روایت یک حنجره ذغالی

شناسه نوشته : 41636

1404/08/17

تعداد بازدید : 21

 به‌خاطر دارم روزی را که برای نخستین‌بار، در جمعی حدود شصت نفره از طلاب جوان، میکروفون به دست گرفتم و صدای روضه در فضای نوپای حوزه طنین انداخت. بعدها، با همراهی چند تن از هم‌کلاسی‌ها و هم‌مباحثه‌ای‌هایم، تصمیم گرفتیم هیأتی کوچک اما دل‌گرم‌کننده تشکیل دهیم؛ هیأتی که تنها سه‌شنبه‌ها برگزار می‌شد. من مداح آن بودم و دوستانم، شهلا، راضیه و سحر، بانیان و ستون‌های اصلی مجلس.
حجره‌ای کوچک، کنار درِ ورودی حوزه، مأمن ما بود. آن را برای مناسبت‌های مختلف با شوق و سلیقه می‌آراستیم؛ اگر مجلس عزا بود، سیاه‌پوشش می‌کردیم. روضه‌ها با حلوای دست‌پخت شهلا خانم، چای راضیه و سحر و اشک‌های بی‌ریا جان می‌گرفت.
زمان گذشت و آن باقیات‌الصالحات کوچک، به هیأتی بزرگ و پرشکوه بدل شد؛ هیأتی که همچنان سه‌شنبه‌ها میزبان دل‌های مشتاق است، اما در دهه‌های فاطمیه، محرم، آخر صفر و ماه مبارک رمضان نیز، به فراخور ایام، برپا می‌شود. امروز، این هیأت، با شکوهی بی‌نظیر، پناهگاه و مأمن بانوانی‌ست از هر قشر و سلیقه؛ روضه‌هایش، نفس‌های مداحانش و اشک‌هایی که بر دامانش می‌ریزد، با همه‌جا فرق دارد.
 
به درایت مدیر فرهیخته‌مان، این هیأت آن‌چنان گسترش یافته که در ماه رمضان، با برگزاری ختم قرآن‌های منظم، به عنوان هیأتی رسمی شناخته می‌شود.
امروز، پس از سال‌ها، بار دیگر در همین هیأت، میکروفون به دست گرفتم. بسیاری صدایم را نمی‌شناختند، غریبه بودند با آن. نمی‌دانستند که من هم، به قول آن دوست طناز، «حنجره ذغالی»‌ام. اما امروز، به مدد همان سال‌های عشق و اخلاص، خواندم. به غربت مادری چون زهرا (سلام‌الله‌علیها).
اکنون اگر دل‌تان شکسته است، اگر بغضی در گلو دارید، اگر دلتنگی مادری بی‌نشان در جان‌تان شعله‌ور است، به مجلس عزا خوش آمدید. اینجا جایی‌ست برای گریه‌های بی‌پناه، برای زمزمه‌های عاشقانه، برای آن‌هایی که با اشک، راه وصل را پیدا می‌کنند. اینجا، هر قطره اشک و هر آه بی‌صدا، هر زمزمه‌ی «یا زهرا» به آسمان می‌رسد.
به مجلس عزا خوش آمدید!
 
نویسنده: مریم قپانوری