نقد روايات اهل سنت پيرامون داستان بعثت

شناسه نوشته : 4025

-621/01/-78

تعداد بازدید : 1267

داستان کيفيت‏بعثت آن حضرت را بزرگان اهل سنت‏مانند بخاري و مسلم و ابن هشام در سيره طبق روايتي که ازعايشه نقل کرده‏اند و آنرا صحيحترين روايت در باب وحي‏دانسته و روي جملات آن بحث کرده و بلکه طبق پاره‏اي ازمضامين آن فتوي داده‏اند اينگونه است:

«قال البخاري:حدثنا يحيي بن بکير،حدثنا الليث،عن عقيل،عن ابن شهاب،عن عروة بن الزبير،عن عائشة رضي الله عنها انهاقالت:

اول ما بدي‏ء به رسول الله صلي الله عليه و سلم من الوحي الرؤياالصالحة في النوم،و کان لا يري رؤيا الا جاءت مثل فلق الصبح.

ثم حبب اليه الخلاء،و کان يخلو بغار حراء فيتحنث فيه-و هوالتعبد-الليالي ذوات العدد قبل ان ينزع الي اهله و يتزود لذلک،ثم‏يرجع الي خديجة فيتزود لمثلها.

حتي جاءه الحق و هو في غار حراء.

فجاءه الملک فقال:اقرا.فقال:ما انا بقاري‏ء.قال:فاخذني‏فغطني حتي بلغ مني الجهد ثم ارسلني.فقال:اقرا فقلت:ما انابقاري‏ء. فاخذني فغطني الثانية حتي بلغ مني الجهد ثم ارسلني.

فقال:اقرا.فقلت:ما انا بقاري‏ء،فاخذني فغطني الثالثة حتي بلغ‏مني الجهد.ثم ارسلني فقال:اقرا باسم ربک الذي خلق. خلق‏الانسان من علق،اقرا و ربک الاکرم.الذي علم بالقلم.علم‏الانسان ما لم يعلم.

فرجع بها رسول الله صلي الله عليه و سلم يرجف فؤاده،فدخل‏علي خديجة بنت‏خويلد،فقال،زملوني زملوني.فزملوه حتي ذهب‏عنه الروع.

فقال لخديجة-و اخبرها الخبر-:لقد خشيت علي نفسي.

فقالت‏خديجة:کلا،و الله لا يخزيک الله ابدا.انک لتصل‏الرحم و تقري الضيف،و تحمل الکل،و تکسب المعدوم،و تعين علي‏نوائب الحق.

فانطلقت‏به خديجة حتي اتت ورقة بن نوفل بن اسد بن‏عبد العزي ابن عم خديجة.و کان امراءا قد تنصر في الجاهلية،و کان‏يکتب الکتاب العبراني،فيکتب من الانجيل بالعبرانية ما شاء الله ان‏يکتب.و کان شيخا کبيرا قد عمي.

فقالت له خديجة:يابن عم!اسمع من ابن اخيک.فقال له ورقة:

يابن اخي ماذا تري؟فاخبره رسول الله صلي الله عليه و سلم خبر ماراي.فقال له ورقة:هذا الناموس الذي کان ينزل علي موسي،ياليتني فيها جذعا،ليتني اکون حيا،اذ يخرجک قومک.فقال‏رسول الله صلي الله عليه و سلم:«او مخرجي هم؟! »فقال:نعم،لم يات احد بمثل ما جئت‏به الا عودي،و ان يدرکني يومک انصرک‏نصرا مؤزرا.

ثم لم ينشب ورقة ان توفي و فتر الوحي‏»تا اينجا روايتي است که بخاري در نخستين باب صحيح‏خود نقل کرده و اين روايت دنباله‏اي هم دارد که بخاري آنرا درکتاب التعبير با همين سند و متن روايت کرده و دنباله آن چنين‏است:

«...و فتر الوحي فترة.حتي حزن رسول الله صلي الله عليه‏و سلم-فيما بلغنا-حزنا غدا منه مرارا کي يتردي من رؤوس شواهق‏الجبال.فکلما اوفي بذروة جبل لکي يلقي نفسه تبدي له جبريل‏فقال:يا محمد،انک رسول الله حقا.فيسکن لذلک جاشه،و تقرنفسه،فيرجع.فاذا طالت عليه فترة الوحي غدا لمثل ذلک.قال:

فاذا اوفي بذورة جبل تبدي له جبريل فقال له:مثل ذلک‏» (1) ترجمه:

بخاري به سند خود از عايشه روايت کرده که گويد:نخستين باري‏که وحي بر رسول خدا«ص‏»آمد خوابهاي راست‏بود که خوابي نمي‏ديد جز آنکه مانند صبح روشن مي‏آمد،سپس به حالت‏خلوت علاقه‏مند شد ودر غار حرا خلوت گزيده و شبهاي معدودي را به عبادت مي‏گذراند پيش‏از آنکه به نزد خانواده بيايد و براي آن توشه گيرد،سپس به نزد خديجه‏بازگشته و براي آن توشه برمي‏گرفت.

تا وقتي که حق به نزد او آمد و آن حضرت در غار حرا بود.

پس فرشته نزد آنحضرت آمده و گفت:بخوان:فرمود:من خواندن‏ندانم!گويد:پس آن فرشته مرا گرفت و بسختي فشارم داد بدان حد که‏طاقتم تمام شد سپس رهايم کرد و گفت:بخوان!من گفتم:خواندن‏ندانم،دوباره مرا گرفت و براي بار دوم مرا بسختي فشار داد بحدي که‏طاقتم تمام شد آنگاه رهايم کرد و گفت:بخوان!گفتم:خواندن ندانم،که براي سومين بار مرا گرفت و بسختي فشارم داد بحدي که طاقتم تمام‏شد و سپس مرا رها کرده و گفت:

بخوان بنام پروردگارت که آفريد...(تا بآخر آيات)

پس رسول خدا«ص‏»بازگشت در حالي که دلش ميلرزيد و بهمان‏حال بنزد خديجه آمد و گفت:مرا بپوشانيد،مرا بپوشانيد! پس آنحضرت راپوشاندند تا اضطراب و ترس از او دور شد.

رسول خدا شرح حال خود را براي خديجه بيان داشته و فرمود:من برخويشتن بيمناکم!

خديجه گفت:هرگز!بخدا سوگند که خداوند تو را خوار نخواهد کرد،زيرا تو صله رحم ميکني و مهمان‏نوازي و سختيها را تحمل مي‏کني و ناداران را دارا مي‏کني و بر پيش‏آمدهاي حق کمک مي‏کني!

سپس خديجه آنحضرت را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل بن اسد بن‏عبد العزي که پسر عموي خديجه بود آورد،و او مردي بود که در زمان‏جاهليت‏بدين نصرانيت درآمده بود و کتابهاي عبراني و انجيل را بمقدارزيادي نوشته و پيرمردي بود که کور شده بود.

خديجه بدو گفت:عموزاده از برادرزاده‏ات بشنو!ورقه گفت:

عموزاده چه مي‏بيني؟رسول خدا«ص‏»آنچه را ديده بود بدو خبر داد،ورقه گفت:اين همان ناموسي است که بر موسي نازل ميشد و اي کاش‏من امروز جواني بودم اي کاش من در آنروز که قوم تو تو را بيرون ميکنندزنده بودم،رسول خدا«ص‏»فرمود:مگر مرا بيرون مي‏کنند؟گفت:

آري،هر کس گفتاري مانند تو براي مردم بياورد مورد دشمني قرارميگيرد و اگر آنروز تو را من درک کنم پيوسته تو را ياري خواهم کرد.

و پس از اين جريان بمدت کمي ورقه از دنيا رفت،و وحي قطع‏شد...

...چنانچه رسول خدا بسختي غمگين گرديد تا بدانجا که بارهاخواست‏خود را از بالاي نوکهاي کوهها پرت کند و هر بار که ببالاي کوهي‏ميرفت تا خود را پرت کند جبرئيل در برابر او ظاهر ميشد و مي‏گفت:اي‏محمد تو بحق رسول خدا هستي،و همان سبب ميشد که دلش آرام گيرد،و جانش استقرار يابد،و چون فترت وحي طول مي‏کشيد دوباره بهمان‏فکر ميافتاد و چون به بالاي کوه ميرفت جبرئيل در برابر او ظاهر ميشد و همان سخنان را به او مي‏گفت...!

و اينک تحقيقي درباره سند و متن اين حديث‏اما از نظر سند:همانگونه که شنيديد اين حديث از زهري از عروة بن زبير ازعايشه نقل شده...و زهري همان کسي است که در تثبيت‏حکومت مروانيان و ستمگران نقش داشته و نويسنده هشام بن‏عبد الملک و معلم فرزندان او بوده...اگر چه گفته‏اند که در آخرعمر توبه کرده و جزء اصحاب امام چهارم عليه السلام درآمده،اما آيا اين حديث را قبل از توبه نقل کرده با بعد از آن؟

نميدانيم!...

و گذشته از اين،سماع او از عروة بن زبير نيز به اثبات‏نرسيده چنانچه ابن حجر در تهذيب التهذيب گفته... (2) و عروة بن زبير-برادر عبد الله بن زبير و خواهر زاده عايشه-نيزهمان کسي است که براي تثبيت همان حکومت غاصبانه موقت‏برادرش عبد الله بن زبير در مکه و مدينه از انتساب هر دروغ‏و تهمتي نسبت‏به بني هاشم باک نداشت تا آنجا که ابن‏ابي الحديد از استادش اسکافي نقل مي‏کند که عروة بن زبير از کساني بود که از معاويه پول مي‏گرفت و در مذمت علي‏عليه السلام حديث جعل ميکرد،و سپس از اين نمونه حديثهاي‏جعلي،که بوسيله کيسه‏هاي پول معاويه شرف صدور و اجلال‏نزول فرموده بود!حديث زير را-طبق همين سندي که اينجااست-نقل مي‏کند که زهري از عروة بن زبير از عايشه نقل کرده‏که گويد:

«کنت عند رسول الله اذ اقبل العباس و علي،فقال:يا عايشة ان‏هذين يموتان علي غير ملتي،او علي غير ديني‏»! (3)

يعني-من نزد رسول خدا«ص‏»بودم که عباس و علي از درآمدند ورسول خدا«ص‏»فرمود:اي عايشه اين دو نفر بيگانه از کيش من و يا برغير دين و آئين من از دنيا بيرون ميروند و ميميرند!

و در دشمني با علي عليه السلام در حدي بود که هرگاه نام‏آنحضرت نزد او برده ميشد آن بزرگوار را دشنام داده و دستهاي‏خود را بعنوان اظهار تاسف بهم ميزد و مي‏گفت:آيا علي پاسخ‏آنهمه خون مسلمانان را که ريخت چه ميدهد؟ (4) و از اينها هم که بگذريم عايشه اين حديث را از رسول‏خدا«ص‏»و يا ديگري هم نقل نمي‏کند،بلکه بصورت ارسال ويا بهتر بگوئيم بعنوان يک نظريه و اجتهاد شخصي گفته است زيرا اين مطلب از نظر تاريخي مسلم است که خود عايشه‏نمي‏تواند بدون واسطه داستان وحي را نقل کند زيرا عايشه درهنگام بعثت رسول خدا هنوز بدنيا نيامده بود و چهار سال ياپنج‏سال پس از بعثت رسول خدا«ص‏»بدنيا آمده...

و بهمين علت محدثان اهل سنت اين حديث را جزء مراسيل‏صحابه دانسته و گفته‏اند:مراسيل صحابه همگي حجت‏است... (5) اما اين سخن محدثان اهل سنت نيز در مورد خصوص اين‏حديث‏بنا بگفته امام نووي در شرح صحيح مسلم با گفتار يکي ازبزرگان ايشان يعني سخن امام ابو اسحاق اسفرايني نقض شده و ازحجيت‏خارج گشته و اين متن گفتار نووي است که گويد:

«و اما مرسل الصحابي کقول عايشه رضي الله عنها«اول ما بدي‏ءبه رسول الله‏«ص‏»من الوحي الرؤيا الصالحة...»قال الامام ابواسحاق الاسفرايني لا يحتج‏به‏» (6) و بنظر نگارنده اصل اين مطلب نيز که اين حديث را جزءحديثهاي‏«مرسل‏»بدانيم مورد خدشه و ترديد است و اطلاق‏حديث مرسل بر اينگونه حديثها بايد با نوعي تسامح و مجاز همراه‏باشد،زيرا حديث مرسل-بر طبق اصطلاح اهل دراية-به حديثي گويند که کسي بدون واسطه آنرا از رسول خدا«ص‏»نقل کند،و در اينجا عايشه اساسا آنرا از رسول خدا«ص‏»نقل نمي‏کند،بلکه بعنوان يک نظريه و اجتهاد شخصي ذکر کرده...

و بعيد نيست اينکار هم از تصرفات عروة بن زبير خواهرزاده‏او بوده است که براي بازارگرمي بسود خاله‏اش سند آخر حديث‏را حذف کرده باشد،و بعنوان نظريه او نقل کرده است،چون‏عروة بن زبير عقيده داشته که در روي کره زمين در آنزمان کسي‏از عايشه دانشمندتر به علوم اسلامي و علوم ديگر وجود نداشته‏و اين عبارت از عروة بن زبير مشهور است که گفته است:

«ما رايت احدا اعلم بفقه و لا طب و لا بشعر من عايشة‏» (7) من احدي را داناتر از عايشه در علم فقه و طب و شعر نديدم!

و عروة بن زبير شايد پيش خود فکر کرده کسي که در هرعلمي داناترين مردم روي زمين باشد در امثال اينگونه امور نيزميتواند اظهار نظر کند،و امثال بخاري و مسلم نيز اين اظهار نظرشخصي را بعنوان يکحديث صحيح در کتاب خود آورده و بدان‏احتجاج کرده‏اند.و الله العالم.

و تازه اين مطلب-که هر حديثي در کتاب صحيح بخاري ومسلم آمده پذيرفته شده و حجت‏باشد-نيز مخدوش و غير قابل قبول نزد علماي اهل سنت است،و اين گفتار ابن حجر عسقلاني‏است که در مقدمه کتاب خود«فتح الباري في شرح صحيح‏البخاري‏»گفته است:

«و قد انتقده الحفاظ في عشرة و ماة حديث‏»يعني کتاب صحيح بخاري نزد حافظان حديث در يکصد و ده حديث‏مورد انتقاد قرار گرفته و صحت آنها مورد ترديد است.

و در مورد صحيح مسلم نيز وضع بدتر است چنانچه قسطلاني‏در کتاب‏«ارشاد الساري في شرح صحيح البخاري‏»گويد:

«ما انتقد علي البخاري من الاحاديث اقل عددا مما انتقد علي‏المسلم‏» (8) يعني انتقاداتي که بر احاديث صحيح بخاري شده کمتر از انتقاداتي‏است که بر صحيح مسلم شده.

و اين بود اجمالي از وضع سند اين حديث...

و اما از نظر متن‏اولا-متن اين روايت و مضمون آن با روايات ديگري که درباب وحي-حتي از خود عايشه نقل شده اختلاف فراوان دارد که‏اين خود موجب ضعف و وهن اين حديث ميشود که از باب‏مثال ميتوانيد موارد زير را ملاحظه نمائيد.

1-در اين روايت آمده که نخستين آياتي از قرآن که بر رسول‏خدا«ص‏»نازل گرديد آيات سوره علق بود ولي در وايت‏بيهقي‏و ابو نعيم که بسندشان از عمرو بن شرحبيل روايت کرده‏اندنخستين سوره‏اي که بر رسول خدا«ص‏»نازل شد سوره فاتحة‏الکتاب بوده (9) ...

و در برخي از روايات اهل سنت نيز آمده که نخستين‏سوره‏اي که بر رسول خدا«ص‏»نازل گرديد سوره(يا ايهاالمدثر)بوده (10) .. .

2-در اين حديث آمده بود که وقتي جبرئيل بنزد آنحضرت‏آمد سه بار او را بسختي فشار داد به حدي که رسول خدا به حال‏مرگ افتاد...و...

در صورتيکه در حديثي که موسي بن عقبه از زهري از سعيدبن مسيب روايت کرده هيچ ذکري از اين فشار و نبوت با اعمال‏شاقه بميان نيامده و عبارت آن روايت اينگونه است:

«...ثم استعلن له جبرئيل و هو باعلي مکة فاجلسه علي مجلس‏کريم معجب کان النبي‏«ص‏»يقول:اجلسني علي بساط کهيئة الدرنوک فيه الياقوت و اللؤلؤ فبشره برسالة الله عز و جل حتي اطمان‏رسول الله،فقال له جبرئيل:اقرا،فقال:کيف اقرا؟

فقال:اقرء باسم...» (11) و در يکي از دو حديث ابن اسحاق نيز ذکري از اين ماجرانيست،که ميتوانيد خود حديث را در سيره ابن هشام به‏بينيد (12) 3-در اين روايت آمده بود که خديجه پس از اين ماجرا رسول‏خدا«ص‏»را برداشته و بنزد ورقة بن نوفل برد،و...

ولي در روايت‏سعيد بن مسيب آمده که خديجه هنگامي که‏سخنان رسول خدا«ص‏»را شنيد آنحضرت را در خانه گذارده ونخست‏بنزد عداس-غلام عتبة بن ربيعة-که نصراني و اهل نينوي‏بود آمد و جريان را به او باز گفت،و عداس او را دلگرم کرد که‏اين جبرئيل همان فرشته وحي و امين خدا است...

و خديجه از نزد عداس بازگشته پيش ورقة بن نوفل رفت...وبا او نيز گفتگو کرد...و... (13) و اختلافات ديگري که بطور اجمال ميتوانيد آن روايات را در کتابهاي صحاح و کتابهاي ديگر به بينيد (14) و ثانيا-صرفنظر از اين اشکالات،آيا به بينيم براستي ميتوانيم باتوجه به ساير مدارک قرآني و حديثي و معيارهاي عقلي و نقلي‏مضامين اين روايت را بپذيريم؟

الف-در اين حديث آمده بود که وقتي جبرئيل بر آنحضرت‏نازل شد رسول خدا«ص‏»را سه مرتبه بسختي فشار داد به حدي‏که فرمود:

«حتي بلغ مني الجهد»يعني تا حدي که طاقتم تمام شد!

و يا در حديث ابن اسحاق-که از عبيد بن عمير-نقل شده‏اينگونه آمده است که رسول خدا«ص‏»فرمود:جبرئيل چنان به‏سختي مرا فشار داد که‏«حتي ظننت انه الموت‏»يعني تا جائي که گمان کردم مرگم فرا رسيده!

که در اينجا چند سؤال پيش ميآيد:

1-اينکه آيا جبرئيل از پيش خود اين چنين رسول خدا«ص‏»را تحت فشار و شکنجه قرار داد يا از طرف خداي تعالي؟

لابد ميگوئيد:از طرف خداي تعالي اين ماموريت را داشته‏که رسول خدا«ص‏»را با اين فشار و شکنجه به خواندن وادارکند، و گرنه از پيش خود حق چنين جسارتي و جرئت چنين‏شکنجه و آزاري را نسبت‏به آن شخصيت‏بزرگواري که در اثرعبادت و پرهيزکاري بدان درجه از مقام و عظمت رسيده که درآستانه نبوت و مقام رسالت الهي و خاتميت قرار گرفته نداشته‏است...و شان و مقام رسول خدا«ص‏»به او اجازه چنين کاري‏را نميداده.

اگر چه از گفتار برخي از اينان ظاهر ميشود که جبرئيل ازپيش خود اينکار را کرده چنانچه ابن کثير در سيره خود(ج 1 ص 393)از ابو سليمان خطابي نقل کرده که در توجيه‏عبارت فوق در اين حديث گفته:

«و انما فعل ذلک به ليبلو صبره و يحسن تاديبه فيرتاض لاحتمال‏ما کلفه به من اعباء النبوة‏»يعني جبرئيل اينکار را کرد تا صبر و بردباري آنحضرت را بيازمايد ونيکو ادبش کند تا براي تحمل بار سنگين سختيهاي نبوت که بدان مکلف‏شده بود آماده گردد...!

ولي اين حرف با صريح آيه کريمه قرآني که درباره فرشتگان مي‏فرمايد:

«لا يعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤمرون‏»مخالف است،و فرشتگان الهي بدون فرمان و امر الهي‏کاري انجام نميدهند.

و اگر ميگوئيد:بدستور خداي تعالي اينکار را انجام داده؟

اشکال بيشتر ميشود و اين سئوال پيش ميآيد که وقتي جبرئيل به‏آنحضرت گفت:بخوان!و رسول خدا«ص‏»پاسخ داد:

«نمي‏توانم بخوانم‏»ديگر به چه منظور و انگيزه‏اي براي بار دوم وسوم آنحضرت را تحت فشار قرار داده و دستور خواندن و فرمان‏کاري را که نمي‏تواند انجام دهد به او ميدهد؟و آيا اين دستورچيزي جز تکليف ما لا يطاق است؟ (15) و اگر يخواست‏با اين فشار آن پيامبر درس نخوانده را به‏خواندن وادارد و سواد خواندن را به او ياد دهد که اين هم امري‏نامعقول است،زيرا اگر مسئله جنبه اعجاز داشته که ديگر نيازي‏به انجام آن با اين اعمال شاقه نداشته،و اگر هم از طريق غيراعجاز و بطور عادي بوده که با سواد شدن جز از راه آموختن و تحصيل مقدور نيست؟!

و خلاصه بهر ترتيبي که بخواهيم اين مطلب را توجيه کنيم‏نمي‏توانيم!

2-آيا اين مضمون در مورد کيفيت نزول وحي با آيات کريمه‏قرآني که جريان نزول وحي را بر رسول خدا«ص‏»خيلي طبيعي‏و ساده و در عين حال محکم و جدي نقل کرده منافات ندارد.

آنجا که گويد:

«فاوحي الي عبده ما اوحي‏» (16) و آنجا که فرمايد:

«قل انما انا بشر مثلکم يوحي الي‏» (17) و آنجا که گويد:

«انا اوحينا اليک کما اوحينا الي نوح و النبيين من بعده‏» (18) و آيا جريان وحي در مورد پيامبران ديگر الهي نيز اينگونه‏بوده است!

باري از اين قسمت‏بگذريم،و به قسمت ديگر اين حديث‏بپردازيم.

ب-در اين حديث آمده بود که رسول خدا«ص‏»برخاسته و درحاليکه قلبش مضطرب و لرزان بود بنزد خديجه آمد و از اضطراب‏و نگراني که داشت‏به خديجه فرمود:

«لقد خشيت علي نفسي‏»!

من بر خويشتن بيمناکم!

و خديجه براي اينکه همسر بزرگوارش را از نگراني واضطراب بيرون آورد آن سخنان را گفت و او را دلداري داده وسپس او را بنزد ورقة بن نوفل برد و او نيز آن سخنان را گفت ورسول خدا«ص‏»در اثر سخنان آندو از اضطراب و نگراني بيرون‏آمده و آسوده خاطر شد...!

که در اينجا باز سئوالاتي پيش ميآيد:

1-چگونه ميتوان پذيرفت که رسول خدا«ص‏»از آمدن‏جبرئيل و آنچه بر او خوانده که آيا از جانب خداي تعالي بوده‏شک و ترديد داشته و با گفتار خديجه و ورقة شک و ترديدآنحضرت برطرف گرديده،و آيا چنين پيغمبري در آينده چگونه‏ميتواند در کارها تصميم‏گيري کند و به وحي الهي يقين حاصل‏کند!

و از اينرو از برخي از شارحين حديث مانند قاضي عياض‏نقل شده که گفته:معناي اين جمله شک و ترديد يست‏بلکه‏معناي آن اين است که من ترس آنرا دارم که نتوانم تحمل بار سنگين نبوت را بنمايم...زيرا شک و ترديد پيش از نزول فرشته‏الهي اگر بود معني داشت ولي پس از نزول فرشته بر رسالت‏آنحضرت شک آنحضرت و ترس از تسلط شيطان معني‏ندارد...! (19) ولي شما خواننده محترم با مختصر دقتي در صدر و ذيل‏حديث و دنباله آن بخوبي مي‏فهميد که اين توجيه از روي‏ناچاري است و مخالف با صريح حديث است...چنانچه نووي‏گفته. (20) و از اين توجيه مضحک‏تر و مخدوش‏تر توجيهي است که‏کرماني(شارح بخاري)کرده که گويد:معناي جمله:

«خشيت علي نفسي‏»اين است که من ترس چيزي شبيه ديوانگي و جنون را بر خوددارم!

يعني مي‏ترسم که جن زده و يا ديوانه شده باشم!که بايدگفت:وضع چنين پيغمبري که پس از نزول فرشته وحي ورسالت دچار چنين حالتي شده باشد معلوم نيست!

و با کمال تاسف بايد گفت:اين روايت‏با امثال اين‏توجيهات دستاويز خوبي براي دشمنان اسلام و کشيشان مغرض مسيحي است تا از رسول خدا به کمک اين گونه احاديث همان‏چهره‏اي را ترسيم کنند که خود ميخواهند و همه اسلام و پيامبربزرگوار آنرا زير سئوال ببرند!

2-از اين روايت استفاده ميشود که آگاهي خديجه و ورقة‏بن نوفل و يقين آنها به نبوت رسول خدا«ص‏»بيش از خودآنحضرت بوده و آنها سبب شدند تا رسول خدا به نبوت خويش‏مطمئن گردد و از گفتارشان آرامش و يقين پيدا کند،و آنوقت‏اين سئوال پيش ميآيد که آيا خديجه و ورقة بن نوفل اين علم و يقين‏را از کجا آموخته بودند که فرق ميان فرشته و شيطان چيست،ومعيار شناخت فرشته کدام است؟و روي اين حساب رسول‏خدا«ص‏»به علم و دانش آنان در ادامه کار خود نيازمند بوده وجالب‏تر و يا مضحک‏تر از اينها حديثي است که ابن هشام درسيره خود بدنبال اين ماجرا يعني آمدن رسول خدا«ص‏»بخانه وگزارش کار خود به خديجه از ابن اسحاق نقل کرده و متن آن‏چنين است:

«قال ابن اسحاق:و حدثني اسماعيل بن ابي‏حکيم:مولي آل الزبير:انه حدث عن خديجة رضي‏الله عنها:انها قالت لرسول الله صلي الله عليه و سلم:

اي ابن عم اتستطيع ان تخبرني بصاحبک هذا،الذي‏ياتيک اذا جاءک؟قال:نعم،قالت:فاذا جاءک فاخبرني به.فجاءه جبريل عليه السلام کما کان‏يصنع،فقال رسول الله صلي الله عليه و سلم لخديجة:ياخديجة،هذا جبريل قد جاءني،قالت:قم يابن عم،فاجلس علي فخذي اليسري،قال فقام رسول الله صلي‏الله عليه و سلم،فجلس عليها،قالت:هل تراه؟قال:

نعم،قالت:فتحول فاجلس علي فخذي اليمني،قالت:فتحول رسول الله صلي الله عليه و سلم،فجلس‏علي فخذها اليمني، فقالت:هل تراه؟قال:نعم.

قالت:فتحول فاجلس في حجري،قالت:فتحول‏رسول الله صلي الله عليه و سلم،فجلس في حجرها،قالت:هل تراه؟قال:نعم، قال:فتحسرت و القت‏خمارها،و رسول الله صلي الله عليه و سلم جالس في‏حجرها،ثم قالت له:هل تراه؟قال:لا،قالت‏يابن‏عم، اثبت و ابشر،فو الله انه لملک،و ما هذا بشيطان‏» (21) يعني-ابن اسحاق از اسماعيل بن ابي حکيم وابسته به‏خاندان زبير (22) روايت کرده که گويد:از خديجة رضي الله عنها روايت‏شده که به رسول خدا«ص‏»عرضکرد:اي‏عموزاده آيا مي‏تواني هرگاه اين کسي که مي‏گوئي نزد توميآيد بنزدت آمد مرا خبر کني؟

رسول خدا-آري.

خديجة-پس هرگاه بنزدت آمد مرا خبر کن!

اين گفتگو گذشت و جبرئيل همانند گذشته بنزد رسول‏خدا آمد،و رسول خدا به خديجة فرمود:

-خديجة!اين جبرئيل است که آمده!

خديجة-اي عموزاده برخيز و روي زانوي چپ من بنشين!

رسول خدا برخاست و روي زانوي چپ خديجه نشست.

خديجة-آيا او را مي‏بيني؟

رسول خدا-آري!

خديجة-برخيز و بيا روي زانوي راست من بنشين!

رسول خدا«ص‏»برخاست و روي زانوي چپ خديجة‏نشست.

در اينجا باز خديجه پرسيد؟

-آيا او را مي‏بيني؟

رسول خدا فرمود-آري:

خديجه گفت:برخيز و در دامان من بنشين‏و رسول خدا برخاست و در دامان خديجة نشست.

باز خديجة پرسيد:آيا او را مي‏بيني؟

رسول خدا«ص‏»فرمود-آري.

در اينجا خديجة سر خود را برهنه کرد و روسري و مقنعه‏خود را از سر برداشت و رسول خدا«ص‏»همچنان دردامان خديجة نشسته بود،در اينوقت‏خديجة از رسول‏خدا«ص‏»پرسيد:

-آيا باز هم او را مي‏بيني؟

فرمود:نه!

خديجة گفت:اي عموزاده ثابت قدم باش و مژده‏گير که‏اين فرشته است و شيطان نيست!!

که در اينجا باز سئوالاتي پيش ميآيد که:

مگر فرشتگان الهي نيز مانند انسانها مامور و مکلف هستندکه به سر و بدن زنان نگاه نکنند؟

و حکمت‏حرمت نظر در انسانها تحريک شهوت جنسي ومفاسد مترتبه بر آن ذکر شده،و مگر فرشتگان نيز شهوت جنسي دارند؟

و اساسا مگر در آنروزگاران حجاب بر زنان فرض شده بود؟

با اينکه خود اينان ميگويند:حجاب در مدينه فرض شد؟و آيا خديجة اين دانش عظيم را درباره شناخت فرشته و شيطان از کجاآموخته بود که رسول خدا«ص‏»نياموخته بود،و مگر خديجة‏داناتر از رسول خدا بوده؟و مگرهاي ديگري که به ذهن هرخواننده‏اي خطور کرده و پاسخي هم ندارد!

باري بهتر است از اين قسمت روايت هم بگذريم،و به‏قسمت‏هاي ديگر آن بپردازيم.

ج-در دنباله روايت صحيح بخاري آمده بود که در اثر فترت‏وحي،رسول خدا«ص‏»چنان غمگين شد که چندين بار خواست‏تا خود را از نوک کوهها پرت کند و هرگاه که خود را ببالاي کوه‏ميرساند تا خودکشي و انتحار کند جبرئيل در برابر او ظاهر ميشدو بدو مي‏گفت:

اي محمد براستي که تو پيامبر خدائي و بدينوسيله آنحضرت‏را دلگرم ساخته و دلش آرام ميشد و از خودکشي صرفنظرميفرمود...!

که باز اين سئوالات مطرح ميشود که:

مگر رسول خدا«ص‏»پس از آمدن جبرئيل و سخنان خديجة‏و ورقة-بگفته اينان هنوز هم در رسالت‏خويش ترديد داشت!

و مگر جبرئيل-که واسطه‏اي براي نزول وحي بيش نيست-چنين‏مقام و عظمتي دارد که بتواند قلب مضطرب و مردد رسول خدا«ص‏»را آرام کند؟

و بر فرض آنکه چند روزي وحي از آنحضرت قطع شد،آيااين قطع وحي مجوزي براي انتحار و خودکشي آنحضرت ميشود،و آيا براستي رسول خدا«ص‏»نعوذ بالله اين اندازه جاهلانه وکودکانه فکر ميکرده؟

و اساسا آيا ما اين روايت را بايد بپذيريم يا قرآن کريم را که‏درباره همه رهبران الهي بطور عموم فرموده:

و جعلنا منهم ائمة يهدون بامرنا لما صبروا و کانوا بآياتنايوقنون (23) و از ايشان کساني را به سمت رهبري و امامت انتخاب کرديم که‏مردم را به فرمان و دستور ما راهبري کنند پس از آنکه استقامت و بردباري‏کردند و به آيات ما يقين داشتند...

و درباره خصوص رسول خدا«ص‏»در ماجراي وحي‏بصراحت فرمايد:

فاوحي الي عبده ما اوحي،ما کذب الفؤاد ما راي،افتمارونه‏علي ما يري... (24) پس خداي تعالي به بنده‏اش وحي کرد آنچه را که وحي فرمود،ودلش آنچه را ديده بود تکذيب نکرد،آيا شما او را بر آنچه ديده انکار ميکنيد و نسبت‏شک و ترديد به او ميدهيد؟

که زمخشري و ديگران از دانشمندان اهل سنت آيه‏«ماکذب الفؤاد ما راي‏»را اينگونه تفسير کرده‏اند که‏«لم يشک في‏انما رآه حق‏» (25) يعني شک نکرد که آنچه ديده بود حق بود.

و يا روايات ديگري را که خود شما در باب وحي از راويان‏ديگر نقل کرده‏ايد مانند روايت ابن عباس که ميگويد:

«...فرجع الي بيته و هو موقن...» (26) پس رسول خدا«ص‏»بخانه بازگشت در حالي که يقين داشت!

و يا روايت عبد الله بن ابي بکر بن حزم را که در اينباره گويد:

«...استعلن به جبرئيل...و بشره برسالة ربه حتي‏اطمان‏» (27) و اگر اين روايت-و هر روايتي که در صحيح بخاري آمده‏صحيح است پس چرا قاضي عياض که از بزرگان اهل سنت‏است در داستان وحي گفته:

«لا يصح ان يتصور له الشيطان في صورة الملک‏و يلبس عليه الامر لا في اول الرسالة و لا بعدها،و الاعتماد في ذلک علي دليل المعجزة بل لا يشک النبي ان ما ياتيه من الله هو الملک و رسوله الحقيقي،امابعلم ضروري يخلقه الله له،او ببرهان جلي يظهره الله‏لديه لتتم کلمة ربک صدقا و عدلا لا مبدل لکلمات‏الله‏» (28) يعني صحيح نيست که شيطان در صورت فرشته براي اومتصور شود و امر را بر او مشتبه سازد نه در آغاز رسالت و نه‏بعد از آن و اعتماد در اينجا بر معجزه است،بلکه پيامبرشک نمي‏کند که آنچه از جانب خداوند بر او نازل گشته‏فرشته و رسول حقيقي است‏يا بعلمي ضروري.که خدا دراو آفريده يا ببرهاني آشکار و جلي که خدا بر او آشکارکند تا کلمه خود را بر او تمام سازد...که تغيير دهنده‏اي‏بر کلمات خدا نيست!

و پيش از اين نيز از قاضي عياض گفتاري در اينباره نقل‏کرديم!

و آيا امثال قاضي عياض اين روايت را ديده و اين سخن راگفته‏اند...

و نظير همين عقيده و گفتار را مرحوم علامه طبرسي قدس‏سره در مجمع البيان بدنبال حديثي که از دانشمندان اهل سنت روايت کرده و ذکر اضطراب و نگراني رسول خدا«ص‏»بدنبال‏نزول وحي بر آنحضرت در آن آمده،فرموده است که ما متن‏حديث و گفتار آن دانشمند بزرگ را براي مزيد اطلاع خوانندگان‏محترم ذيلا نقل مي‏کنيم:

ايشان در ذيل تفسير آيه:

«يا ايها المدثر»چنين گويد:

«قال الاوزاعي:سمعت‏يحيي بن ابي کثير يقول:سالت اباسلمة اي القرآن انزل من قبل قال:«يا ايها المدثر»فقلت: او«اقرءباسم ربک‏»؟فقال:سالت جابر بن عبد الله اي القرآن انزل قبل؟

قال:«يا ايها المدثر»فقلت:او«اقرء»؟قال جابر:احدثکم ماحدثنا رسول الله صلي الله عليه و آله،قال:جاورت بحراء شهرا، فلماقضيت جواري نزلت فاستبطنت الوادي فنوديت،فنظرت امامي‏و خلفي و عن يميني و عن شمالي فلم ار احدا،ثم نوديت فرفعت راسي‏فاذا هو علي العرش في الهواء،يعني جبرئيل عليه السلام،فقلت:

دثروني دثروني فصبوا علي ماء،فانزل الله عز و جل:«يا ايها المدثر»و في‏رواية:فخشيت منه فرقا حتي هويت الي الارض، فجئت الي اهلي.

فقلت:زملوني،فنزل:«يا ايها المدثر×قم فانذر»اي ليس بک ماتخافه من الشيطان،انما انت نبي فانذر الناس و ادعهم الي التوحيد»و سپس در رد اين گفتار نابجا فرموده:

«و في هذا ما فيه،لان الله تعالي لا يوحي الي رسوله الا بالبراهين النيرة،و الآيات البينة الدالة علي ان ما يوحي اليه انما هو من الله‏تعالي،فلا يحتاج الي شي‏ء سواها و لا يفزع و لا يفزع و لا يفرق‏» (29) يعني و اشکال اين حديث روشن است،زيرا خداي تعالي به‏پيامبر خود وحي نمي‏کند مگر با برهانهاي روشن و آيات‏آشکاري که دلالت دارد بر اينکه آنچه بر او وحي شده از جانب‏خداي تعالي است،پس نيازي به چيز ديگر نيست و چنان نيست‏که کسي او را بترساند و مضطرب سازد و نگران شود و بترسد!

باري بهتر آن است که سخن را درهم پيچيم و تحقيق وبررسي بيشتر را در باب نقد جملات اين حديث‏بعهده خواننده‏محترم بگذاريم،ولي اين نکته را نمي‏توانيم ناگفته بگذاريم که‏راستي جاي بسيار تاسف است که درباره مهمترين مسئله‏اعتقادي ما يعني مسئله وحي و نبوت که سرآغاز همه مسائل ديگراست‏بايد امثال اينگونه روايات در کتابهائي همچون صحيح‏بخاري و مسلم که نزد بسياري از مسلمانان تا بدان درجه اعتباردارند که نووي درباره‏شان گويد:

«و هما اصح الکتب بعد القرآن‏» (30) و اين دو کتاب پس از قرآن کريم صحيحترين کتابها است.

و بر طبق همين روايات مقام والا و عظيم رسول خدا«ص‏»را تا بدان حد پائين آورده که در هنگام دريافت وحي الهي وانجام رسالت تاريخي و جهاني خود اينگونه دچار ترديد و دو دلي‏بشود؟و براي رفع ترديد خود ناچار به خديجة و ورقة بن نوفل وديگران متوسل شود،و در اثر«فترت‏»وحي و انقطاع موقت آن به‏آن اندازه دچار هيجان و اضطراب شود که چندين بار تصميم به‏انتحار و خودکشي بگيرد و...و...

و با اين روايات صحيحة و معتبره خود!بهترين بهانه ودستاويز را بدست دشمنان اسلام بدهند که آغاز وحي رسول‏خدا«ص‏»را با تاييد امثال ورقة بن نوفل که بگفته آنها-و امثال‏همين روايات-سالها بدين نصرانيت درآمده و در اين آئين علوم‏زيادي را کسب کرده بود،توام کنند...

و حالت‏شک و ترديد را در آنچه بر رسول خدا نازل ميشدوارد سازند!

و مقام رسول خدا«ص‏»را تا سرحد يک انسان چناني با آن‏حالات و اعمال تنزل دهند!و امثال اين سخنان!

تحليلي درباره اين روايات:در اينجا ما به يک جمع‏بندي رسيده‏ايم که براي مااحتمالاتي را بوجود آورده و نقل آن خالي از فايده نيست و شايد شما هم اين احتمالات را بعيد ندانسته و به‏پسنديد و آن اين است‏که با توجه باينکه راوي اين حديث عروة بن زبير و اسماعيل بن‏ابي حکيم از آل زبير بودند احتمالات زير بنظر ميرسد:

1-عبد الله بن زبير و زبيريان چند سالي در مکه و مدينه وقسمتي از خاک عراق حکمراني داشتند و خود را بعنوان‏جانشينان پيغمبر اسلام و وارثان خلافت آن حضرت جا زده بودند،در مقابل رقباي خود از بني هاشم و بني اميه و بني عباس براي‏خود فضيلت تراشي مي‏کردند و حديثهائي براي خانواده و فاميل‏خود جعل ميکردند تا خود را از ديگران به اسلام و پيامبر بزرگواراسلام نزديکتر از ديگران معرفي کنند...

و شاهد بر اين مطلب ميتواند همان حديث جعلي قبلي باشدکه در مذمت عباس و علي عليه السلام جعل کرده بود بدانخاطرکه علويون و بني عباس رقباي ايشان بودند.

2-زبير بن عوام برادرزاده خديجه سلام الله عليها است که‏نسبشان به بني اسد بن عبد العزي ميرسد و عوام پدر او برادر خديجه‏بوده و ورقة بن نوفل هم پسر عموي خديجه که همگي از همان‏تيره بني اسد بن عبد الغري هستند،و اين خبرسازان حرفه‏اي براي‏اينکه فضيلتي براي حضرت خديجه سلام الله عليها و ورقة بن‏نوفل بتراشند اين سخنان را به ايشان نسبت داده تا آنها را در تحکيم اساس اسلام سهيم سازند،اگر چه در اين ميان مقام والاي‏رسول خدا«ص‏»نيز مخدوش گردد و شايد ندانسته و بي‏توجه به‏اينطرف قضيه يعني خدشه‏دار شدن مقام رسول خدا«ص‏»نيزاينکار را کرده‏اند و تعمدي در اينکار نداشته‏اند...

3-در مورد عايشه نيز همانگونه که قبلا گفته شد خاله‏عروة بن زبير بوده و عروة بن زبير همانگونه که شنيديد احدي را ازاو داناتر بعلم فقه و طب و شعر نمي‏دانسته و از اين رو شايد عايشه‏درباره ماجراي وحي اظهار نظري کرده و عروه روي همان‏عقيده‏اي که به وي داشته آنرا بعنوان يک روايت مسلمي از اونقل کرده تا ضمنا يکي از بهترين حديثهائي را که از خاله‏اش‏شنيده در اين باب اظهار کرده باشد...

و روي اين جهات احتمال جعل در اين روايات قوي است‏و انگيزه آن نيز همين‏ها بود که خوانديد،و الله العالم.

و در پايان لازم است نظري هم به روايات شيعه در باب‏وحي بيندازيم و به‏بينيم آنها داستان وحي و آغاز نبوت رسول‏خدا«ص‏»را چگونه روايت کرده‏اند.

از آنجمله از امير المؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه نقل شده‏که درباره داستان وحي و آغاز آن در روزهاي خست‏بعثت‏فرموده:و لم يجمع بيت واحد يومئذ في الاسلام غير رسول الله‏صلي الله عليه و آله و خديجة و انا ثالثهما،اري نورالوحي و الرسالة،و اشم ريح النبوة،و لقد سمعت‏رنة الشيطان حين نزل الوحي عليه صلي الله عليه و آله،فقلت:يا رسول الله ما هذه الرنة؟فقال:هذا الشيطان‏قد ايس من عبادته انک تسمع ما اسمع،و تري ما اري،الا انک لست‏بنبي،و لکنک وزير، و انک لعلي خير (31) -و گرد نياورد خانه‏اي احدي را آنروز در اسلام جز رسول‏خدا«ص‏»و خديجة و من نيز سومي آنها بودم که نور وحي‏و رسالت را ميديدم و بوي نبوت را استشمام ميکردم وبخوبي صداي ناله شيطان را شنيدم در آنهنگامي که وحي‏بر رسول خدا«ص‏»نازل شد و عرضکردم:اي رسول خدااين ناله چيست؟فرمود:اين شيطان است که از پرستش‏خود نوميد گشته،تو هم ميشنوي آنچه را من مي‏شنوم ومي‏بيني آنچه را من مي‏بينم جز آنکه تو پيامبر نيستي ولي‏تو وزير و کمککاري و تو بر خير و خوبي هستي!

و همانگونه که ملاحظه ميکنيد امير المؤمنين عليه السلام دراين خطبه به وضوح و صراحت جريان را بگونه‏اي ترسيم فرموده و گزارش ميدهد که گذشته از اينکه رسول خدا«ص‏»نور وحي رامشاهده ميفرمود و صداي ناله شيطان را تشخيص ميداد،خودآنحضرت يعني علي عليه السلام-آن شاگرد ممتاز مکتب‏آنحضرت-نيز صداي ناله شيطان را مي‏شنيد و هيچگاه آندو را بايکديگر اشتباه نميکرد...!

و اين هم روايت ديگري که مجلسي(ره)در کتاب‏بحار الانوار از امالي شيخ روايت کرده که برخي از اصحاب امام‏صادق عليه السلام جريان وحي را که از آنحضرت مي‏پرسد که‏چگونه رسول خدا«ص‏»گاه ميفرمود:اين جبرئيل است که بمن‏چنين و چنان ميگويد،و گاه در حال وحي به حال بيهوشي واغماء ميافتاد؟

امام عليه السلام در پاسخ او فرمود آن حالت رسول خدا«ص‏»و آن سنگيني که احساس ميکرد در هنگامي بود که خداي‏تعالي بدون واسطه جبرئيل با آنحضرت سخن ميگفت،ولي‏هنگامي که جبرئيل با آن بزرگوار سخن ميگفت چنين حالتي برآنحضرت عارض نمي‏شد و خيلي عادي ميفرمود:

اين جبرئيل است!و جبرئيل چنين گفت؟

و اين هم متن حديث‏شريف که خلاصه ترجمه‏اش را شنيديد:

الحسين بن ابراهيم القزويني،عن محمد بن وهبان،عن احمد بن ابراهيم بن احمد،عن الحسن بن‏علي الزعفراني،عن البرقي،عن ابيه،عن ابن ابي‏عمير،عن هشام بن سالم،عن ابي عبد الله عليه السلام‏قال:قال بعض اصحابنا:اصلحک الله اکان رسول الله‏صلي الله عليه و آله يقول:قال جبرئيل،و هذا جبرئيل‏يامرني،ثم يکون في حال اخري يغمي عليه؟قال:

فقال ابو عبد الله عليه السلام:انه اذا کان الوحي من‏الله اليه ليس بينهما جبرئيل اصابه ذلک‏لثقل الوحي من الله،و اذا کان بينهما جبرئيل لم يصبه‏ذلک فقال:قال لي جبرئيل،و هذا جبرئيل. (32)

و بلکه در پاره‏اي از روايات آمده است که جبرئيل هيچگاه‏بدون اجازه قبلي نزد رسول خدا«ص‏»نمي‏آمد،و هرگاه نيز که اجازه ميگرفت هنگام ورود با کمال ادب و مانند بنده‏اي درحضور آنحضرت جلوس ميکرد،که اين هم متن آن حديث ديگرکه شيخ صدوق(ره)در کتاب علل از امام صادق عليه السلام‏روايت کرده:

عن ابي عبد الله عليه السلام قال:کان جبرئيل اذا اتي النبي‏صلي الله عليه و آله قعد بين يديه قعدة العبد،و کان لا يدخل حتي‏يستاذنه. (33)

اکنون بنگريد«تفاوت ره از کجا است تا بکجا»و چه‏اندازه فرق است ميان روايات اهل سنت و روايات شيعه درمعرفي جبرئيل و رسول خدا«ص‏»و داستان وحي و ورود فرشته‏وحي بر رسول خدا«ص‏»؟و خود قضاوت کنيد!

و اين نيز حديث ديگري در اين باره که عياشي در تفسير خودآنرا از زراره از امام صادق عليه السلام روايت کرده است.

«عن زرارة قال:قلت لابي عبد الله‏عليه السلام:کيف لم يخف رسول الله صلي الله عليه‏و آله فيما ياتيه من قبل الله ان يکون ذلک مما ينزغ به الشيطان؟قال:فقال:ان الله اذا اتخذ عبدا رسولاانزل عليه السکينة و الوقار،فکان ياتيه من قبل الله‏عز و جل مثل الذي يراه بعينه‏».

زرارة گويد:به امام صادق عليه السلام عرضکردم:چگونه‏رسول خدا«ص‏»در آنچه بر او از سوي خدا نازل مي‏گشت‏ترس آنرا نداشت که از وساوس شيطان باشد؟امام‏عليه السلام فرمود:براستي که خدا هرگاه بنده‏اي را به‏رسالت انتخاب مي‏کند آرامش و وقار خود را بر او فرومي‏فرستد،بدانگونه که هر چه از جانب خداي عز و جل براو نازل گردد همانند چيزي است که به چشم خودمي‏بيند...

در اين حديث اين مطلب که رسول خدا«ص‏»در موردوحي الهي هيچگونه شک و ترديدي بخود راه نميدهد مسلم فرض‏شده و علت آنرا زرارة مي‏پرسد؟

و اين هم روايتي درباره ماجراي بعثت رسول خدا«ص‏»که‏چون راوي و سندي ندارد چندان معتبر نيست ولي ناقل آن مرحوم‏ابن شهر آشوب است که در مناقب آنرا روايت کرده که ميگويد:

و روي انه نزل جبرئيل علي جياد اصفر و النبي صلي الله عليه و آله بين علي عليه السلام و جعفر،فجلس‏جبرئيل عند راسه،و ميکائيل عند رجله،و لم ينبهاه‏اعظاما له،فقال ميکائيل:الي ايهم بعثت؟قال:الي‏الاوسط،فلما انتبه ادي اليه جبرئيل الرسالة عن الله‏تعالي،فلما نهض جبرئيل ليقوم اخذ رسول الله‏صلي الله عليه و آله بثوبه ثم قال:ما اسمک؟قال:

جبرئيل،ثم نهض النبي صلي الله عليه و آله ليلحق‏بقومه فما مر بشجرة و لا مدرة الا سلمت عليه و هناته،ثم‏کان جبرئيل ياتيه و لا يدنو منه الا بعد ان يستاذن عليه،فاتاه يوما و هو باعلي مکة فغمز بعقبه بناحية الوادي‏فانفجر عين فتوضا جبرئيل، و تطهر الرسول،ثم‏صلي الظهر و هي اول صلاة فرضها الله عز و جل،و صلي‏امير المؤمنين عليه السلام مع النبي صلي الله عليه و آله،و رجع رسول الله صلي الله عليه و آله من يومه الي خديجة‏فاخبرها،فتوضات و صلت صلاة العصر من ذلک‏اليوم (35)

-و روايت‏شده که جبرئيل بر اسبي زرد رنگ(و يا درمکاني بنام جياد)بر آنحضرت نازل گشت و رسول خدا«ص‏»ميان علي عليه السلام و جعفر خفته بود،پس‏جبرئيل در کنار سر آنحضرت نشست و ميکائيل در کنارپاي او و بخاطر عظمت و بزرگي آنحضرت وي را بيدارنکردند،ميکائيل گفت:بسوي کداميک از اينان مبعوث‏گشته‏اي؟گفت:به اين که در وسط خفته!و چون رسول‏خدا«ص‏»از خواب بيدار شد جبرئيل رسالت‏خداي تعالي‏را به آنحضرت ابلاغ کرد،و چون جبرئيل خواست که‏برخيزد رسول خدا«ص‏»جامه‏اش را گرفت و بدو گفت:

نام تو چيست؟گفت:جبرئيل،آنگاه رسول خدا برخاست‏تا به قوم خود ملحق شود که به هيچ درخت و سنگي‏نمي‏گذشت جز آنکه بر او سلام کرده و مژده‏اش ميدادند.

و پس از آن جبرئيل نزد او ميآمد ولي به آنحضرت نزديک‏نمي‏شد تا از وي اذن بگيرد پس روزي در حالي که رسول‏خدا«ص‏»در بالاي مکه بود بنزد وي آمد و در گوشه‏اي ازآن وادي جائي از زمين را فشار داد و چشمه‏اي پديدار شد وجبرئيل وضوء گرفت و رسول خدا«ص‏»نيز تطهير کردآنگاه نماز ظهر را خواند،و آن نخستين نمازي بود که‏خداي عز و جل فرض کرد،و امير المؤمنين عليه السلام نيز باآنحضرت نماز خواند،و رسول خدا«ص‏»در همان روزبنزد خديجة بازگشت و جريان را به او خبر داد و او نيز وضوء ساخته و نماز عصر را در همان روز خواند...

و از روايت ابن ابي الحديد در شرح نهج البلاغه که درداستان مجاورت رسول خدا«ص‏»در غار«حراء»ميگويد:

«...حتي جاءت السنة التي اکرمه الله فيها بالرسالة فجاور في‏حراء شهر رمضان و معه اهله:خديجة و علي بن ابيطالب و خادم لهم،فجاءه جبرئيل بالرسالة...» (36)

معلوم ميشود که علي عليه السلام و خديجة نيز در ماجراي‏نزول وحي و بعثت و در غار حراء همراه رسول خدا؟ «ص‏»بوده‏اند...

ولي سند حديث و مصدر آنرا متاسفانه نقل نکرده،وهمين قدر در آغاز آن گفته:«و قد ورد في الکتب الصحاح‏».

پي‏نوشتها:

1-صحيح بخاري-با شرح کرماني ط بيروت-ج 1 ص 29-40-و ج 24-از همين چاپ‏ص 94.و نظير همين روايت در صحيح مسلم ج 1 ص 97 و تاريخ طبري ج 2 ص‏47 و کتابهاي ديگر نيز نقل شده.

2-تهذيب التهذيب ج 9 ص 450.

3-شرح نهج البلاغه ابن ابي الحديد ج 4 ص 63.

4-قاموس الرجال ج 6 ص 300.

5-شرح کرماني از صحيح بخاري ج 1 ص 30-31.

6-شرح صحيح مسلم(حاشيه ارشاد الساري)چاپ مصر ج 1 ص 44.

7-اسد الغابة ج 5 ص 504.و الاصابة ج 4 ص 349.

8-ارشاد الساري ج 1 ص 21.

9-براي اطلاع از متن کامل اين روايت‏به سيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 398مراجعه کنيد.

10-سيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 412-413.

11-سيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 405.

12-سيره ابن هشام ج 1 ص 234.

13-سيرة النبوية ابن کثير ج 1 ص 406.

14-براي اطلاع بيشتر مي‏توانيد به کتابهاي البداية و النهاية ج 3 ص 15 به بعد وتاريخ طبري ج 2 ص 50 به بعد و تاريخ يعقوبي ج 2 ص 23 و صحيح بخاري ج 6ص 200 و عيون الاثر ج 1 ص 83 و اسباب النزول ص 11 و عيون الاثر ج 1ص 82 و سيرة قاضي دحلان ج 1 ص 83 و سيرة حلبيه ج 1 ص 244 به بعد مراجعه‏نمائيد.

15-جالب و خنده‏دار است که از برخي دانشمندان اهل سنت نقل شده که همين‏ماجرا را دليل بر جواز تکليف به ما لا يطاق دانسته و بدان استدلال کرده‏اند!

(الصحيح من السيره ج 1 ص 224).

16-سوره نجم آيه 10.

17-سوره فصلت آيه 6.

18-سوره نساء آيه 163.

19-صحيح بخاري بشرح کرماني ج 1 ص 35.

20-همين مصدر ص 36.

21-سيره ابن هشام ج 1 ص 238-239.

22-اين مطلب هم جالب و در خور توجه است که اينگونه روايات همگي به خاندان‏زبير باز ميگردد،و ميدانيم که زبير برادرزاده خديجه بوده،و خاندان زبير گوياسعي داشته‏اند براي خويشان و نياکان خود به راست و يا بدروغ فضيلتهائي ذکر کنند، چنانچه در بحث از سند اين حديث گفتيم.

23-سوره سجده آيه 24.

24-سوره نجم آيه 10-12.

25-تفسير کشاف ج 4 ص 420.

26 و 27-عيون الاثر ج 1 ص 83.

28-التمهيد ج 1 ص 50.

29-مجمع البيان ج 10 ص 384.

30-التقريب نووي ص 3(مطبوع در مقدمه شرح صحيح بخاري کرماني چاپ بيروت).

31-نهج البلاغه خطبه 190.

32-بحار الانوار ج 18 ص 268 و اين هم پاسخي است‏به برخي از اهل سنت که‏خواسته‏اند روايت عايشه را توجيه کرده و آن حالت رسول خدا«ص‏»را که در آن‏حديث آمده با روايات ديگري که در اين باره رسيده که چون وحي بر آن حضرت نازل‏ميشد حالت غش او را ميگرفت...و اين هم حديث ديگري در اين باره که در کتاب‏توحيد صدوق(ره)(ص 102)آمده:

«...عن عبيد بن زرارة،عن ابيه قال:قلت لابي عبد الله عليه السلام:جعلت فداک‏الغشية التي کانت تصيب رسول الله صلي الله عليه و آله اذا نزل عليه الوحي؟قال:

فقال ذلک اذا لم يکن بينه و بين الله احد،ذاک اذا تجلي له،قال:ثم قال:تلک‏النبوة يا زرارة،و اقبل يتخشع‏».

33-علل الشرايع ص 14.

34-تفسير عياشي ج 2 ص 201.

35-مناقب ج 1 ص 45.

36-شرح نهج البلاغه ج 13 ص 208-ط جديد-.

 تاريخ اسلام صفحه 91 علي دواني