یک روز با دخترم
ساعت هفت صبح کرکره آشپزخانه را بالا می دهم.
همسر را که راهی کردم، دفترکتاب های فقه، اصول را بر میدارم و به گوشهای از خانه پناه می برم و از فرصت خواب بودن فرشته کوچک خانه مان برای درس خواندن استفاده میکنم.
چشم هایش را که باز می کند لبخندی هم چون غنچه تاز شکفته بر لبانش مینشیند، بغلش میکنم راهی آشپزخانه می شوم و به سراغ مادرانگی هایم میروم.
اما گوشه ذهنم به دنبال فرصتی برای خواندن کتاب هایم هستم.
من یک مادرم و درس خواندن را از همین خانه با کودکم شروع کردهام.
دوست دارم یکی از خاطراتی که دخترم از بچگی هایش با من داشته باشد همین دفتر کتاب های خط خطی کردهاش باشد.
تا روزی خودش جرئت داشته باشد در کنار مادری کردنش علم آموزی کند.
به قلم: رقیه آرامی نسب