد ائمّه بود و عادل، ثقه، با تقوا و پاک بود.»(29)
و به تعبير مرحوم قايني: «عباس از بزرگان و فاضلانِ فقهاي اهل بيت بود، بلکه او داناي استاد نديده بود.»(30)
اين سردار رشيد و شهيد، علاوه بر آن که خود به لحاظ قرب و منزلتي که نزد پروردگار دارد در قيامت از مقام شفاعت برخوردار است، وسيلة شفاعت حضرت زهرا نيز خواهد بود. در روايت است:
در روز رستاخيز، آنگاه که کار سخت و دشوار گردد، پيامبر خدا، حضرت علي را نزد فاطمه خواهد فرستاد تا درجايگاه شفاعت حاضر شود. اميرمؤمنان به فاطمه ميگويد: از اسباب شفاعت چه نزد خود داري و براي امروز که روز بيتابي و نيازمندي است چه ذخيره کرده اي؟ فاطمة زهرا ميگويد: يا علي، براي اين جايگاه، دستهاي بريدة فرزندم عباس بس است.(31)
افتخار بزرگ عباس بن علي اين بود که در همة عمر، در خدمتِ امامت و ولايت و اهلبيت عصمت بود، بخصوص نسبت به اباعبدالله الحسين(ع) نقش حمايتي ويژه اي داشت و بازو و پشتوانه و تکيه گاه برادرش سيدالشهدا بود و نسبت به آن حضرت، همان جايگاه را داشت که حضرت امير نسبت به پيامبر خدا داشت. در اين زمينه به مقايسة يکي از نويسندگان دربارة اين پدر و پسر توجه کنيد:
«حضرت عباس در بسياري از امور اجتماعي مانند پدر قد مردانگي برافراخت و ابراز فعاليت و شجاعت نمود. عباس، پشت و پناه حسين بود مانند پدرش که پشت و پناه حضرت رسول الله بود. عباس در جنگها همان استقامت، پافشاري، شجاعت، قوّت بازو، ايمان و اراده، پشت نکردن به دشمن، فريب دادن و بيم نداشتن از عظمت حريف و انبوهي دشمن را که پدرش درجنگهاي اُحد، بدر، خندق، خيبر و غيره نشان داد، در کربلا ابراز داشت.
عباس، همانطور که علي(ع) هميان نان و خرما به دوش ميگرفت و براي ايتام و مساکين ميبرد، او به اتفاق و امر برادر، بسياري از گرسنگان مکّه و مدينه را به همين ترتيب اطعام مينمود. عباس، مانند علي(ع) که باب حوايج دربار پيغمبر بود و هرکس روي به ساحت او ميکرد، اوّل علي را ميخواند، باب حوايج در استان امام حسين بود و هرکس براي رفع حوايج به دربار حسين (ع) ميشتافت، عباس را ميخواند.
عباس مانند پدر که در بستر پيغمبر خوابيد و فداکاري کرد در راه پيغمبر، در روز عاشورا براي اطفال و آب آوردن فداکاري کرد. عباس مانند پدر که در حضور پيغمبر شمشير ميزد، در حضور برادر شمشير زد تا از پاي در آمد. عباس، همانطور که پدرش به تنهايي به دعوت دشمن رفت، به تنهايي براي مهلت به طرف خيل دشمن حرکت فرموده و مهلت گرفت»(32).
? در آيينة القاب
غير از نام، که مشخّص کنندة هر فرد از ديگران است، صفات و ويژگيهاي اخلاقي و عملي اشخاص نيز آنان را از ديگران متمايز ميکند و به خاطر آن خصوصيّات بر آنها «لقب» نهاده ميشود و با آن لقبها آنان را صدا ميزنند يا از آنان ياد ميکنند.
وقتي به القاب زيباي حضرت عباس مي نگريم، آنها را همچون آيينه اي مي يابيم که هرکدام،جلوه اي از روح زيبا و فضايل حضرتِ ابوفضايل را نشان ميدهد. القاب حضرت عباس، برخي در زمان حياتش هم شهرت يافته بود، برخي بعدها بر او گفته شد و هر کدام مدال افتخار و عنوان فضيلتي است جاودانه.
چه زيباست که اسم، با مسمّي و لقب، با صاحب لقب هماهنگ باشد و هرکس شايسته و درخور لقب و نام و عنواني باشد که با آن خوانده و ياد ميشود.
نام اين فرزند رشيد اميرالمؤمنين «عباس» بود، چون شيرآسا حمله ميکرد و دلير بود و در ميدانهاي نبرد، همچون شيري خشمگين بود که ترس در دل دشمن ميريخت و فريادهاي حماسياش لرزه بر اندام حريفان ميافکند.
کُنيه اش «ابوالفضل» بود، پدر فضل؛ هم به اين جهت که فضل، نام پسر او بود، هم به اين جهت که در واقع نيز، پدر فضيلت بود و فضل و نيکي زادة او و مولود سرشت پاکش و پروردة دست کريمش بود.
او را «ابوالقِربه» (پدر مشک) هم ميگفتند به خاطر مشکِ آبي که به دوش ميگرفت(33) و از کودکي ميان بني هاشم سقّايي ميکرد(34)«سقّا» لقب ديگر اين بزرگ مرد بود. آب آور تشنگان و طفلان، به خصوص درسفر کربلا، ساقي کاروانيان و آب آور لب تشنگان خيمه هاي ابا عبدالله(ع) بود و يکي از مسؤوليتهايش در کربلا تأمين آب براي خيمه هاي امام بود و وقتي از روز هفتم محرّم، آب را به روي ياران امام حسين(ع) بستند، يک بار به همراهي تني چند از ياران، صف دشمن را شکافت و از فرات آب به خيمه ها آورد. عاقبت هم روز عاشورا در راه آب آوري براي کودکان تشنه به شهادت رسيد(35) (که در آينده خواهد آمد). او از تبار هاشم و عبدالمطلب وابوطالب بود، که همه از ساقيانِ حجاج بودند.علي(ع) نيز ان همه چاه و قنات حفر کرد تا تشنگان را سيراب سازد. در روز صفّين هم سپاه علي(ع) پس از استيلا بر آب، سپاه معاويه را اجازه داد که از آن بنوشد تا شاهدي بر فتوّت جبهة علي(ع) باشد. عباس، تداوم آن خط و اين مرام و استمرار اين فرهنگ و فرزانگي است. درکربلا هم منصب سقّايي داشت تا پاسدار شرف باشد.
لقب ديگرش «قمر بني هاشم» بود. در ميان بني هاشم زيباترين و جذابترين چهره را داشت و چون ماه درخشان در شب تار ميدرخشيد.
او با عنوانِ «باب الحوائج» هم مشهور است. استان رفيعش قبله گاه حاجات است و توسّل به آن حضرت، برآورندة نياز محتاجان و دردمندان است. هم در حال حيات درِ رحمت و بابِ حاجت و چشمة کرم بود و مردم حتي اگر با حسين(ع) کاري داشتند از راه عباس وارد ميشدند، هم پس از شهادت به کساني که به نام مبارکش متوسّل شوند، عنايت خاصّ دارد و خداوند به پاسِ ايمان و ايثار و شهادت او، حاجت حاجتمندان را بر مي آورد. بسيارند آنان که با توسّل به استان فضل اباالفضل(ع) و روي آوردن به درگاه کرم و فتوّت او، شفا يافته اند يا مشکلاتشان برطرف شده و نيازشان بر آمده است. درکتابهاي گوناگون، حکايات شگفت وخواندني از کرامت حضرت اباالفضل(ع) نقل شده است.(36) خواندن و شنيدن اين گونه کرامات (اگر صحيح و مستند باشد) بر ايمان وعقيده و محبّت انسان ميافزايد(37).
يکي ديگر از لقبهاي او «رئيس عسکر الحسين» است،(38) فرمانده سپاه حسين(ع).
او به «علمدار» و «سپهدار» هم معروف است. اين لقب در ارتباط با نقش پرچمداري عباس در کربلاست. وي فرمانده نظامي نيروهاي حق در رکاب امام حسين(ع) بود و خود سيّدالشهدا او را با عنوانِ «صاحب لواء» خطاب کرد که نشان دهندة نقش علمداري اوست «عبدصالح» (بندة شايسته) لقب ديگري است که در زيارتنامة او به چشم ميخورد، زيارتنامه اي که امام صادق(ع) بيان فرموده است. اين که يک حجّت معصوم الهي، عباسِ شهيد را عبدصالح و مطيع خدا و رسول و امام معرفي کند، افتخار کوچکي نيست.
يکي ديگر از لقبهايش «طيّار» است، چون همانند عمويش جعفر طيّار به جاي دو دستي که از پيکرش جدا شد، دو بال به او داده شده تا در بهشت بال در بال فرشتگان پرواز کند. اين بشارت را پدرش اميرالمؤمنين(ع) در کودکي عباس، آن هنگام که دستهاي او را ميبوسيد و ميگريست به اهل خانه داد تا تسلاي غم و اندوه آنان گردد.(39)
«مواسي» از لقبهاي ديگر اوست و اشاره به مواسات و ازخود گذشتگي و فدا شدن او در راه برادرش امام حسين(ع) دارد.(40)
براي عباس بن علي(ع) شانزده لقب شمرده اند(41) که هريک، جلوه اي از روح بلند و عظمت او را نشان ميدهد.
عباس در طول زندگي، پيوسته جانش را سپر حفاظت از امام زمان خويش ساخته بود و همراه امام حسين بود و از او جدا نميشد و در راه حمايت از او ميجنگيد(42). سايه به ساية امام حرکت ميکرد و خود، سايه اي از وجود سيدالشهدا بود. با آن که خود از نظر علم و تقوا و شجاعت و فضيلت، در درجة بالايي بود و الگويي مثال زدني در اين بزرگيها و کرامتها محسوب ميشد، امّا خود را يک شخصيّت فاني در وجود برادرش و ذوب شده در سيدالشهدا و مطيع محض مولاي خود ساخته بود و آن گونه عمل ميکرد تا به ديگران درس «ولايت پذيري» و موالات و مواسات بياموزد و شيوة صحيح ارتباط با ولي خدا را نشان دهد.
شايد اين نکتة لطيف که ميلاد امام حسين در سوم شعبان و ميلاد اباالفضل در چهارم شعبان است، رمز ديگري از وجودِ سايه اي آن حضرت نسبت به خورشيد امامت باشد، که در تمام عمر و همهء زندگي، حتي در روز تولّد هم، يک روز پس از امام حسين است و شاهدي بر اين پيروي و متابعت (البته با حدود بيست سال فاصله) .
در حادثة عاشورا و در آن شب موعود و خدايي هم، محافظت و پاسداري از خيمه هاي حسيني را بر عهده داشت و نگهبان حريم و حرم امامت بود.
اين لقبهاي معنيدار و گويا، هر يک تابلويي است که فضايل او را نشان ميدهد و ما را به خلوتسراي روحِ بلند و قلبِ استوار و ايمان ژرف و جانِ نوراني او رهنمون ميشود و محبّت آن سرباز فداکار قرآن و دين را در دلها افزون ميسازد.
اينک که سخن از کنيه ها و لقبهاي اوست، همين جا به برخي تعابير که ائمّه دربارة او دارند، اشاره ميکنيم:
در زيارتنامه اي که از قول امام صادق(ع) روايت شده است، خطاب به حضرت عباس(ع) چنين آمده است:
«سلام بر تو، اي بندة صالح، فرمانبردار خدا و پيامبر و اميرمؤمنان و امام حسن و امام حسين. خدا را گواه ميگيرم که تو بر همان راهي رفتي که مجاهدان و شهيدانِ «بدر» رفتند: راه مجاهدان راه خدا، خيرخواهان در جهاد با دشمنان خدا، ياوران راستين اولياي خدا و مدافعان از دوستان خدا...»(43).
تعبيرات بلندي را که امام صادق(ع) دربارة او دارد در بخشهاي پيشين نيز ياد کرديم.(44)
در زيارت ناحية مقدّسه نيز که از زبان امام زمان(ع) امده است، خطاب به او چنين دارد:
«سلام بر ابوالفضل العباس فرزند اميرالمؤمنين، ان که جانش را فداي برادرش کرد، آن که از ديروزِ خود براي فردايش بهره گرفت، آن که خود را فداي حسين کردوخود را نگهبان او قرار داد، آن که دستانش قطع شد...»(45).
و چه زيبا اين روح مواسات و ايثار، در اوج تشنگي در شطِّ فرات، در اين شعرها ترسيم شده است:
کربلا کعبة عشق است و من اندر احرام
شد در اين قبلهء عشّاق، دو تا تقصيرم
دست من خورد به آبي که نصيب تو نشد
چشم من داد از ان آبِ روان، تصويرم
بايد اين ديده و اين دست دهم قرباني
تا که تکميل شود حجّ من و تقديرم(46)
از بزرگترين فضيلتها و عبادتهاي وي، نصرت و ياري پسر پيامبر و حمايت ازفرزندان زهراي اطهر و سيراب کردن کودکان تشنة اباعبدالله الحسين(ع) بود و فدا کردنِ جانِ عزيز در اين راه پاک.