مظهر شجاعت و وفا

شناسه نوشته : 4176

1370/01/01

تعداد بازدید : 1570

مظهر شجاعت و وفا

نه شجاعتِ دور از وفاداري ارزشمند است، نه از وفاي بدون شجاعت کاري ساخته است. راه حق،انسان‏هاي مقاوم و نستوه و عهد شناس و وفادار مي‏طلبد. ميدانهاي نبرد، سلحشوري و شجاعتِ آميخته به وفاداري به راه حق و آرمان والا و رهبر معصوم لازم است و اينها همه دربالاترين حدّ در وجود فرزند علي(ع) جمع بود. عباس از طرف مادر از قبيلة شجاعان و رزم آوران بود، از طرف پدر هم روح علي را در کالبد خويش داشت. هم شجاعت ذاتي داشت، هم شهامتِ موروثي که معلول شرايط زندگي و محيط تربيت بود و بخشي هم زاييدة ايمان و عقيده به هدف بود که او را شجاع مي‏ساخت.

علي(ع) پدر عباس بود، بزرگ مردي که به شجاعت معنايي جديد بخشيده بود. ابوالفضل العباس فرزند اين پدر و پروردة مکتبي بود که الگويش علي(ع) است. اينان دودماني بودند سايه پروردِ شمشير و بزرگ شدة ميدانهاي جهاد و خو گرفته به مبارزه و شهادت.

صحنة عاشورا مناسب‏ترين ميداني بود که شجاعت و وفاي عباس به نمايش گذاشته شود. وفاي عباس در بالاترين حدّ ممکن و زيباترين شکل، تجلّي کرد. امّا بُعد شجاعتِ عباس، آن طور که بايسته و شايسته بود، مجال بروز نيافت و اين به خاطر مسؤوليتهاي مهمّي بود که در تدبير امور و پرچمداري سپاه و آبرساني به خيمه ‏ها و حراست از کاروان شهادت بر دوش او بود و عباس نتوانست آن گونه که دوست داشت روح دريايي خود را در ميدان کربلا در سرکوب آن عناصر کينه ‏توز و پست و بي‏وفا نشان دهد.

در عين حال صحنه ‏هاي اندکي که از حماسه‏ هاي او در کربلا نقل شده نشانگر شجاعت بي‏ نظير اوست. امّا وفاي عباس، چون در نهايت تشنگي و مظلوميّت پديدار مي‏شد، زمينه يافت تا به بهترين صورت نمايان شود و حماسة وفا برامواج فرات و در نهر علقمه ثبت گردد.

عباس در همة عمر، يک لحظه از برادرش و امامش و مولايش دست نکشيد و از اطاعت و خدمت، کم نگذاشت. در تاريخ بشري، از گذشته تاکنون، هيچ برادري نسبت به برادرش مانند عباس نسبت به سيدالشهدا با صداقت و ايثارگر و فداکار و مطيع و خاضع نبوده است. وفا و بزرگواري و ادب او نسبت به امام به گونه ‏اي بود که درتاريخ به صورت ضرب‏ المثل درامده است. هرگز در برابر امام ‏حسين(ع) از روي ادب نمي‏ نشست مگر با اجازه، مثل يک غلام. عباس ‏براي حسين همانگونه بود که علي براي پيامبر. حسين ‏بن ‏علي(ع) را همواره با خطابِ «يا سيّدي»، «يا ابا عبدالله»، «يابن رسول الله» صدا مي‏کرد.(47)

صحنه ‏هايي که از وفا و شجاعت عباس ظاهر شده است، همان است که سالها پيش وقتي حضرت علي(ع) مي‏خواست با امّ البنين (مادر عباس) ازدواج کند در نظر داشت و کربلا را مي‏ديد و نياز حسين(ع) را به بازويي پرتوان، علمداري رشيد، ياوري وفادار و سرداري فداکار و جانباز. عباس هم از کودکي در جريان کار قرار گرفته بود و مي‏دانست که ذخيرة چه روزي است و فدايي چه کسي؛ از اين رو از همان دورانِ خردسالي ارادت و عشقي عميق به برادرش حسين داشت و افتخار مي‏کرد که عاشقانه و از روي محبّت و صفا درخدمت برادر باشد و برادر را مولا و سرور خطاب کند و از اين که درخدمتِ دو يادگار عزيزِ پيامبر خدا و فاطمة زهرا يعني امام حسن و امام حسين(عليهماالسلام) باشد، احساس مباهات و سربلندي کند. با آن که در قهرماني و رشادت در حدّ اعلا بود امّا بي‏ کمترين غرور، نسبت به برادرش ادب و اطاعت خاصّ داشت.

عباس همة رشادت و مهابت و توان خويش را وقف برادر کرده بود. در دل دشمنان رعبي ايجاد کرده بود که از نامش هم به خود مي‏ لرزيدند. قهرماني و شجاعت و رشادتش همه جا مطرح بود. وفايش به حسين و فتوّت و جوانمردي‏ اش نيز ساية امن و آسوده ‏اي بود که گرفتاران و خائفان در پناه آن اسوده مي‏شدند و احساس امنيّت مي‏کردند.

او هم جوانمرد بود و کاردان، هم شجاع بود و با وفا، هم مؤدّب بود و مطيع فرمان مولا، هم متعبّد بود و اهل تهجّد و عبادت و محو در شخصيت برجستة برادرش حسين بن علي(ع) اينها بود که او را به منصب فرماندهي و علمداري در کربلا رساند و توانست وفا و دليري خود را در آن روز عظيم به‏ ظهور برساند. به جلوه‏ هايي از روح سلحشور او در ترسيم حوادث عاشورا خواهيم رسيد، امّا چون اين جا سخن از شجاعت اوست به اين صحنه توجّه کنيد:

روز عاشورا «مارد بن صديق» که از فرماندهان قوي هيکل و بلند قامت سپاه يزيد بود و تنها با دلاوراني همسان و همشأن خود مي جنگيد، آمادة نبرد شده غرق در سلاح و سوار بر اسبي قرمز رنگ به جنگ عباس بن علي آمد.

پيش از پيکار، به خاطر اين که برعباس ترحّم کرده باشد از او خواست که شمشير برزمين افکند و تسليم شود. رجزها خواند و غرّشها کرد. امّا عباس پاسخ او را در سخن و رجزخواني داد و ملاحت و شجاعت خود را ميراثي افتخارآفرين از خاندان نبوّت شمرد و از رشادتها و قهرماني‏هاي خود در عرصه هاي رزم سخن گفت و از اين که: باکي نداريم، پدرم علي بن ابي‏طالب همواره در ميدانهاي نبرد بود و هرگز پشت به دشمن نکرد، ما نيز توکّلمان بر خداست و... ناگهان در حمله ‏اي غافلگيرانه خود را به «مارد» رساند و با تکاني شديد، نيزة او را از دستش گرفت و او را بر زمين افکند و با همان نيزه، ضربتي بر او وارد آورد. سپاه کوفه خواستند مداخله کرده، او را نجات دهند. عباس پيشدستي کرد و همچون عقابي سريع بر پشت اسبِ «مارد» نشست و غلامي را که به کمک «مارد» آمد بود به خاک افکند.

شمر و عدّه‏اي از فرماندهان به قصد تلافي اين شکست به‏ سوي عباس حمله ‏ور شدند تا «مارد» را از مهلکه بيرون برند. عباس بر سرعت خود افزود و پيش از آنان خود را به«مارد» رساند و او را به هلاکت رساند و در نبردي با يزيديان مهاجم، تعدادي را کشت.(48) رزم آوري و سرعت عمل و تحرّک بجا در ميدان جنگ، سبب شد که عباس، دشمن و حريف را بشکند و خود پيروز شود.

وجود اباالفضل(ع) در سپاه حسين بن علي(ع) هم ماية هراس دشمن بود، هم براي ياران امام و خانوادة او و کودکاني که در آن موقعيّتِ سخت در محاصرة يک صحرا پر از دشمن قرار گرفته بودند، قوّت قلب و اطمينان خاطر بود. تا عباس بود کودکان و بانوان حريم امامت آسوده مي‏خوابيدند و نگراني نداشتند، چون نگهباني مثل اباالفضل بيدار بود و پاسداري مي‏داد.


 
? با عباس(ع) در حماسة عاشورا

چون مي‏خواهيم عباس بن علي(ع) را در صحنة حماسة کربلا بشناسيم، ناچار به نقل حوادثي مي‏پردازيم که اباالفضل در آنها نقش و حضور داشته است. بيان اين صحنه‏ ها و واقعه‏ ها، هم ايمان عباس را نشان مي‏دهد، هم وفا و اطاعتش را، هم سلحشوري و مردانگي‏ اش را، هم تابش يقين و باور بر تيغهء شمشير بلند عباس را، هم بصيرت در دين و ثبات در عقيده و پايمردي در راه مرام و انس به شهادتِ در راه خدا را.

درجبهة کربلا مردي را مي‏ بينيم که در درگيري حق و باطل، بي‏طرف نمانده است و تا مرز جان به جانبداري از حق شتافته است. قامتش، قلّة نستوه و بلندِ رشادت؛ دلش، بيکران دريا؛ صدايش رعد آسا و با صلابت. با آن همه شکوه و شجاعت و قوّت قلب، يک «سرباز» و يک «جانباز» در اردوي ابا عبدالله الحسين.

هفتم محرّم بود. کاروان شهادت چند روزي بود که در سرزمين کربلا فرود آمده بود. سپاه کوفه بر نهر فرات مسلّط بودند و آب را به روي حسين و يارانش بسته بودند. اين فرماني بود که از کوفه رسيده بود، مي‏خواستند ناجوانمردانه با استفاده از اهرمِ فشارِ عطش، حسين را به تسليم و سازش وادارند.

شمر بن ذي الجوشن که از هتّاک ترين و کين توزترين دشمنان اهل‏بيت بود، با طعنه و طنز، تشنگي امام را مطرح مي‏کرد. پس از آن که آب را به روي فرزند زهرا بستند، شمر گفت: هرگز آب نخواهيد نوشيد تا هلاک شويد.

عباس بن علي(ع) به سيدالشهدا گفت: اي ابا عبدالله، مگر نه اين که ما برحقّيم؟

فرمود: آري.

پس از آن، اباالفضل بر آنان که مانع برداشتن آب شده بودند حمله آورد و آنان را از کنار آب پراکنده ساخت تا آن که همراهان امام آب برداشتند و سيراب شدند.(49)

حلقة محاصرة فرات تنگتر و کنترل شديدتر شد و برداشتن آب از فرات دشوار گشت. در نتيجه، تشنگي و کم آبي در خيمه‏ هاي امام حسين(ع) آشکار شد و عطش بر کودکان بيشترين تأثير را داشت. چشمها و دلها در پي عباس رشيد بود تا براي اين مشکل چاره‏ اي بينديشد و آبي به خيمه‏ ها برساند.

حسين بن علي(ع) برادر رشيدش عباس را مأمور کرد تا مسؤوليت تهية آب را براي خيمه ‏ها به عهده گيرد. او سقّايي‏ تشنه کامان را عهده دار شد. همراه سي مرد سوار از بني هاشم و ديگر ياران و بيست نفر پياده، که تحت فرمانش بودند، به ‏سوي فرات روان شد. پرچم اين گروه را به«نافع بن هلال» سپرد. فرات در محاصرة نيروهاي دشمن بود. براي برداشتن آب مي‏بايست با عملياتي قهرمانانه، ضمن درهم شکستن حلقة محاصره، مشکها را پر از آب کرده به اردوگاه باز آورند.

گروه به شطّ رسيدند. مشکها را پر کرده بيرون آمدند. در برگشت از فرات بودند که نگهبانان فرات راه را بر آنان بستند تا مانع آبرساني به خيمه ‏ها شوند. ناچار درگيري پيش آمد. جمعي به نبرد پرداختند و مأموران فرات را مشغول ساختند و جمعي ديگر آب را به مقصد رساندند. عباس و نافع، در جمع گروهي بودند که نبرد مي‏کردند، هم در مرحلة اوّل که مي‏خواستند وارد فرات شوند، هم هنگام باز آوردن آب.(50)

اين نخستين برخورد نظامي بين گروهي از ياران امام حسين(ع) با سپاه کوفه در ساحل رود فرات بود. عباس دلاور خود را آماده ساخته بود که در هر جا و هر لحظه که نياز به فداکاري باشد، از جان مايه بگذارد و در خدمت حسين بن علي(ع) و فرزندان پاک او باشد.

 
? امان نامه

صدايي از پشت خيمه ‏هاي امام حسين(ع) به گوش رسيد. صداي ابليس، صداي وسواس خنّاس، صداي «شمر» که ميگفت: «خواهر زادگانِ ما کجايند؟» او اباالفضل و سه برادرش را صدا مي‏زد.(51) براي آنان امان نامه آورده بود.

يک بار ديگر نيز پيش از اين، دايي اباالفضل از ابن زياد براي او خطّ امان گرفته بود، ولي عباس مؤدّبانه آن را ردّ کرده بود.(52) اين بار شمر براي جدا کردن اباالفضل از جمع ياران امام آمده بود.

عباس ابتدا اعتنايي نکرد و گوش به آن صدا نسپرد، چون صاحب صدا و هدف او را مي‏دانست. امام حسين(ع) فرمود: برادرم عباس، هر چند او فاسق است، ولي جوابش را بده و ببين چه کار دارد.

عباس همراه سه برادر ديگرش از خيمه بيرون آمدند. شمر امان نامه ‏اي را که از ابن زياد، والي کوفه، براي آنان گرفته بود به عباس عرضه کرد و گفت: اگردست از حسين بکشيد و به سوي ما بياييد جانتان در امان خواهد بود.

عباس، خشمگين از اين همه گستاخي و پررويي، نگاهي غضب آلود به شمر افکند و بر سرش فرياد کشيد:

«نفرين و خشم و لعنت خدا بر تو و بر «امان» تو! دستت شکسته باد اي بي آزرم پست! آيا از ما مي‏خواهي که دست از ياري شريف‏ترين مجاهد راه خدا، حسين پسر فاطمه برداريم و او را تنها گذاريم و طوق اطاعت و فرمانبرداري لعينان و فرومايگان را به گردن افکنيم؟ آيا براي ما امان مي‏ آوري درحالي که پسر رسول خدا را اماني نيست؟!»(53).

در نقل ديگري است که فرمود: «امان خدا بهتر از امان عبيداللّه است»(54)

آن تبهکار سرافکنده و ناکام بازگشت. شمر مي‏خواست با جذب عباس، ضمن آن که ضربه ‏اي به سپاه حسين بن علي(ع) مي‏زند، جبهة کوفه را هم تقويت کند. بي شک، عباس دليرمردي جنگاور بود و مظهر خشم علي(ع)، حضورش در ميان اصحاب سيدالشهدا بسيار با اهميت و ماية قوّت قلب آنان بود. امّا دشمنان حق و پيروان باطل، هميشه نادان وکوردلند. مگرعباس در اين لحظه ‏هاي سرنوشت ساز و در آستانة شهادتي شکوهمند، فرزند فاطمه را تنها ميگذارد و خود را از يک سعادت ابدي محروم مي‏سازد!

شمر به آن سوي رفت، عباس بن علي هم به سوي امام آمد. در اين هنگام «زُهير» به عباس گفت: مي‏خواهي ماجرايي را برايت نقل کنم و سخني را که خودم شنيده ‏ام بازگويم؟

عباس گفت: بگو.

آنگاه زهير بن قين ماجراي درخواستِ علي(ع) از عقيل را در مورد معرّفي زني از قبيلة شجاعان، که براي او فرزندي رشيد و شجاع بياورد، بازگو کرد و افزود: پدرت علي، تو را براي چنين روزي مي‏خواست؛ مبادا امروز از ياري برادر و حمايت برادرانت کوتاهي کني!

عباس پاسخ داد: اي زهير، آيا در روزي اين چنين، تو مي‏خواهي به من روحيه بدهي و تشويقم کني؟ به خدا سوگند، امروز چيزي نشان دهم که هرگز نديده‏ اي و حماسه ‏اي بيافرينم که نشنيده ‏اي...(55).

من و از حق جدا گشتن، شگفتا

به ناحق، هم صدا گشتن، شگفتا

من و راه خطا، هيهات هيهات

من و ترک وفا، هيهات هيهات


 
? مهلت شب عاشورا

بعد از ظهر روز نهم محرّم بود. روز به آخر مي‏رسيد، امّا به نظر مي‏رسيد که جنگ، اجتناب ناپذير است. آفتاب مي‏رفت تا چهرة خونرنگ خود را در نقاب مغرب پنهان سازد و غروبي غمگين از افق اشکار شود.

در ميان سپاه کوفه هلهله ‏اي بود که صداي آن به گوش ياران امام هم مي‏رسيد. گويا براي حمله آماده مي‏شدند. آنان به ‏غلط مي‏پنداشتند که مي‏توانند حسينيان را به سازش و تسليم وا دارند، درحالي که جبهة حق، سعادت را در شهادت و بهشت را زير ساية شمشيرها مي‏دانستند:« الجنّةُ تحتگ ظِلال السُّيوفِ».(56)

عمرسعد (فرمانده سپاه کوفه) فرمان حمله داد. نيروهاي دشمن آماده شدند، جمعي هم به طرف اردوگاه امام حسين(ع) تاختند. صداي سم اسبهايشان هرچه نزديک‏تر مي‏شد.

امام که درون خيمه بود، برادرش «عباس» را مأموريت داد تا از هدف وخواستة آنان کسب اطلاع کند. اين سرور جوانان بهشتي، پارة تن پيامبر و سالار شهيدان عالم به برادرش فرمود: جانم فدايت عباس!(57) سوار شو، برو ببين اينان چه ميگويند، چه مي‏خواهند، براي چه به اين سو تاخته ‏اند.

عباسِ رشيد همراه بيست تن از ياران، بيرون شتافتند و براي گفتگو با مهاجمان به آن سوي رفتند. عباس پيام امام را رساند و هدفشان را جويا شد. آنان گفتند: حسين بن علي يا بايد تسليم شود و سر بر فرمانِ امير کوفه نهد و با يزيد بيعت کند يا آمادة نبرد باشد.

عباس با شتاب، عنان کشيد تا حرف آنان را به امام برساند. در اين فاصله برخي از همراهان عباس ازجمله زهيربن قين و حبيب بن مظاهر با آنان به گفتگو پرداختند و نصيحتشان کردند که دست از جنگ با حسين بردارند و دامان خود را به ننگ کشتنِ فرزند پيغمبر نيالايند، امّا آنان گوش شنوايي براي اين گونه حرفها نداشتند.

امام پاسخ داد: بيعت و سازش که هرگز، امّا براي جنگ آماده ‏ايم؛ ولي برادرم عباس، برو و اگر بتواني از اينان امشب را مهلت بگير تا فردا صبح، مي‏خواهم امشب را به عبادت خدا و نماز و دعا بپردازم؛ من نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار را بسي دوست مي‏دارم(58)

و... مهلت داده شد. يک واحد از سواران عمرسعد، در شمال کاروان حسين(ع) موضع گرفتند و به نوعي محاصره پرداختند، شايد براي آن که مانع رسيدن نيروهاي امدادي به اردوي امام شوند يا مانع برداشتن آب يا مانع فرار....

سپاه کوفه و فرماندهان آن، با خيالي خام، همچنان اميد داشتندکه فردا شود و حسين بن علي تسليم گردد و او را نزد امير،عبيدالله بن زياد ببرند.

عباس، جانِ جدايي ناپذير از حسين بود. در همين ايام، در ديدار شبانة امام حسين(ع) و عمر سعد، که در محلّي ميان دو اردوگاه انجام گرفت و امام مي‏کوشيد که عمر سعد را از دست زدن به جنگ باز دارد، امام به همة همراهان فرمود که بروند؛ تنها عباس و علي اکبر را با خود داشت. عمر سعد هم فقط پسر وغلام خود را در کنار خويش داشت(59). حضور عباس در کنار امام حسين(ع) در ديدار و مذاکره ‏اي با آن حساسيّت، جايگاه والاي او را نزد امام نشان مي‏دهد. او دل به امام سپرده وعاشق امام بود. تصوّر جدايي از امام در ذهن او راه نداشت:

دل رهاندن ز دست تو مشکل

جان فشاندن به پاي تو آسان

بندگانيم جان و دل برکف

چشم بر حکم و گوش بر فرمان(60)

و او هم دل به امام باخته بود و هم گوش به فرمانش سپرده بود.


 
? شب تجلّي وفا

براي ياران ابا عبدالله شب عاشورا آخرين شب بود. فردايش روز فداکاري و حماسه آفريني و روز به اثبات رساندن ادّعاي صدق و وفا بود. روز از خود گذشتن، به خدا رسيدن، در راه دين عاشقانه جان دادن و از مرگ نهراسيدن و به‏ روي مرگ لبخند زدن.

در آن شب، امام حسين(ع) آخرين سخنها و سخن آخر را با ياران در ميان نهاد. همة اصحاب را در خيمه‏ اي گرد آورد. پس از حمد و ثناي الهي، با صدايي رسا و پرحماسه، آنان را مخاطب قرار داد و از جنگ سخت فردا و انبوه دشمن و سرنوشت شهادت سخن گفت و از اين که هرکس بماند، شهيد خواهد شد. از آنان خواست که هرکس مي‏خواهد برود، مانعي نيست و اين که فردا هر شمشيري که از نيام بر آيد دگربار نيامش را نخواهد ديد.

سپرها سينه‏ ها هستند

شرابي نيست، خوابي نيست

کنار آب مي‏جنگيم و آبي نيست

به پاس پاکي ايمان ز ناپاکان کافر، داد ميگيريم

تمام دشت را يکبار

به زير هيبت فرياد ميگيريم

و پيروزي از آن ماست

چه با رفتن، چه با ماندن...(61)

و سکوت... تا هر که مي‏خواهد در تاريکي شب برود. رفتني‏ها قبلا رفته بودند، آنان که مانده‏ اند گران عهد و وفادار و استوارند، با ايمان، شهادت طلب و آهنين اراده. سخن امام به پايان نرسيده، پاسخ وفا از ياران برخاست.

نخستين کسي که برخاست و اعلام وفاداري و نبردتا آخرين قطرة خون کرد، عبّاس بود. ديگران هم لاي در لاي سخناني همانگونه بر زبان آوردند و پاسخشان اين بود که:

چرا برويم، کجا برويم، برويم که پس از تو زنده بمانيم؟! خداوند چنين روزي را هرگز نياورد!(62) به مردم چه بگوييم؟ اگر نزد آنان برگشتيم، بگوييم سيّد و سرور و تکيه گاهمان را رها کرديم و در معرض تيرها و شمشيرها و نيزه‏ ها گذاشتيم و طعمة درندگان ساختيم و به خاطرعلاقه به زندگي، گريختيم؟ معاذالله! بلکه باحيات تو زنده مي‏مانيم و در رکاب تو مي‏ميريم.(63)

الا... فرزند پيغمبر،

سخن ازجان مگو، جان چيز ناچيز است

تو جان هستي،

اگر نابود گردي، بي تو جاني نيست

چه بي تو، پيروانت را اماني نيست.

پس از عباس، سخن ياران ديگر هرکدام موجي از صداقت و وفا داشت. آنچه که فرزندانِ عقيل گفتند، کلام شورانگيز مسلم بن عوسجه و سعيد بن عبداللّه، سخنان حماسي زهيربن قين، وفاداري محمد بن بشير، حتي آنچه قاسم نوجوان گفت و شهادت در رکاب عموجان را شيرين‏تر از عسل دانست، همه و همه جلوه ‏هايي از ايمان سرشار آنان بود.

اصحاب امام به خيمه ‏هاي خود رفتند: هم به آماده سازي سلاح خويش براي نبرد فردا مشغول شدند، هم به عبادت و تلاوت و نيايش پرداختند.

امّا عباس در اين واپسين شب، مأموريت ويژه اي هم داشت. او چشمِ بيدارِ اردوگاه امام وقهرمان نستوه جبهة حق بود. کار کشيک و نگهباني و حفاظت از خيمه‏ ها بر عهدة او بود. سوار بر اسب، شمشير را حمايل ساخته و نيزه‏اي در دست،اطراف خيمه ‏ها ميگشت(64) و در اين آخرين شب مي‏خواست کودکان و زنان، آسوده و بي هراس بخوابند و از تعرّض و تعدّي دشمن در امان باشند.

آن شب، دشمنان بيمناک بودند و فرزندان حسين آسوده به خواب رفتند. امّا شب يازدهم که عباس شهيدشده بود، وضع بر عکس بود و ترس و بيم در دل کودکانِ اهل بيت خانه کرده بود.(65)

عباس بن علي در شب عاشورا پيوسته به ياد خدا بود و تا صبح پاسداري مي‏داد. کسي جرأت نداشت به خيمه‏ هاي اهل‏بيت نزديک شود. آن شب گذشت، شبي اندوهبار و پرهراس تا فردايي پرحماسه و صبحي خونين طلوع کند، تا شاهد وفاي عباس و حماسه آفريني ياران خالص و خدايي اباعبد الله (ع) باشد.


? روز خون، روز شهادت

صبح عاشورا دو سپاه رو در روي هم قرار داشتند، سپاه نار و سپاه نور. حسين بن علي(ع) همان ياران اندک خويش را که به صد نفر نمي‏رسيدند سازماندهي کرد. «زهير» را به فرماندهي جناح راست لشکر،«حبيب» را به فرماندهي جناح چپ سپاه خود گماشت. علم را به دست پر توانِ برادرش اباالفضل سپرد و خود و بني ‏هاشم در قلب سپاه قرار گرفتند.(66)

علمداري در ميدانهاي نبرد قديم نقشي حسّاس داشت. پرچمدارانِ جنگ را از با صلابت‏ترين و مقاوم‏ترين نيروهاي مؤمن انتخاب مي‏کردند. امام از آن جهت علم را به عباس سپرد که قمر بني ‏هاشم، کفايت بيشتر و توان افزون‏تر براي حمل پرچم و مقاومت در ميدان و استواري در رزم داشت و از ديگران شايسته ‏تر بود.

عاشورا صحنة رساندن پيام، اتمام حجّت، بيم دادن وانذار بود. چندين بار امام و ياران ويژه او، خطاب به سپاه دشمن سخن گفتند، شايد که بر اثر اين خطابه ‏ها و موعظه ‏ها وجدانشان بيدار شود و خون پسر پيامبر را نريزند. امّا دلهاي آنان سنگتر از آن بود که اين موعظه ‏ها و هشدارها در آن اثر کند.

فاصله خيمه گاه تا ميدان چند صد متر مي‏شد. در يکي از مراحلي که امام به ميدان رفت و خطاب به آن قوم سخنراني کرد، حرفهاي امام به خواهرش رسيد. صداي گريه و شيون از زنان و کودکان برخاست. حضرت، عبّاس و علي اکبر را نزد آنان فرستاد که آنان را ساکت کنند، چرا که آنان از اين پس گريه ‏ها خواهند داشت.(67)

آتش جنگ افروخته شد و ابتدا به صورت نبرد تن به تن. از طرفين، دلير مرداني قدم در ميدان ميگذاشتند و مي‏جنگيدند. سپاه اندک و پرتوان امام، چه در نبرد تن به تن و چه در هجوم دسته ‏جمعي، با حمله‏ هاي دليرانة خويش دشمن را مي‏پراکندند. زمين زير گامهاي استوارشان مي‏لرزيد. مي‏ رزميدند، مجروح مي‏شدند، بر زمين مي غلتيدند، مي‏کشتند و کشته مي‏شدند و زيباترين حماسه‏ هاي جاويد را مي ‏آفريدند.

عباس بن علي همچنان علم بر دوش، هدايت و فرماندهي مي‏کرد و از بامداد عاشورا تا لحظة شهادت، يک نفس آرام نداشت. گاهي به مدد مجروحي مي‏شتافت، گاهي به ياري يک رزمنده و نجات او از محاصرة دشمن مي‏پرداخت، گاهي به حمله‏ هاي برق آسا در ميدان مي‏پرداخت و صفوف دشمن را از هم مي‏دريد و چون شير مي‏غرّيد و مي‏خروشيد.

در يک نوبت، چهار نفر از ياران امام که ازکوفه آمده و به او پيوسته بودند و اسب نافع بن هلال در اختيارشان بود در ميدان مي‏جنگيدند و در محاصرة سپاه کوفه قرار گرفتند. اين چهار تن عبارت بودند از عمروبن خالد، سعد، مجمع بن عبدالله و جنادة بن حارث. شرايطي بحراني پيش آمده بود و موقعيّت، بازوي اباالفضل را مي‏طلبيد. حسين بن علي(ع) برادرش عباس را صدا کرد و او را به ياري آنان فرستاد. حملة عباس، محاصره کنندگان را فراري داد و آن چهار نفر از صحنه نجات يافتند. آنان زخمي بودند. عباس مي‏خواست آنان را به پشت خطّ حمله و نزد امام برگرداند. امّا گفتند: عباس، ما را کجا مي‏بري؛ ما تصميم به شهادت گرفته‏ ايم، ما را واگذار. دوباره به جهاد پرداختند. آنان حمله مي‏کردند و علمدار کربلا هم همراهي‏شان مي‏کرد و نقش مدافع از آنان را داشت. آن‏قدر جنگيدند تا همه يکجا و کنار هم به شهادت رسيدند.(68)

هجوم دشمن هر لحظه افزايش مي‏يافت و تعداد شهيدان جبهة امام نيز بيشتر مي‏شد. هرگاه که اوضاع نبرد تيره و تار مي‏شد و هجوم سپاه کوفه شديد مي‏شد عباس پا در رکاب مي‏نهاد و با حملات خود کوفيان را تار و مار مي‏کرد. ماية آرامش خاطر حسين بن علي(ع) بود. برادرانش را به جهاد تشويق مي‏کرد. به سه برادر خويش گفت که به ميدان روند و از امام دفاع کنند.برادرانش هر سه به فيض شهادت رسيدند.(69)

روز عاشورا از ظهر گذشته بود، نبرد ادامه داشت. ياران امام تعدادي در خاک و خون غلتيده بودند. نافع بن هلال، عابس شاکري، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، حرّ، جون، زهير بن قين، حنظله، عمروبن جناده و خيلي‏هاي ديگر شهيد شده بودند. تشنگي بر اردوگاه امام حاکم بود.

نوبت به جوانان بني هاشم رسيده بود. علي اکبر نخستين هاشميي بود که شربت شهادت نوشيد. ديگران هم در پي او رفتند. مظلوميّت، تنهايي و تشنگي بي‏تاب کننده بود. امّا عباس، همچنان پرچم مبارزه را استوار در دست داشت و سايه وار در پي امام حسين بود وخود را سپر حفاظتي او ساخته بود.

تشنگي بر حسين بن علي(ع) غلبه کرده بود. سوار بر اسب شد و به قصد فرات، بر بلندي مشرفِ بر آب بالا آمد. مي‏خواست خود را به آب فرات برساند و رفع عطش کند.عباس هم در برابر او بود و مراقب حضرت. فرمان به سپاه کوفه رسيد که مانع ورود امام به فرات شوند، چون مي‏دانستند اگرامام آب بنوشد و رمقي تازه کند، تلفاتشان بسيار خواهد بود. گروهي در برابر امام صف آرايي کردند و تيراندازي به سوي امام آغاز شد. پانصد نفر مأمور بر آب بودند و در آن هياهو ميان امام و عباس فاصله انداختند. گرد عباس را گرفتند و او را از حسين بن علي جدا کردند. امّا عباس به تنهايي با آنان درگيري شديدي داشت و مجروح شد و خود را از آن جا به امام رساند.(70)


 
? حماسة ساحل فرات

براي دلاورِ غيوري همچون عباس، دشوارترين مسؤوليت، ماندن براي نوبت آخر است. براي او که جاني لبريز از ايمان و قلبي سرشار از شور و شهادت طلبي داشت، ماندن تا آخرين لحظات عاشورا و تحمّل آن همه داغِ برادران و ياران و غربت و مظلوميّتِ سيدالشهدا بسيار سنگين بود، امّا تکليفي بود که بر عهده داشت.

نيروهاي تحت فرمان عباس به شهادت رسيدند. او به‏ عنوان فرمانده بي ‏سپاه چه مي‏توانست بکند؟ سردار تنها و بي‏ لشکر، احساس تنهايي و دلتنگي کرد. وقتي ديد که چه ستاره ‏هاي درخشاني بر زمين کربلا افتاده و چه قهرمانان آزاده ‏اي به خون غلتيده ‏اند و برادرن و برادرزادگان و اصحابِ با وفا و مخلص امام بر ريگزار تفتيدة کربلا بر خاک آرميده ‏اند، شوق پيوستن به آنان در درونش التهابي عجيب پديد آوردواشتياق زايدالوصفي به شهادت، او را به حضور امام‏ حسين کشيد تا اجازة ميدان و رخصتِ نبرد نهايي را بگيرد.

امّا امام اجازه نداد و فرمود: «انت صاحبُ لوائي؛ تو پرچمدار مني». يعني اگر تو به ميدان روي و کشته شوي، پرچم اردوي حسيني فرو خواهد افتاد. او به تنهايي براي امام حسين، مثل يک سپاه بود و حامي امام و مدافع خيمه ‏ها و باز دارندة دشمنان از هجوم به زنان و کودکان.

امّا بي تابي عباس براي جهاد و شهادت، بيش از آن بود که بتوان او را به درنگ وا داشت، با اصرار از امام رخصت ميدان طلبيد و گفت:از اين منافقان دلم به تنگ آمده است، مي‏خواهم انتقام خويش را از آنان بستانم.(71)

درست است. داغ آن همه شهيد بر دل عباس نشسته است. دشوار است که اين شير بيشة شجاعت و نمونة والاي رشادت را نگه داشت. امّا کودکان هم تشنه بودند و صداي العطش آنان بلند بود. عباس هم منصب سقايي و آب‏رساني به خيمه‏ ها را داشت.

عباس خود نيز تشنه بود، امّا وقتي نگاهش به بي‏تابي کودکان امام حسين(ع) و کاروان کربلا مي‏افتاد و چهره‏ هاي زرد و لبهاي خشکيدة آنان و مشکهاي خالي را مي‏ديد و ناله ‏هاي «واعطشاه» را از آن خردسالانِ گريان مي‏شنيد، تشنگي خود را از ياد مي‏برد.

امام از عباس خواست که حال که مي‏خواهي بروي، پس آبي براي اين کودکان تشنه فراهم کن: يا از دشمن بخواه يا از فرات بياور؛ آنگاه اين تو و اين ميدان و اين نبرد با اين فرومايگان پست.

اباالفضل به سوي سپاه کوفه رفت. آنان را موعظه کرد، از خشم خدا بيمشان داد و خطاب به ابن سعد گفت:

«اي پسر سعد، اينک اين حسين، پسر دختر پيامبر است. ياران و خاندانش را کشتيد. خانواده و فرزندانش تشنه ‏اند. آبي به آنان بدهيد که عطش، دلهايشان را کباب کرده است و...».

سخن عباس آنان را به تکاپو وا داشت. همهمه ‏اي ميانشان افتاد. برخي دلشان به رحم آمد و اشک در چشمشان نشست، امّا از آن ميان «شمر» فرياد زد: اي پسر علي، اگر روي زمين همه آب باشد وسس در اختيار ما، هرگز يک قطره از آن هم به شما نخواهيم داد، مگر آن که تن به بيعت با يزيد بدهيد.

عباس در برابر اين همه فرومايگي و پستي و خبث، چه مي‏توانست بگويد يا چه کند؟ نزد برادرش برگشت و طغيان و سرکشي آنان را به عرض امام رسانيد. در همين حال بود که صداي کودکان را شنيد: العطش... العطش! آب... آب.

عباس ديد که آنان در آستان هلاکتند، با اين لبان خشکيده و چهره ‏هاي رنگ لاريده و چشمان بي فروغ. عباس زنده باشد و حال کودکان امام، اين چنين؟... سوار بر اسب شد، مشکي به دوش انداخت و شمشير برگرفت و به سمت فرات تاخت وچنان حمله کرد که حلقة محاصره را از هم دريد و خود را به‏ آب رساند. مشک را پر از آب کرد تا اين ماية حيات و طراوت را به خيمه‏ هاي بي آب و افسرده و لبهاي خشکيده برساند.

سينه اش از عطش مي‏سوخت. آب سرد و گواراي فرات هم پيش چشمانش موج زنان ميگذشت. دست عباس رفت تا کفي از آب بردارد و بنوشد، امّا موج تند يک احساس انساني، موجي از وفا در ضميرش جوشيد، به ياد وصيّت علي(ع) درشب شهادتش و به ياد لبهاي تشنة امام حسين و کودکان عطشان افتاد. بنوشد يا ننوشد؟ اين‏جا بود که صحنة آزمون وفا پيش آمده بود و جدالِ عقل و عشق:

عقل گفتش تشنه کامي، نوش کن

عشق گفتش بحر غيرت جوش کن

آب گفتش بر صفاي من نگر

قلب گفتش در وفاي من نگر

عافيت گفتش کف آبي بنوش

عاطفت گفتش که چشم از وي بپوش

تشنگي گفتش تو را سازم هلاک

رستگي گفتش که از مردن چه باک؟(72)

جان عباس با جان حسين پيوند داشت، يک روح در دوبدن بودند. عباسِ وفادار چگونه از شطّ فرات آب گوارا بنوشد، در حالي که لبهاي حسين از تشنگي خشکيده است؟ هرگز، اين رسم وفا به برادر نيست. به خود خطاب کرد:

«اي نفس، پس از حسين زنده نباشي! اين حسين است که در آستانة مرگ و شهادت است و تو آب سرد مي‏نوشي؟! به خدا سوگند، اين هرگز رسم دينداري من نيست.»(73)

و آب را بر فرات ريخت. به ياد عطش حسين، آب ننوشيد تا خودش نيز همچون برادرش لب تشنه شهادت را استقبال کند و به اين صورت، آموزگار راستين وفا باشد.

آب مي‏خواست ببوسد لبت، امّا هيهات

اين سبک مايه، کم از همّت و مقدار تو بود

مشک را بر دوش افکند و راه خيمه ها را در پيش گرفت. امّا نگهبانان شطّ فرات، راه را بر او بستند. عباس چاره‏ اي جز نبرد با آنان نداشت. جنگي سخت ميان سقاي کربلا و آن فرومايگان در گرفت. عباس بن علي گوشه ‏اي از شجاعت خويش را نشان داد. هيچ کس به تنهايي جرأت رويارو شدن با او را نداشت، از اين‏رو به صورت گروهي بر او مي‏تاختند تا در محاصره‏ اش قرار دهند. او نمي‏خواست با آنان رسماً جنگ کند. هدفش آن بود که آب را سالم به خيمه ‏ها برساند. از هر طرف بر او حمله آوردند و عباس شمشير مي‏زد و راه ميگشود و پيش مي‏ آمد. رجز مي‏خواند و آنان را از دور و بر خود مي‏پراکند. امّا در اين گير و دار، تيغي که بر دست او فرود آمد، دست راست او را قطع کرد. با از دست دادن يک دست، بي آن که روحيهء مقاومتش را از دست بدهد به نبرد ادامه مي‏داد و اين گونه رجز مي‏خواند:«به خدا سوگند، اگر دست راستم را قطع کرديد، من تا ابد از دينِ خود حمايت مي‏کنم و از امام راستيني که يقيني صادق دارد و فرزند پيامبر پاک و امين است»(74).

دستان او در راه شرف و مردانگي قلم شد تا قلم تاريخ، اين فضيلتها را براي او در ساحل رودِ هميشه جاري خوبي‏ها بنگارد. آن دستي که به حمايت از حق برافراشته شده و به ياري حسين بر خاسته بود و از آن دست، کرم و عطا و بزرگواري مي‏تراويد و رفته بود تا براي خيمه‏ ها آب بياورد، قطع شد، ولي راه او قطع نشد؛ ايمانش استوار بود و هدفش باقي. عباس سوگند خورده بود که همواره از«دين» و از«امام» پشتيباني کند، بگذار دست هم فداي آن هدف شود. آن قدر که به رساندن آب به خيمه گاه و سيراب کردن تشنگان علاقه و همّت داشت، براي حفظ جان خويش انديشه نمي‏کرد.

اباالفضل، گاهي نعره مي‏زد و خروش بر مي‏ آورد تا در دل مهاجمان هراس افکند و گاهي رجز مي‏خواند. خروشهاي عباس در ميدان نبرد، عصارة همة فريادهاي درگلو بشکستة حق طلبان بود. عباس، درحالي که شمشير را به دست چپ گرفته بود، به پيکار خويش ادامه داد.امّا يکي از نيروهاي دشمن به نام حکيم بن طُفيل، که پشت درخت خرمايي کمين کرده بود، ضربتي بر دست چپ اباالفضل فرود آورد و آن دست هم از کار افتاد. امّا عباس نه از تکاپو افتاد و نه اميدش را از دست داد و اين گونه رجز خواند:

«اي نفس، از کافران نترس! تو را بشارت باد به رحمت پروردگار، همراه پيامبر برگزيدة خدا. اينان با ستم خويش دست چپم را قطع کردند. خدايا اتش دوزخ را به آنان بچشان»(75).

از آن پس، تيري هم به مشک خورد و آب مشک، همراه اميد عباس بر خاک ريخت.

چشمم از اشک پر و مشک من از آب، تهي است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب، تهي است

به روي اسب، قيامم به روي خاک، سجود

اين نماز ره عشق است، از آداب، تهي است(76)

تيري بر سينة عباس فرود آمد. يک نفر هم از اين فرصت استفاده کرده، گرزي آهنين بر سر ‎آن حضرت فرود آورد و لحظه ‏اي بعد،عباس رشيد از فراز اسب برزمين افتاد و در پي ضربات مهاجمان به شهادت رسيد، درحالي که 34 سال از عمرش ميگذشت.

اين گونه آن حيات نوراني به فرجام خونين شهادت انجاميد وعباس، در کنار آب، پس از جهادي عظيم و نبردي حماسي جان باخت و پيکر خونين و فرق شکافته و دستان بريده ‏اش در ساحل فرات، سندي براي وفاي او شدند.

وقتي حسين بن علي(ع) خود را به بالين عباس رساند و علمدار خويش را غرق درخون و کشته يافت، فرمود: اکنون کمرم شکست و چاره و تدبيرم گسست.

پيکر عباس در ميدان جنگ ماند و امام به خيمه ‏ها بازگشت، با يک دنيا اندوه که از شهادت برادرش بر دل داشت. بازگشت تا خود را براي لحظة ديدار با خداوند آماده کند و با اهل‏بيت خويش، آخرين وداع را داشته باشد.

اينک که از آن همه ايثار و ادب و دلاوري و وفا و حقگزاري، بيش از هزار و سيصد سال ميگذرد، هنوز تاريخ، روشن از کرامتهاي عباس بن علي(ع) است و نام او با وفا و ادب و مردانگي همراه است.

آن سردار فداکار با لبي تشنه و جگري سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردي و وفايش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل‏بيت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بيرون آمد تا آب را به کودکان برساند.

خود از آب ننوشيد و فرات را تشنة لبهاي خويش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، ديگر هرگز به دامن وفاي عباس نرسيد. اين ايثار را کجا مي‏توان يافت و اين همه فداکاري مگر در واژه ميگنجد و با کلام قابل بيان است؟

دستان اباالفضل(ع) قلم شد و اين دستها براي آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بي بديل فتوّت و مردانگي در تاريخ شد.(77)


 
? زيارتگاه عشق

خورشيد خونرنگ عاشورا غروب کرد. دو روز پس از آن حادثه، پيکر مطهّر شهيد بزرگ و سالار سپاه حسين(ع)، سقّاي کربلا،علمدار سيدالشهدا، عباس‏بن علي(ع) توسّط گروهي از طايفة بني اسد درکنار نهرعلقمه به خاک سپرده شد. امام سجاد(ع) که خود را براي دفن پيکر شهدا به کربلا رسانده بود، نوبت دفن بدن امام حسين و عباس که شد، شخصاً وارد قبر شد و آن دو پيکر خونين را درون قبر گذاشت.(78)

مدفن مقدّس حضرت ابوالفضل(ع) درفاصله‏ اي حدود سيصد متردرشرق قبرمطهّرامام حسين، دريک بلندي در سرراه غاضريّه قرار دارد و مزار او جدا از مرقد سيدالشهدا است تا مرکزيّتي براي عاشقان معنويّت باشد و قبله و بارگاه ملکوتي و با صفاي او هم جايي باشد براي ياد خدا و دعا و نيايش تا دستهاي پر نياز و دعا خوان به درگاه پروردگار بلند شود و به نام اباالفضل، که باب الحوائج است، متوسّل گردد.

مرقد حضرت عباس در کربلا همواره مورد توجّه شيفتگان حق بوده است و زائرانش با خضوع و خشوع و ادب، با چشمي اشگبار و با احترام به مقام والا و جايگاه رفيع اين اسوة وفا و فتوّت، آن را زيارت مي‏کرده و مي‏کنند. و با ارج نهادن به وفا و فداکاري او، از زندگي و شهادت آن سرباز و سردار رشيدِ کربلا الهام ميگيرند و درس غيرت مي‏ آموزند. اين خط، همچنان در فرهنگ شيعي تداوم دارد.

عباس در دل و جان زائران موقعيّتي ويژه دارد. او را به‏ عنوان باب الوائجي که در حرمش حاجت مي‏دهد مي‏شناسند. مهابت نام عباس در دل دوست و دشمن نهفته است، حتي دوستانش از قسم دروغ به نام او مي‏ترسند و بدخواهان هم از بي احترامي به مزار و زائران و حرم اباالفضل هراس دارند و از قهر و غضب عباس حساب مي‏برند.

چه بسيار بزرگاني که با ادب در آستان اباالفضل به زيارت خاضعانه پرداخته ‏اند وچه بسيارحاجتمنداني که با توسّل به او، حاجت خويش را از خدا گرفته‏ اند. زيارت او مورد سفارش وتأکيد پيشوايان دين بوده و براي آن، آداب و دستورهاي خاصّي گفته ‏اند که در کتابهاي دعا و زيارت آمده است.

محبوبيّت اباالفضل العباس در دل شيعيان از محبّت و احترام ائمّه به آن حضرت سرچشمه ميگيرد. آنان که عاشقانه براي او نذر مي‏کنند و اطعام مي‏دهند، دلباختگان کرامت و جوانمردي و فتوّت اويند. حضرت زهرا عباس را همچون فرزند خود مي‏داند و به او عنايت ويژه دارد.

يکي از مؤمناني که همه روزه حرم امام حسين(ع) را زيارت مي‏کرده، امّا حرم حضرت عباس را هفته ‏اي يک‏بار زيارت مي‏کرده است، در خواب حضرت زهرا (س) را مي‏بيند. به آن حضرت سلام مي‏دهد، امّا با بي‏اعتنايي آن بانوي پاک رو به رو مي‏شود. ميگويد: پدر و مادرم فدايت، چه کرده ‏ام که از من اعراض مي‏کني؟! مي فرمايد: چون تو از زيارت فرزندم اعراض مي‏کني. ميگويد: من فرزندت را هر روز زيارت مي‏کنم. حضرت زهرا(س) مي‏فرمايد: پسرم حسين را زيارت مي‏کني، امّا پسرم عباس را کم زيارت مي‏کني.(79)

تعابيري که از امام سجاد، امام صادق و حضرت ولي عصر عجل الله فرجه در گذشته دربارة قمر بني هاشم نقل کرديم، جايگاه رفيع او را نشان مي‏دهد و ما را مشتاق زيارتش مي‏سازد.

امام صادق(ع) به سرزمين عراق رفت و پس از زيارت قبر حسين بن علي(ع) به سمت قبر عباس رفت، کنار آن مرقد ايستاد و زيارتنامه‏ اي خطاب به او خواند(80) تا براي ما نيز الگويي براي عرض ادب به ساحت قمر بني‏ هاشم باشد. اين زيارتنامه، که به روايت ابوحمزة ثمالي، از زبان امام صادق(ع) نقل شده است و متني براي زيارت قبر آن حضرت و ترسيمي از فضايل اخلاقي و جهادي علمدار کربلاست، مفاهيمي همچون تسليم، تصديق، وفا، خيرخواهي، جهاد، شهادت، استمرار راه شهداي بدر و... را مورد تأکيد قرار داده است. دراين جا به ترجمة قسمتهايي از زيارتنامة آن حضرت اشاره مي‏کنيم:

«سلام خدا و رسولان و بندگان صالح خداوند و همة شهيدان و صدّيقان بر تو باد، اي فرزند اميرالمؤمنين!

گواهي مي‏دهم که تو نسبت به حسين بن علي(ع) آن امام مظلوم وجانشين پيامبر، تسليم بودي و صدق و وفا داشتي.

لعنت حق بر قاتلان تو باد، بر آنان که حق تو را نشناختند و حرمت تو را زير پا گذاشتند و ميان تو و آب فرات، فاصله افکندند.

شهادت مي‏دهم که تو مظلومانه شهيد شدي...

من تابع شمايم و نصرتم براي شما آماده است و دلم تسليم شماست.

سلام بر تو اي بندة صالح و شايسته و مطيع خدا و رسول و اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين.

گواهي مي‏دهم که تو راهي را رفتي که شهداي بدر، آن را پيمودند و مجاهدان راه خدا در آن راه با دشمنان دين جنگيدند و از دوستان خدا حمايت و دفاع کردند. خداوند، بهترين و بيشترين و کامل‏ترين پاداش به تو دهد.

گواهي مي‏دهم که تو نهايت تلاش را در اين راه کردي. خداوند تو را در زمرة شهيدان محشور سازد و با رستگاران قرار دهد و بهترين جايگاه را در بهشت به تو عطا کند.

شهادت مي‏دهم که تو نه سست شدي و نه کوتاهي کردي، بلکه با بصيرت در کار خود عمل کردي، به صالحان اقتدا و از آنان پيروي کردي. خداوند بين ما و بين شما و پيامبرش و اوليايش در منزلهاي بهشتيان جمع کند و ما را با شما محشور گرداند».(81)

 

? شجره نامه

 

? منابع تحقيق

1 . ارشاد، شيخ مفيد، کنگرهء هزارهء مفيد، قم، 1413 ق.

2 . اعيان الشيعه، سيد محسن الامين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1404 ق.

3 . بحارالانوار، علامه محمد باقر مجلسي، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1403 ق.

4 . تاريخ طبري، محمد بن جرير طبري، قاهره، 1358ق.

5 . ترجمهء نفس المهموم (محدث قمي)، شعراني، انتشارات علميه اسلاميه، تهران.

6 . تنقيح المقال، عبدالله مامقاني، مطبعة مرتضويّه، نجف، 1352ق.

7 . چهرهء درخشان قمر بني هاشم، علي رباني خلخالي، مکتبة الحسين، قم، 1375.

8 . حياة الامام الحسين بن علي، باقر شريف القرشي، دارالکتب العلميه، قم، 1397 ق.

9 . زندگاني قمر بني هاشم، عم‏اد زاده، انتش‏ارات خ‏رد، 1322 ش.

10 . سفينة البحار، شيخ عباس قمي، فراهاني، تهران.

11 . العباس، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، منشورات الشريف الرّضي، 1360 ق.

12 . العباس بن علي، باقر شريف القرشي، دارالاضواء، بيروت، 1409 ق.

13 . قاموس الرّجال، محمد تقي شوشتري، مرکز نشر کتاب، تهران.

14 . المحاسن والمساوي، ابراهيم بن محمد بيهقي، داربيروت للطباعة والنشر.

15 . معالي السبطين، محمد مهدي مازندراني حائري (چاپ سنگي)، مکتبة القرشي، تبريز.

16 . مفاتيح الجنان، شيخ عباس قمي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران.

17 . مقاتل الطالبيين، ابوالفرج اصفهاني، دارالمعرفه، بيروت.

18 . مقتل الحسين، عبدالرزاق الموسوي المقرّم، مکتبة بصيرتي، قم، 1394 ق.

19 . منتهي الامال، شيخ عباس قمي، انتشارات هجرت.

20 . يادوارهء پنجمين مراسم شب شعر عاشورا (عباس، علمدار حسين)، ستاد شعر عاشورا، شيراز.
ش