حرکت امام رضا(عليه السلام) به سوي خراسان

شناسه نوشته : 7242

1393/06/10

تعداد بازدید : 2369

حرکت امام رضا(عليه السلام) به سوي خراسان(200 قمري)

بـعـضـي از نقاط ايران بويژه خراسان علي الخصوص پس از قيام ابومسلم خراساني بر ضدّ بـنـي امـيـّه بـه تـشـيـع و دوسـتـي عـلي (ع ) و دودمانش روي آورده بودند. ماءمون نيز که مادرش ايـراني بود و در پرتو حمايت ايرانيان بر امين پيروز شده بود، مصلحت حکومت خود را در همراه داشـتـن آنـان بـا خويش ديد. براي اين کار لازم بود، خود را از نظر اعتقادي هماهنگ با آنان نشان دهد.
او عـلاوه بـر پـيـشـنـهـاد ولايـتـعـهـدي ، دسـتـور داد بـه آن حـضـرت از ايـن پـس (رضـا) بـگويند.(266) تا به ايرانيان که مبارزات خود عليه امويان را با شعار (الرّضا من آل مـحـمد) شکل داده بودند بنماياند که اينک خواسته شما تحقق يافته و آن کسي را که شما مي خواستيد من به قدرت رسانده درصدد واگذاري خلافت به او هستم .
مـاءمـون بـا ايـن اقـدام ، ادامـه پـشـتـيـبـانـي ايـرانـيـان را نـسـبـت بـه خود حتمي ساخت ؛ زيرا در عمل نشان داد که خواسته او همان خواسته ارزشمند آنان است .
ب ـ فرونشاندن قيامهاي علويان
وجـود عـلويـان و مـخـالفتها و قيامهاي پياپي آنان بر ضد دستگاه خلافت ، براي خلفا از جمله ماءمون ، استخوان گلوگيري بود که همواره آنان را آزار مي داد.
مـاءمـون بـراي مـهـار کـردن جـنـبـش بالنده علويان و خلع سلاح آنان دست به اين اقدام زد. زيرا عـلويـان وقـتـي بـبـينند رهبر آنان مورد توجه خليفه قرار گرفته و جذب دستگاه او شده است ، بطور قهري از مخالفت و مبارزه با آن دست کشيده خود را در چنين دستگاهي سهيم مي دانند و سعي خواهند کرد بدان نزديک شوند.
مـاءمـون بـرغـم دشـمـنـي اش بـا آل عـلي (ع ) بـراي جلب بيشتر نظر علويان ، نسبت به آنان ، سـيـاسـت عـفـو و اغماض در پيش گرفت و بسياري از آنان را با آن که ـ از نظر دستگاه خلافت ـ جـرمـهـاي بـزرگـي مرتکب شده بودند بخشيد و مورد اکرام و احترام قرار داد. زيدبن موسي بن جعفر معروف به (زيدالنّار) و محمد بن جعفر علوي از جمله اين افراد بودند.
مـاءمـون بـا پـيـشـنـهـاد ولايـتـعـهـدي بـه پـيـشـواي شـيـعـيـان و تـطـبـيـق شـعـار (الرّضـا مـن آل مـحـمـّد) به آن حضرت ، علويان را کاملا خلع سلاح کرد؛ زيرا آنان تاکنون دستگاه خلافت را غـيرمشروع دانسته مردم را با اين شعار به مبارزه با آن فرامي خواندند. و اينک ماءمون آن شعار را تـحـقـق بـخـشيده است . و با اين اقدام ماءمون ، دعوت براي هر کس ديگر بي معني تلقي شده مورد انکار و مخالفت اقشار مختلف مردم قرار مي گرفت ؛ زيرا هيچ فردي ـ چه در ميان علويان و چـه در مـيان غيرآنان ـ از نظر داشتن شرايط رهبري و کمالات نفساني به پايه آن حضرت نمي رسيد.
نتيجه اين سياست اين شد که پس از قضيّه ولايتعهدي امام (ع )، جنبشها و سروصداهاي علويان در تـمـامي ولايات و شهرها به خاموشي گراييد و جز شورش عبدالرّحمان بن احمد در يمن ـ که آن هـم مـعـلول سـتـم حـاکـم آن سـامـان بـود و بـا وعـده مـاءمـون مـبـنـي بـر جـامـه عـمـل پـوشـيـدن بـه خـواسـتـه وي پايان پذيرفت ـ هيچ قيامي از جانب علويان صورت نگرفت ..(267)
ج ـ خالي کردن صحنه از وجود امام رضا(ع )
بدون شک ، مهمترين انگيزه ماءمون از اين اقدام ، شخص علي بن موسي (ع ) و خالي کردن صحنه از وجـود آن حضرت بود. زيرا امام رضا(ع ) قدرتمندترين و متنفذترين چهره اي بود که براي دسـتـگاه خلافت به عنوان يک خطر جدّي به شمار مي آمد. ماءمون در رابطه با امام رضا(ع ) چند هدف را دنبال مي کرد.
آن که بزرگترين خطري را که از جانب شخصيّت بي همتاي امام رضا(ع ) وي را تهديد مي کرد از سر راه خود بردارد و امام را در وضعيّتي قرار دهد که نتواند مردم را به انقلاب عليه حکومت خودکامه او دعوت کند.
ماءمون در سخني خطاب به عباسيان به اين انگيزه خويش اشاره مي کند و مي گويد:
ما ترسيديم اگر او را بدين حال رها کنيم از جانب وي چنان شکافي در کار ما پديد آيد که
تـوان بـسـتـن آن را نـداشـتـه بـاشـيـم و بـلايـي بـر سـر مـا فـرودآيـد کـه غيرقابل تحمّل باشد..(268)
آن کـه امـام را ـ کـه بـه تـعـبـيـر خـود آن حـضـرت خـطـش در خـاور و بـاخـتـر خـوانـده مـي شـد.(269) و بـه اعـتـراف مـاءمـون ، بـيـش از هـر کـس ‍ مـورد رضـايـت عـام و خـاص بـود.(270) ـ تـحـت نـظـر بـگـيـرد و از نـزديـک کـليـّه فـعـّاليـتـهـاي آن حـضـرت را کـنترل کند. شايد يکي از انگيزه هاي ماءمون از تزويج دخترش (امّ حبيبه ) به امام رضا(ع ) همين بود که ازداخل جاسوسي مطمئن بر حضرت بگمارد.
مـاءمـون بـه ايـن مـقـدار بـسـنـده نـکرد، بلکه کنيزان خدمتکار را به عنوان هديه نزد امام (ع ) مي فـرسـتـاد تـا تـحـت ايـن پـوشـش ، اوضـاع و مـسـائل درون خـانـه امـام را بـه وي گـزارش دهند..(271)
عـلاوه بـر ايـنـهـا، او مـوفـق شـد بـا کـمـک وزيـر خـود (فضل بن سهل ) ، هشام بن ابراهيم ، دربان و خدمتکار امام رضا(ع ) را بفريبد و از او به عنوان يـکـي از عـوامـل نـفـوذي خود استفاده کند. هشام از نزديکان حضرت رضا(ع ) بود، بگونه اي که کـليـّه امـور آن حـضـرت بـه دسـت وي اداره مـي شد و تمامي اموالي که از نقاط مختلف براي امام فرستاده مي شد نخست به دست او مي رسيد.
زمـانـي کـه عـلي بـن مـوسـي (ع ) بـه خـراسـان مـنـتـقـل شـد، فـضـل بـا هـشـام رابـطـه بـرقـرار کرد و موفق شد او را به خدمت دستگاه بگيرد. هشام ـ پس از پـذيـرش جـاسـوسـي ـ بـطـور رسمي از سوي ماءمون به درباني پيشواي هشتم گمارده شد و مـاءمـور گشت تمامي اخبار و رويدادهاي خانه امام را به خليفه گزارش کند. از آن پس سخني در خانه امام گفته نمي شد مگر آن که وي به فضل يا ماءمون اطلاع مي داد..(272)
آن کـه بـا آوردن امـام رضـا(ع ) نـزد خود، آن حضرت را از زندگي اجتماعي و پايگاههاي مردمي دور سـازد و رابـطـه اش را بـا مـردم بـويژه شيعيان و انقلابيون بگسلد و بدين وسيله نفوذ آن پيشواي برحق را که هم در خراسان و هم در نقاط ديگر رو به فزوني بود، محدود سازد.
يـکـي از مـاءموريتهاي هشام اين بود که رفت و آمد شيعيان را نزد آن حضرت محدود کند. در اجراي ايـن ماءموريت ، هيچ کس ‍ بدون اجازه وي رخصت حضور به نزد امام (ع ) را نمي يافت و او، امر را بـر دوسـتان امام (ع ) چنان تنگ گرفت که هيچ يک از آنان آزادانه توفيق زيارت پيشوايشان را پيدا نمي کردند..(273)
در اجـراي همين سياست ، ماءمون از فرستاده خود (رجاء بن ابي ضحّاک ) خواست تا امام رضا(ع ) را از راه بصره و اهواز به سوي خراسان حرکت دهد نه از راه کوفه و قم .
آن که از نفوذ معنوي و شخصيت اجتماعي امام (ع ) بکاهد. با عملي شدن نقشه ماءمون ، امام رضا(ع ) نـه تـنـهـا نـمـي تـوانست از نارضايتي مردم از دستگاه به نفع خود استفاده کند، بلکه افکار عـمـومـي عـليـه خـود آن حـضـرت تـحـريـک شـده بـذر شـک و تـرديـد نـسـبـت بـه رهـبـري الهـي اهل بيت (ع ) در دلهاي آنان کاشته مي شد.
مـردم کـه تـاکـنون معتقد بودند خلافت ، حق خاندان پيامبر(ص ) است و ديگران غاصب اند و اگر آنان حکومت را به دست گيرند با تمامي مظاهر ظلم و شرک مبارزه خواهند کرد، وقتي چنين صحنه اي را ببينند ديدگاهشان نسبت به آنان عوض شده ، خواهند گفت : اوضاع تغيير نکرده است و چه بـسـا اهل بيت (ع ) را متهم خواهند کرد که اينان تا دست خودشان از حکومت کوتاه است ، اين حرفها را مي زنند، ولي هنگامي که خودشان به قدرت رسيدند، ساکت شده و حرفي نمي زنند.
اين انگيزه هم در سخنان ماءمون به چشم مي خورد و هم در بيانات امام رضا(ع ). ماءمون در پاسخ به اعتراض عباسيان مي گويد:
سـسـتـي در کار او (امام رضا(ع ) ) روا نيست ولي ما نياز به آن داشتيم که اندک اندک از اعتبار و شـاءن او بـکـاهيم و چنان تصويري از او در اذهان توده هاي مردم ترسيم کنيم که وي شايستگي امر خلافت را ندارد؛ سپس چاره اي جوييم که يکباره او را از ميان برداريم ..(274)
و نيز مي گويد:
مـا او را وليـعـهـد خـود سـاختيم تا ... علاقمندان و شيفتگانش دريابند که او را در ادعايي که مي کند(زهد و پارسايي ) از کم و بيش نصيبي نيست ..(275)
علي بن موسي الرضا(ع ) در گفتگويي که با ماءمون بر سر مساءله خلافت داشت ، فرمود:
من از انگيزه تو آگاهم . تو مي خواهي مردم بگويند: علي بن موسي از دنيا روي نگردانده است ؛ بـلکـه ايـن دنـيـاست که از وي روي گردانده است . مگر نمي بينيد که چگونه به طمع خلافت ، پيشنهاد ولايتعهدي را پذيرفت ..(276)
د ـ بهره برداري از موقعيت استثنايي امام (ع ) به نفع خود
مـاءمـون در عين آن که سعي داشت از امام رضا(ع ) به عنوان سپري براي جلوگيري از خشم مردم نـسـبـت بـه عباسيان استفاده کند، مي کوشيد تا انرژي متراکم قدرتمندترين جبهه مخالف را که مـظـهرش حضرت علي بن موسي (ع ) بود در خدمت خود گرفته ، پايگاه مردمي نيرومندي براي خود به دست آورد.
او در رؤ ياي خود چنين آرزويي را در دل مي پروراند که حکومتش در آينده نزديک از همان موقعيت و جايگاهي برخوردار خواهد شد که امام (ع ) بهره مند است .
البـتـه آرزوي او بـيـجـا نبود؛ زيرا شخصيّتي را به دستگاه خود جذب مي کرد که نزد تمامي گـروهـهـا و طـبـقـات از احـتـرام و ارج خـاصـي بـرخوردار بود؛ چندان که غيرشيعيان نيز به آن حـضـرت ارادت ورزيـده و حـتـي گـروهـهـايـي از اهـل سـنـّت ، اهـل حـديث .(277)، مرجئه و زيديّه گرد او را گرفته بر امامت و لزوم پيروي از فرمانش وحدت نظر داشتند..(278)
بـسـيـار اتـفاق مي افتاد که ماءمون براي جلوگيري از عصيان و شورش ناراضيان عليه حکومت خـود بـه امام رضا(ع ) متوسل مي شد و از آن حضرت تقاضا مي کرد از پيروان خود بخواهد بر ضدّ او سخن نگويند. به عنوان نمونه :
پـس از قـتـل فـضـل بـن سـهـل در مـيـان مـردم شـايـع شـد کـه ايـن قـتـل طـبـق طـرح و نـقـشـه مـاءمـون بـوده اسـت . از ايـن رو، مردم به خيابانها ريخته عليه ماءمون تظاهرات کردند و براي محکوم کردن توطئه او به سوي کاخ سلطنتي راه افتادند.
ماءمون با شتاب از درِ پشت قصر خارج شد و به خانه امام رضا(ع ) که در نزديکي کاخش بود پـنـاه بـرد و از آن حـضـرت براي فرونشاندن خشم مردم استمداد جست ، امام (ع ) در برابر مردم ظاهر شد و با يک دستور همه را پراکنده ساخت ..(279)
ايـنـهـا هـمـه گـواه آن اسـت کـه امـام هـشتم (ع ) حتي در مرکز حکومت ماءمون در ميان مردم از پايگاه اجتماعي عظيمي برخوردار و فرمانش براي همه مطاع و نافذ بود.
ه‍ ـ مشروعيت بخشيدن به حکومت خويش
عـبـاسـيـان کـه مـشـروعـيت حکومت خود را در پرتو مبارزه عليه ظلم و بيدادگري امويان و انتساب خويش به پيامبر(ص ) و شعار (الرّضا من آل محمّد) کسب کرده بودند، پس از تسلط بر قدرت ، شـعـارهـاي پـيـشين خود را به فراموشي سپرده همچون امويان ، به درنده خويي و سفاکي روي آوردنـد. از ايـن رو حـکـومـت آنـان در انـدک زمـانـي در انظار مسلمانان و توده هاي ستمديده ، فاقد مشروعيّت و ازهمان سنخ ‌امويان و حتي بدتر ازآنان به شماررفت .
ماءمون با توجه به اين خلاء اساسي در صدد برآمد تا براي جلب انظار مردم وجهه خلافت را عـوض کـند و به آن مشروعيّت ببخشد. براي تحقق اين هدف ، مناسبترين راه اين بود که فرزند پـيـامـبر(ص ) و پيشواي شيعيان را که مظهر حق و شريعت بود به دربار خود جذب کند و بااين حرکت ، مدّعاي علويان ـ مبني بر غاصبانه بودن حکومت خويش ـ را عملا تخطئه نمايد.
مـاءمـون در صـورت مـوفـقـيـّت در ايـن طـرح ، نه تنها از امام رضا(ع ) بر مشروعيّت حکومت خود تـاءيـيـد و اعـتـراف مـي گـرفـت بـلکـه بـر روي يـکـي از اصـول اعـتـقـادي تشيّع ؛ يعني ستمگرانه و غاصبانه بودن حکومتهاي غيرپيشوايان معصوم (ع ) خطّ بطلان مي کشيد.
خليفه عباسي در سخني به اين انگيزه خود اشاره کرده مي گويد:
مـا او (امـام رضـا(ع ) ) را وليـعـهـد خود کرديم تا دعايش براي ما باشد و به حکومت و خلافت ما اعتراف کند و ... بداند که امر خلافت از آن ماست نه او..(280)
احضار امام رضا(ع ) به مرو
انـگـيـزه هـاي يـادشـده در درس پـيـش مـاءمـون را بـر آن داشـت تـا با شتاب و بدون هيچ گونه تـرديدي تصميم خود را عملي سازد. از اين رو (رجاء بن ابي ضحاک .(281)) يکي از فـرمـانـدهان و واليان خود را به مدينه فرستاد تا حضرت رضا(ع ) را از راه بصره ، اهواز و فـارس بـه مـرو آورد و تـاءکـيـد کـرد کـه آن حـضـرت را از راه کـوفـه و قـم عـبـور ندهد..(282)
وي به اين اکتفا نکرد، در نامه اي که به امام رضا(ع ) نوشت تاءکيد کرد؛ راه خود را از کوفه و قم انتخاب مکن ، بلکه راه بصره ، اهواز و فارس را در پيش گير..(283)
عـلت ايـن مـحـدوديـت ايـن بـود کـه مـردم کـوفـه و قـم بـه دوسـتـي اهـل بـيـت (ع ) مـعـروف بـودنـد و گذر امام (ع ) از اين دو شهر بويژه کوفه که از نظر دستگاه خـلافـت بـسـيـار حـساس و مرکز انقلابهاي علويان عليه امويان و عباسيان بود، موجب مي شد که مـردم از آن حـضـرت چـنـان کـه شـايـسـتـه مـقـام امـامـت اسـت اسـتـقـبـال کـنـنـد و چـه بـسـا هـنـگـامـي کـه پـيـشـوايـشـان را در مـيـان خـويـش بـبـيـنـنـد مشکل تازه اي براي دستگاه به وجود آورند. در صورتي که راهي را که ماءمون تعيين کرده بود ايـن خـطـر را نـداشـت ؛ زيـرا مـردم بـصـره گـرايـش عثماني داشتند و اين شهر تا حدودي سنگر عـبـاسـيـان بـه شمار مي رفت . از اين رو، وقتي (زيدالنّار) در آن جا قيام کرد خانه هاي آنان را آتش زد.
رجـاء بن ابي ضحّاک در راءس هياءتي در سال دويست هجري براي آوردن امام (ع ) رهسپار مدينه شـد..(284) امـام رضـا(ع ) کـه تاکنون به تمامي دعوتنامه هاي ماءمون پاسخ رد داده بـود.(285)، بـا آمـدن پيک مخصوص خليفه و اصرار وي بر حرکت امام (ع ) به سوي مرو، چاره اي جز پذيرش دعوت او نيافت .
امـام (ع ) پـيـش از تـرک مـديـنـه کـنـار قـبـر مـطـهـّر جـدّ بـزرگـوارش رسـول خـدا(ص ) رفـت و بـا آن حـضـرت وداع کـرد. حـضـرتـش روي شـدّت عـلاقـه اي کـه بـه پـيامبر(ص ) داشت چندين بار با مرقد شريف وداع نمود، امّا هر بار به کنار قبر بازمي گشت ، آن را مـي بـوسيد و با صداي بلند گريه مي کرد و از مفارقت آن روضه مطهره بي تابي مي نمود..(286)
امـام (ع ) در اقدامي ديگر دست فرزندش حضرت جواد(ع ) را گرفت و او را به مسجد پيامبر(ص ) بـرد و در حـالي کـه دسـت فـرزنـدش را روي قـبـر مـطـهـر رسـول خـدا(ص ) گـذارده بـود او را بـه جدّ بزرگوارش سپرد، سپس همه وکلا و نمايندگان و نـيـز اطـرافـيـان خـود را گرد آورد و ضمن معرفي حضرت جواد به عنوان قيّم و جانشين خود به آنـان ، هـمـگـان را بـه اطـاعـت و فـرمـانـبـري از او دستور داد و از مخالفت فرمانش برحذر داشت ..(287)
از مدينه تا مرو
منازلي که حضرت رضا(ع ) در طي سفر خود به خراسان پيموده و همچنين حوادثي که در هر يک از ايـن مـنـازل رخ داده در کـتـابـهـا بـه صـورتـهـاي گـونـاگـون نقل شده است که در ذيل ، مهمترين آنها را يادآور مي شويم .
در مکّه
از بـعـضـي روايـات و مـنابع تاريخي برمي آيد که چون موسم حج نزديک بود امام (ع ) نخست بـه مـکـه رفـت و پس از انجام مناسک حج ، حجاز را به عزم خراسان ترک کرد. (محمد بن ميمون ) مي گويد:
در مـکـّه همراه حضرت رضا(ع ) بودم ؛ پيش از آن که به طرف خراسان حرکت کند، عرض کردم : من عازم مدينه هستم . نامه اي براي فرزندتان ابوجعفر بنويسيد تا با خود ببرم .
امام رضا(ع ) تبسمي کرد؛ سپس نامه اي نوشت . من نامه را به مدينه برده به حضرت جواد(ع ) تسليم کردم ..(288)
در قادسيّه
حـضـرت رضـا(ع ) از مـکـه بـيـرون شـده در مـسـيـر خود به بصره از طريق باديه وارد قادسيّه شد..(289) (احمد بن محمّد بزنطي ) مي گويد:
در قادسيّه به استقبال امام رضا(ع ) رفتم . پس از آن که به حضور آن حضرت رسيدم ، فرمود: بـراي مـن اتاقي کرايه کن که دو در داشته باشد؛ دري به حياط باز شود و دري به بيرون ، تا رفت و آمد تو را بيشتر پوشيده دارد..(290)
از اين بيان امام (ع ) استفاده مي شود که آن حضرت کاملا تحت نظر نيروهاي امنيّتي بوده است و دوستان او نمي توانستند آزادانه به حضور آن گرامي برسند.
حضرت رضا(ع ) در اين منزل نيز به ياد پسرش جواد(ع ) افتاد و بر امامت او تاءکيد کرد و در پـاسـخ بـزنـطـي کـه از پـيـشـواي پـس از او پـرسـيـده بـود، فـرمـود: فرزندم ابوجعفر است ..(291)
در نِباج
مـوکـب حـضـرت رضـا قـادسـيـه را بـه مـقـصـد بـصـره تـرک کـرد و در مـسـيـر راه بـه (نـبـاج ).(292) رسيد. ابوحبيب نباجي مي گويد:
در خـواب رسـول خـدا(ص ) را ديـدم کـه بـه نـباج تشريف آورد و در مسجدي که حاجيان هر ساله فرود مي آيند وارد شد.
مـن خـدمـت آن حـضـرت رسـيده و بر او سلام کردم . طبقي از خرماي مدينه را نزد آن گرامي ديدم . پـيـامـبـر(ص ) مـشـتـي از آن خرماها را به من داد. آنها را شمردم ، هيجده دانه بود. تعبير من از اين خواب اين بود که هيجده سال ديگر عمر خواهم کرد.
بـيـسـت روز از ايـن جـريـان گـذشـت . روزي در مـزرعـه ام مشغول کار بودم که کسي آمد و گفت : ابوالحسن ، علي بن موسي الرضا(ع ) وارد نباج شده و در مـسـجـد (هـمـان مـسـجـدي کـه حـاجـيـان فـرود مـي آمـدنـد) اجـلال نـزول کـرده اسـت . بـه سـمت مسجد حرکت کردم ، ديدم مردم گروه گروه به ديدن آن حضرت مي روند. من خود را به آن حضرت رسانيده بر او سلام کردم .
ديـدم هـمـانجايي نشسته که رسول خدا نشسته بود و در مقابلش طبقي از خرماي مدينه نهاده شده است .
حضرت مشتي از خرماها را به من داد. آنها را شمردم ، هيجده دانه بود.
بـه امـام عـرض کـردم : بـيـشـتـر بـدهـيـد. فـرمـود: اگـر رسول خدا بيشتر داده بود ما هم بيشتر مي داديم .
امـام آن روز را در نـبـاج مـانـد سـپـس از راه بـصـره ، اهـواز و کـرمـان رهـسـپـار خـراسـان شد..(293)
در اهواز
امام رضا(ع ) و همراهان پس از ترک (نباج ) از طرف باديه به سمت بصره حرکت کردند و پس از ترک بصره با کشتي وارد خرمشهر شدند و از آن جا رهسپار اهواز شدند. امام (ع ) در اين شهر نـيـشـکـر خـواسـت . گـفـتـه شـد در ايـن فـصـل گـرمـا نـيـشـکـر يـافـت نـمـي شـود. ايـن محصول در زمستان به دست مي آيد. فرمود جستجو کنيد پيدا خواهد شد.
ابـراهـيـم بـن اسـحـاق گـفـت : سـوگـند به خدا، سرور من چيزي را که موجود نباشد نمي خواهد. گـروهـي در پـي نـيشکر رفتند. در اين ميان کارگران اسحاق رسيدند و گفتند: ما مقداري نيشکر براي بذر در منزل نگهداشته ايم ؛ سپس براي امام (ع ) آوردند..(294)
در اهـواز عـلاوه بـر ايـن کـرامـت ، کـرامت ديگري نيز از آن حضرت ظاهر شد. ابوهاشم جعفري مي گويد:
من در جايي به نام آبيدج بودم . هنگامي که شنيدم امام رضا(ع ) وارد اهواز شده است به نزد
آن حضرت رفتم و خود را به او معرفي کردم و اين نخستين ديدار من با او بود.
امـام رضـا(ع ) در ايـن هـنـگـام مريض بود. هوا نيز بسيار گرم بود. حضرت فرمودند: براي من طـبـيـبـي بـيـاوريـد. مـن طـبيبي به بالين آن حضرت آوردم . امام نام گياهي را براي طبيب برد و خواص آن را برشمرد. طبيب گفت : من در روي زمين جز شما کسي را نديده ام که نسبت به اين گياه شناخت داشته باشد. شما از کجا اين گياه را مي شناسيد. علاوه بر اين که اين گياه در اين زمان و در اين مکان يافت نمي شود ... ..(295)
در قنطره اَرْبُقْ
امـام (ع ) پـس از خـروج از اهـواز در کـنـار پـل اَرْبـُق .(296) فـرود آمـد. در ايـن مـنـزل ، در پـاسخ جعفر بن محمد نوفلي ـ مبني بر اين که عده اي مي پندارند پدرت زنده است ـ فرمود:
دروغ مـي گـويـنـد، خـداوند آنها را لعنت کند. اگر پدرم زنده بود ميراث او (ميان ورثه ) تقسيم نـمـي شـد و زنانش شوهر نمي کردند. سوگند به خدا پدرم طعم مرگ را چشيد آن سان که علي بن ابي طالب چشيد..(297)
در کوير لوت
خـط سـيـر امـام (ع ) از اهـواز تا نيشابور به اختلاف نوشته شده است . ظاهراً آن حضرت پس از ترک اهواز از مسير رامهرمز، اصطخر، يزد و طبس به سمت نيشابور حرکت کرده است .
کـاروان امـام (ع ) بـه هـنـگـام عبور از کوير لوت ـ که از پهناورترين و خطرناکترين کويرهاي جـهـان به شمار مي رفت و قصبه ها و آباديهاي بسيار کمي داشت و افرادي انگشت شمار راههاي ارتـبـاطـي آن رامي شناختند ـ دچار بي آبي و تشنگي سختي شدند؛ بگونه اي که نزديک بود همه آنان با چهارپايانشان از فرط تشنگي تلف شوند.
در ايـن هـنـگـام امـام (ع ) جـهـتي را نشان داد و فرمود: چشمه اي در آن سوي هست ، بدانجا برويد. افـراد بـه آن سـمت که امام فرموده بود رفتند و به آب گوارايي بر خوردند و از مرگ نجات پـيـدا کـردنـد. وقـتي براي بار دوم ـ به دستور امام (ع ) ـ در طلب آب به آنجا رفتند اثري از چشمه نديدند..(298)
در نيشابور
مـوکـب امـام رضا(ع ) هنگام ورود به نيشابور ـ که در آن زمان از شهرهاي آباد و پرجمعيت بود و مـرکـز عـلم و فـرهـنـگ و پـايـگـاه اهـل حـديـث بـه شـمـار مـي رفـت ـ بـا استقبال گرم انبوه علاقمندان و دانش دوستان روبه رو شد. ابو زَرْعَه و محمد بن اسلم طوسي دو تن از رجال علم و حافظان حديث در وسط خيابان جلوي موکب امام (ع ) را گرفته عرض کردند:
اي بـزرگـوار، فـرزنـد بـزرگـواران ، اي پـيـشوا و فرزند پيشوايان ، اي سلاله پاک و اي يـادگـار شـجره نبوّت ! تو را به حق پدران پاک و دودمان بزرگوارت ، چهره مبارکت را بر ما بنمايان و از پدرانت براي ما حديثي نقل کن .
مـوکـب امـام (ع ) مـتـوقـف گـشـت ، سـايـبـان کـنـار زده شـد و ديـدگـان حـاضـران بـه جـمـال مـبـارک و طـلعـت نـورانـي فـرزنـد پـيـامـبـر(ص ) روشـن گـرديد. انبوه جمعيّت به احترام پـيشوايشان روي پاي خود ايستاده بودند. موجي از هيجان و احساسات آنها را فراگرفته بود. گـروهـي از شـوق مـي گـريـسـتـنـد و جـمـعـي فـرياد هلهله و شادي سرمي دادند. عده اي از فرط خـوشحالي جامه هاي خود را پاره مي کردند و برخي به شکرانه اين نعمت در خاک مي غلتيدند. جمعي بر افسار استرش بوسه ادب مي زدند و جمعي ديگر گردنهاي خود را برافراشته چشم بـه هـودج حـضـرت دوخـتـه بـودنـد. وضـع تـا ظـهـر بـديـن منوال بود.
پـيـشـوايـان مـردم و قـاضـيان فرياد برآوردند: اي مردم ! بشنويد و گوش فرا دهيد و فرزند رسول خدا(ص ) رانيازاريد.
امـام رضـا(ع ) پـس از سـکـوت جـمـعـيـّت آغـازبه سخن کرد و حديث معروف (سلسلة الذّهب ) را املا فرمود که بيش از 24 هزار قلم به دست آن را نوشتند. متن حديث چنين است :
از پـدرم مـوسـي بن جعفر شنيدم که گفت : از پدرم جعفر بن محمّد شنيدم که گفت : از پدرم محمد بن علي شنيدم که گفت : از پدرم علي بن حسين شنيدم که گفت : از پدرم حسين بن علي شنيدم که گـفـت : از پـدرم عـلي بـن ابـي طـالب شـنـيـدم کـه گـفـت : از بـرادرم و پـسـر عـمـويـم رسـول خـدا شنيدم که گفت : از جبرئيل شنيدم که گفت : از ربّ العزّه جلّ جلاله شنيدم که فرمود: (کَلِمَةُ لا اِل هَ اِلا اللّ هُ حِصْني فَمَنْ ق الَه ا دَخَلَ حِصْني وَ مَنْ دَخَلَ حِصْني اَمِنَ مِنْ عَذابي ) کلمه (لا اله الاّ اللّه ) دژ و قـلعـه مـن اسـت . هـر کـس آن را بگويد وارد سنگر و دژ من شده است و هر که وارد حصن من گردد از عذاب من ايمن خواهد بود..(299)
درنـقـل شـيـخ صـدوق ، روايـت ، ذيلي هم دارد و آن اين که پس از حرکت موکب امام (ع )، آن حضرت دوبـاره دسـتـور تـوقـف داد، سـپس سر از کجاوه بيرون کرد و (در حالي که چشمها همه به چهره ملکوتي اش دوخته شده بود) فرمود: (بِشُرُوطِها وَ اَنَا مِنْ شُرُوطِها) با شروط آن و من از شروط آنم ، سپس به حرکت خود ادامه داد..(300)
در نـيـشـابـور کـرامـات و مـعـجـزات زيـادي بـه دست حضرت رضا(ع ) آشکار شد که به لحاظ محدوديت اين سلسله درسها از ذکر آنها صرف نظر کرديم .
در ده سرخ
حـضـرت رضـا(ع ) پـس از خـروج از نـيـشابور به نزديکي (ده سرخ ) رسيد. گفته شد: يابن رسول اللّه ! وقت زوال فرا رسيده است ، آيا نماز نمي گزاريد؟
امام از موکب فرود آمد و فرمود: آبي بياوريد. گفتند: آب ، همراه نداريم . امام با دست خود زمين را شـکـافـت و از زمـين آب جوشيد و حضرت رضا(ع ) و همراهان از آن آب وضو گرفتند و آن آب تا اين زمان (زمان شيخ صدوق ) باقي است ..(301)
در سناباد
بـنـابـه نقل عبدالسّلام بن صالح هروي امام رضا(ع ) پس از ورود به سناباد به کوهي که از آن ديـگـهاي سنگي مي تراشيدند ـ و هم اکنون معروف به کوه سنگي است ـ تکيه کرد و فرمود: خداوندا، مردم را از اين کوه بهره مند ساز و در غذاهايي که در ظرفهاي سنگي اين کوه مي پزند بـرکـت بـده . سـپـس دسـتـور داد از آن کـوه بـراي آن حـضـرت نـيـز ظـرفـهـاي سـنـگـي بسازند..(302)
ورود به مرو
پـيـشواي هشتم سرانجام پس از طي منازل مختلف ، به مرو، مرکز خلافت ماءمون رسيد و از سوي دستگاه خلافت عباسي بطور با شکوهي مورد استقبال قرار گرفت ..(303)
امام رضا(ع ) در طول اين سفر هر چند تحت نظر و مراقبت شديد رجاء بن ابي ضحّاک و نيروهاي امـنـيـتـي او قـرار داشـت ، بـا اين حال هر جا وارد مي شد، مردم به محض اطلاع از ورود آن حضرت گـروه گـروه بـه مـحـضـرش مـشـرف شـده و ضـمـن ديـدار بـا آن گـرامـي مـشـکـلات و مسايل ديني خود را از او مي پرسيدند و آن حضرت ، علاوه بر پاسخگويي به سؤ الات آنان ، روي مـسـاءله امامت خود تاءکيد مي ورزيد و با ارائه معجزات و کرامات به تحکيم و تثبيت مباني اعتقادي امّت در ارتباط با مساءله امامت خويش مي پرداخت .
رجاء بن ابي ضحاک در گزارش خود به ماءمون به اين حقيقت اعتراف کرد و گفت :
علي بن موسي در هيچ شهري فرود نمي آمد مگر آن که مردم به سويش مي شتافتند و مشکلات و مسايل ديني خود را از او مي پرسيدند و او به همه آنها پاسخ مي داد..(304)
پيشنهاد خلافت
پـس از سـپـري شـدن چـنـد روز از تـوقـف امام رضا(ع ) در (مرو) و بر طرف شدن خستگي سفر، مـاءمـون در ادامـه نـقـشـه خـود مـذاکرات را آغاز کرد. مورخان نوشته اند گفتگوهاي ماءمون با امام رضـا(ع ) در مـرو بـيـش از دو مـاه به طول انجاميد و حضرت همچنان از پذيرفتن پيشنهاد ماءمون سر باز مي زد.(305)، و حتي گاهي پاسخي تند و ناخوشايند به او مي داد.
بر اساس نوشته مورخان ، ماءمون نخست خلافت را به امام (ع ) پيشنهاد نمود و انگيزه خود را از احضار آن حضرت به (مرو) چنين بيان کرد:
اي فـرزنـد رسـول خـدا مـن برتري ، دانش ، پارسايي ، پرهيزکاري و عبادت شما شناخت پيدا کردم . (در نتيجه ) شما را براي خلافت شايسته تر يافتم .
امام (ع ) در پاسخ فرمود:
مـن بـه بندگي خدا افتخار مي کنم و به پارسايي در دنيا، اميد نجات از شرّ آن ، و در پرتو پرهيزکاري از گناهان ، اميد رسيدن به غنائم اخروي ، و با فروتني در دنيا، اميد سرافرازي نزد خداوند را دارم .
ماءمون پيشنهادش را صريحتر بيان کرد و گفت :
مـن چـنـان مصلحت ديدم که خود را از خلافت برکنار کنم و آن را براي شما قرار داده با شما بيعت نمايم .
امام (ع ) نيز به همان صراحت پاسخ داد:
اگـر ايـن خـلافت از آن تو است ، روا نيست لباسي را که خداوند بر اندام تو پوشانده از خود بـرگـيري و بر ديگري بپوشاني و اگر از آن تو نيست ، جايز نيست چيزي را که از تو نيست به من واگذار کني .
مـاءمـون پـاسـخـي در بـرابـر مـنـطـق امـام (ع ) نـداشـت ، نـاچـار بـه زور مـتـوسـل شـد و گـفـت : (نـاگـزيـر از پـذيـرفـتـن ايـن امـر هـسـتـي !) امـام (ع ) فـرمـود: (بـا ميل و رغبت هرگز چنين کاري نمي کنم )..(306)
ماءمون هر چه کوشيد امام (ع ) را به پذيرش خلافت وادار سازد موفق نشد. او اصرار مي کرد و امام (ع ) انکار. فضل بن سهل در پايان يکي از اين جلسات ، از موضع سرسخت حضرت رضا(ع ) به شگفت آمد و خطاب به مردم گفت :
امـر شـگـفـتي ديدم ! ديدم امير مؤ منان ، ماءمون امر خلافت را به (امام ) رضا واگذار مي کند ولي رضـا (عـليه السّلام ) در پاسخ مي گويد: من طاقت چنين امري و توان انجام آن را ندارم . هرگز خلافت را تباه شده تر از اين نديده بودم ..(307)
پاسخ به دو پرسش
در اين جا دو پرسش مطرح است :
1 ـ آيا ماءمون در پيشنهاد واگذاري خلافت جدّي بود؟
2 ـ چرا امام رضا(ع ) پيشنهاد خلافت را نپذيرفت ؟
پاسخ پرسش نخست : با توجه به دلائل و شواهد فراوان ، پاسخ منفي است . چگونه ممکن است مـاءمـوني که براي دستيابي به خلافت ، برادر، بسياري از حاميان و حتّي فرماندهان نظامي و وزراي خـود را کـشت و شهرهاي زيادي را ويران کرد و هزاران نفر را بي خانمان ساخت ، به اين سادگي از آن دل بشويد و آن را به فردي خارج از خاندان عباسي و سرسخت ترين دشمن آنان واگذار کند؟
آيـا بـاور کـردني است که اين همه کوششها و اقدامات و به تعبير صحيح تر، جنايات ، در راه مـصـلحت امت بوده و بدين خاطر صورت گرفته است که وي مي خواسته ميدان را براي کسي که از خود او شايسته تر به خلافت است باز کند؟
آيـا عـقـل مـي پذيرد که دلسوزي او به حال امّت اسلامي بيشتر از فرزند پيامبر(ص ) باشد؟ چـرا کـه آن حـضـرت از پذيرش خلافت خودداري ورزيد ولي ماءمون تا مرز تهديد امام (ع ) به قتل نيز براي وادار کردن او به پذيرش خلافت پيش رفت .
آيـا واقـعـاً ماءمون در انتقال خلافت به اهلش تا آن حدّ حرص داشت که حاضر بود اگر امام آن را نپذيرد او را بکشد؟!
سـخـنان ماءمون در پاسخ ريان بن صلت و همچنين عباسيان معترض که پيش از اين يادآور شديم .(308) و موضعگيريهاي خصمانه او عليه امام رضا(ع ) و ... همه گواه آن است که وي نـه تـنـها در صدد واگذاري خلافت به فرزند پيامبر(ص ) نبود و نه تنها به مصلحت امت نمي انـديـشـيـد، بـلکـه چـون وجـود امام رضا(ع ) و بسط و گسترش مذهب تشيع به معناي اعم آن ـ چه تشيعي که اماميّه قائلند و چه تشيعي که زيديّه معتقد بودند ـ را بزرگترين خطر براي سلطنت خود مي ديد در صدد برآمد تا از هر راه و به هر وسيله اي شده اين مانع را از سر راه حکومت خود بردارد؛ و گر نه او، اگر در پيشنهاد خود جدّي بود مي توانست امام (ع ) را همان گونه که به پذيرش وليعهدي مجبور کرد بر قبول خلافت نيز مجبور نمايد.
هـدف مـاءمـون از پـيـشنهاد خلافت به امام پيش از پيشنهاد وليعهدي ـ که هدف اصلي او بود ـ اين بـود کـه وي مـي خـواسـت بـا ايـن پـيـشـنـهـاد، زمـيـنـه و دسـتـاويـزي بـراي تحميل ولايتعهدي بر آن حضرت فراهم کند؛ زيرا آنچه مي توانست تحقق بخش آرزوهاي ماءمون ـ کـه در درس هـفـدهـم خـاطـرنـشان ساختيم ـ باشد قبول ولايتعهدي از سوي امام رضا(ع ) بود نه پذيرش خلافت ؛ و چون مي دانست براي امام (ع ) در آن شرايط، پذيرش خلافت ـ بدون آمادگي قـبـلي و گـردآوري نـيـروهـاي مـؤ مـن و فـداکـار در زمـيـنـه هـاي گـوناگون ـ غير ممکن است ، با آسودگي خاطر نسبت به پيشنهاد خود اصرار مي ورزيد.
پـاسـخ پـرسـش دوم : مـقـاومـت امـام رضا(ع ) در برابر پيشنهاد ماءمون و خودداري آن حضرت از پذيرش خلافت ممکن است روي چند جهت باشد.
1 ـ حـضـرت رضـا(ع ) بـرغـم مـحـبـوبـيـّت و موقعيت ممتاز و استثنايي که در ميان توده هاي مردم بـويـژه شـيـعـيـان داشـت ، بـه خـوبـي مـي دانـسـت کـه شـرايـط و اوضـاع و احـوال سـيـاسـي ـ فرهنگي جامعه اسلامي در سطحي نيست که وي زمام خلافت را در دست گيرد و همچون جدّش رسول خدا(ص ) و پدرش اميرمؤ منان (ع ) حکومت نمايد.
***
امـام (ع ) در صورت به دست گرفتن قدرت ناگزير بود دولت حقّ و عدالت را برقرار سازد و مردم را در چارچوب نظام حکومتي اسلام به پيروي از دستورات ناب محمدي (ص ) دعوت کند.
وي بـراي دسـتـيـابـي بـه ايـن هـدف ، قـبـل از هـر چـيـز مـي بـايـد دسـت چـپـاولگـران بـيـت المال و فرصت طلباني را که از راه ستم و تزوير، سرنوشت ملّت را به دست گرفته و از آن بـراي رسـيـدن بـه اهـداف شـخـصـي و ضـدّ اسـلامـي خـود سـود مـي جـسـتـنـد، کـوتـاه سـازد و امـوال بـنـاحـق گـردآمـده آنـان را بـه خـزانه مسلمانان بازگرداند و در يک کلام ، اساس و بنياد حکومتي از نوع حکومت اميرمؤ منان (ع ) را بنا نهد.
طـبـيـعـي اسـت کـه چنين حرکتي در آن شرايط از جانب مردم بطور عموم و از سوي دست اندرکاران حکومت عباسي بطور خصوص مورد انکار و مخالفت و واکنش شديد قرار مي گرفت .
درسـت اسـت کـه امـام (ع ) از نـظـر عاطفي در ميان توده هاي مردم جايگاه و محبوبيت خاصي داشت ، ولي ايـن احـسـاسـات و عـواطف به حدّي نبود که راه را براي حکومت آن حضرت هموار سازد؛ زيرا مـردم حـتـي مـخـالفـان دسـتـگـاه خـلافـت از نظر سياسي ، تربيتي و فکري با فرهنگ و مباني حـکومتي اسلام فاصله گرفته ، بيگانه شده بودند. روي اين جهت بسياري از قيامهايي که با اعـتـقـاد به امامت اهل بيت (ع ) عليه دستگاه خلافت صورت مي گرفت در درون تشکيلات خود دچار تناقضها و اختلافات شده و در نهايت ، منجر به انشعاب و جدايي از يکديگر و شکست مي گشت .
در حـکـومـت حـضـرت عـلي (ع ) بـا آن کـه مـردم بـا دوران پيامبر(ص ) فاصله چنداني نداشتند و اوصـاف و بـرجـسـتـگـيـهـاي حـضـرت امـيـر(ع ) را از زبـان رسـول خـدا(ص ) شـنـيـده بـودنـد، امـا وقـتـي پـاي حـکـومـت و عـدالت بـه مـيـان آمـد، آن هـمـه مشکل و مانع بر سر راه حکومت آن حضرت ايجاد کردند.
بـديـهـي اسـت بـه هـمـان مقدار که دوران پيشواي هشتم (ع ) از عصر پيامبر(ص ) فاصله داشت ، گرفتاريهاي آن حضرت نيز در پياده کردن حکومت اسلامي بيشتر بود.
اگـر امـام رضا(ع ) خلافت را مي پذيرفت و برنامه هاي خود را پياده مي کرد، بطور قهري در هـمـان روزهـاي نـخـسـت ، بذر نبرد ميان او و عناصر نيرومند و متنفّذ و تيولداران انحصارطلب که هرگز راضي به محدود شدن و از دست دادن ثروت اندوخته خود نبودند، بارور مي گرديد.
ايـن درگـيـري اگـر مـيـان امـام (ع ) و اهـداف او فـاصـله نمي افکند دست کم اختلافات و مشکلات فراواني بر سر راه استقرار و تداوم نظام حکومتي نوپاي اسلام ايجاد مي کرد و آن را با ضعف و ناتواني رو به رو مي ساخت .
در چـنـيـن شـرايـطـي ، اگـر در راءس حـکومت ، حاکم مستبدّي باشد که سلطه اش را به هيچ حدّي مـحـدود نـسازد و براي رسيدن به اهداف خود از هر وسيله ممکن بهره بگيرد، چه بسا بتواند چند روزي دوام بـيـاورد؛ در صـورتـي کـه چـنـيـن امـري از جـانـب امـام (ع ) محال بود، همچنان که پدر بزرگوارش علي (ع ) از چنين روشي هرگز استفاده نکرد.
2 ـ امـام (ع ) با شناختي که از ماءمون داشت مي دانست که وي در ادعاي خود صادق نيست و در پشت اين پيشنهاد، اهداف ديگري را دنبال مي کند.
در چـنـيـن شـرايـطي اگر امام (ع ) پيشنهاد او را مي پذيرفت ، بدون شک چنانچه ماءمون ، حکومت جـديـد را مـطـابـق مـيـل خـود نـمـي ديـد، بـا امـکـانـات و نـيـروهـاي آماده خود عليه آن حضرت وارد عـمـل مـي شـد؛ بـويـژه بـا توجه به اين که واگذاري خلافت بدين معنا نبود که ماءمون تمامي امـتـيـازات خـلافـت را بـه امـام واگـذارد و خود از قدرت کناره گيرد؛ و چه بسا در چنين حالتي ، قدرت وي افزونتر از مواقع ديگر خواهد بود. زيرا منصب (امام ) جنبه تشريفاتي خواهد داشت .
در اين صورت ، امام رضا(ع ) در پيش روي خود دو راه بيشتر نداشت : مقاومت در برابر ماءمون و تحمل تمامي پيامدهاي آن ، و يا واگذاري خلافت به او و سر در فرمان وي نهادن .
راه نـخـسـت ، اقـدامـي انتحاري بود که بدون دستيابي به نتيجه مطلوب ، جان امام (ع ) و ياران وفادارش را در معرض خطر جدّي قرار مي داد.
راه دوّم نـيـز زيـانـهـاي جبران ناپذيري براي امام و امت اسلامي در پي داشت ؛ زيرا پذيرش آن بـه مـعـنـاي نـاديـده گـرفـتـن اهـداف امـامـت و بـه فـرامـوشـي سـپـردن آمـال و آرزوهـاي امـّت اسـلامـي بـود، هـمـان چـيـزي کـه مـاءمون مي خواست و با تمام توان براي دستيابي به آن مي کوشيد..(309)
از آنچه گفته شد اين نتيجه گرفته مي شود که حضرت رضا(ع ) هر چند واجد شرايط رهبري و هـدايـت جـامعه بود و از اين ناحيه هيچ مانعي بر سر راه قبضه کردن حکومت توسط آن گرامي وجـود نـداشـت ، ليکن شرايط به دست گرفتن حکومت براي آن حضرت فراهم نبود و مردم براي تـحـمل حکومت مورد نظر امام (ع ) آمادگي لازم را نداشتند. علاوه بر آن که ماءمون نيز در پيشنهاد خود جدّي نبود و به هيچ وجه قصد کناره گيري از قدرت را نداشت .
در پـايـان ايـن بـحـث اين نکته را نيز نبايد از نظر دور داشت که خودداري امام (ع ) از پذيرفتن خـلافـت بـه مـعـنـاي بازگرداندن آن به ماءمون و شايسته دانستن وي نيست . زيرا آن حضرت در مـنـاسـبـتـهـاي مـخـتـلف از جـمـله در گفتگويي که با ماءمون بر سر اين مساءله داشت به اشاره ، شايستگي او را براي اين مقام نفي کرد.
پيشنهاد ولايتعهدي
مـاءمـون پـس از نـاکـامـي در مـرحـله نـخـسـت ، پـيـشـنـهـاد اصـلي را مـطـرح کـرد و گـفـت : حال که از پذيرش خلافت سرباز زدي وليعهدي را بپذير.
امام (ع ):
سـوگـنـد بـه خـدا، پـدرم از پـدرانـش ، از امـيـرمـؤ مـنـان ، از رسـول خـدا(ص ) نـقل کرده است که من پيش از تو از دنيا خواهم رفت ، در حالي که مظلومانه به سـتـم کـشـتـه مـي شوم و فرشتگان آسمان و زمين برمن گريه خواهندکرد و در سرزمين غربت در کنار قبر هارون دفن خواهم شد.
ماءمون :
کـيـسـت آن کـه جـراءت کـشـتـن و حـتـّي جـسـارت بـرشـمـا را داشـتـه بـاشـد و حال آن که من زنده باشم ؟!
امام (ع ):
(اگر بخواهم نام قاتل خود را بگويم ، بطور يقين مي گويم .)
ماءمون :
(شما مي خواهيد با اين گفتار، خويشتن را سبکبار کنيد و خود را کنار بکشيد.)
امام (ع ):
مي دانم که نظر تو (از اين همه اصرار) چيست ؟ تو مي خواهي به مردم وانمود کني که علي بن مـوسـي نـسـبـت بـه دنـيـا بـي اعتنا نيست ، بلکه دنيا از وي روي گردانده است ؛ مگر نمي بينيد چگونه به طمع خلافت وليعهدي را پذيرفت ؟!
مـاءمـون وقـتـي بـا ايـن منطق صريح و بيان افشاگرانه امام (ع ) مواجه شد، پيشنهاد خود را با جدّيت تواءم با تهديد مطرح کرد و گفت :
عـمـر بـن خطاب شوراي خلافت را ميان شش نفر مقرر کرد و فرمان داد هر يک از آنان که مخالفت کـند گردنش زده شود. سوگند به خدا، اگر ولايتعهدي را بپذيري (چه بهتر) و گرنه تو را به پذيرش آن اجبار خواهم کرد و در صورت مقاومت ، گردنت را خواهم زد.
امام (ع ) وقتي ديد ماءمون دست بردار نيست و بر خلاف پيشنهاد قبلي اش در اين تصميم جدّي است و در صورت خودداري وي تهديدش را عملي خواهد ساخت ، با کراهت پذيرفت و فرمود:
خداوند مرا از اين که به دست خويش ، خودم را به هلاکت بيندازم نهي کرده است . اگر قضيّه چنين است هر کاري دلت مي خواهد انجام ده ..(310)
جشن ولايتعهدي
ماءمون پس از وادار کردن امام رضا(ع ) به پذيرش وليعهدي ، مجلس با شکوهي در ماه رمضان ، سـال 201 هجري .(311) با شرکت تمامي شخصيّتهاي کشوري و لشکري ترتيب داد و مراسم بيعت با امام رضا(ع ) به عنوان وليعهدي را در همين مجلس ‍ عملي ساخت .
وي ، نخست به فرزند خود عباس فرمان داد با آن حضرت بيعت کند؛ سپس تمامي مردم يکي پس از ديـگري به حضرت دست بيعت دادند و از سوي ماءمون هدايايي دريافت کردند. تنها سه نفر به نامهاي (عيسي جلودي )، (علي بن ابي عمران ) و (ابويونس ) تن به بيعت ندادند که آنها هم از سوي ماءمون به زندان افتادند..(312)
ماءمون در پايان مراسم از امام (ع ) خواست تا براي مردم سخن بگويد. وي توقع داشت حضرت رضـا(ع ) سـخـنـراني مفصّلي ايراد نمايد و ضمن آن از ماءمون به خاطر اين خدمتي که در حق او کـرده تـشـکـر نـمـوده ، او و خـلافـتـش را تاءييد کند؛ ولي امام بر خلاف انتظار خليفه ، سخنان بسيار کوتاهي ايراد کرد. او پس از حمد و ثناي الهي خطاب به مردم فرمود:
(اِنَّ لَنـا عـَلَيـْکـُمْ حـَقـّاً بـِرَسـُولِ اللّهِ وَ لَکُمْ عَلَيْنا حَقّاً بِهِ فَاِذا اَنْتُمْ اَدَّيْتُمْ اِلَيْنا ذلِکَ وَجَبَ عَلَيْنَا الْحَقُّ لَکُمْ.).(313)
ما در پرتو نسبت با رسول خدا(ص ) برگردن شما حقّي داريم ؛ شما نيز به خاطر آن حضرت بر ما حقّي داريد. زماني که شما حقّ ما را ادا کنيد، ما نيز موظف به اداي حقّ شما خواهيم بود.)
شـيـخ مفيد پس از نقل اين سخنان امام (ع ) مي نويسد: در اين مجلس جز همين سخن ، سخن ديگري از آن حضرت نقل نشده است ..(314)
امـام (ع ) در ايـن خـطـابـه کوتاه امّا پرمحتوا، نه تنها ماءمون و حکومت او را تاءييد نکرد، بلکه حـکـومـت و رهـبـري بـر مـردم را حـق خـود دانـسـتـه کـه از رسـول خـدا(ص ) به او رسيده است و چيزي نبوده که ماءمون بخواهد به آن حضرت واگذارد. در جـمـله دوّم ، مـردم را نسبت به پيشوا ذي حق دانسته است . بدين معنا که امام موظف است در صورتي که امت او را به عنوان حاکم اسلامي و خليفه پيامبر(ص ) بشناسند، او نيز آنان را اداره و رهبري نمايد.
در بـعـضـي مـنـابـع ، خـطـابـه امـام (ع ) در مـراسـم جـشـن ولايـتـعـهـدي بـه گـونـه اي ديـگـر نقل شده است . بنابراين نقل ، امام (ع ) پس از ستايش پروردگار و اشاره به قضا و قدر الهي و ايـن کـه کسي توان جلوگيري از قضاء او را ندارد، اقدام ماءمون را اداي حقي مي داند که از آن اهل بيت است .
به تعبير امام (ع ) دقت فرماييد:
(اِنَّ اَمـيـرَالْمـُؤْمـِنـيـنَ عـَضـَدَهُ اللّهُ بـِالسَّداد وَ وَفَّقـَهُ لِلرَّشـادِ عـَرَفَ مـِنْ حـَقِّنـا مـا جَهِلَهُ غَيْرُهُ ... ).(315)
امـيرالمؤ منين که خداوند او را براي راستي و درستي تقويت کند و به هدايتش موفق بدارد از حق مـا (خـانـدان ) چـيـزي را شـنـاخـتـه کـه ديـگـران (امـويـان و عـبـاسـيـان ) نـسـبـت بـه آن جاهل بودند.
اقدامات جنبي
از آنـجـا کـه مساءله ولايتعهدي امام رضا(ع ) از دستگاهي همچون دستگاه عباسي و از فردي مانند مـاءمـون ـ کـه بـراي رسيدن به حکومت برادرش را کشته بود ـ انتظار نمي رفت و ماءمون اين را خـوب دريـافـتـه بـود؛ از اين رو، وي براي آن که صداقت و اخلاص خود را نزد امام رضا(ع ) و ديـگـران ثابت کرده ، افکار عمومي را به حسن نيت و پاکدلي خود متوجه سازد، ناگزير پيش ‍ از مراسم ولايتعهدي و پس از آن دست به يک سلسله اقدامات زد:
1 ـ لبـاس سـيـاه را کـه شعار عباسيان بود از تن برکند و جامه سبز را که شعار علويان بود پـوشـيـد و بـه ديـگـران دسـتـور داد چـنـيـن کـنـنـد و مـدّعـي بـود کـه ايـن ، لباس بهشتيان است ..(316)
ايـن سـيـاسـت تـا زمـان شـهـادت امـام رضـا(ع ) و ورود مـاءمـون بـه بـغـداد از سـوي وي عـمـل مـي شـد. او پـس از ورود بـه بـغـداد دوبـاره روش و شـعـار پـيـشـيـن عـبـاسـيـان را سـنـّت کرد..(317)
2 ـ دسـتـور داد بـه نـام امـام رضـا(ع ) سـکّه زنند و خطيبان و سخنرانان در تمامي شهرها نام آن حضرت را در خطبه ها به عنوان وليعهد ذکر کنند..(318)
3 ـ دخـتـر خـود (ام حـبيبه ).(319) را با آن که از نظر سنّي فاصله زيادي با امام (ع ) داشـت بـه ازدواج آن حـضـرت .(320) و دخـتـر ديـگـرش (ام الفضل ) را به همسري فرزند هفت ساله امام ، حضرت جواد(ع ) درآورد..(321)
مـاءمـون بـا ايـن ازدواج سياسي خواست با يک تير دو نشان بزند؛ هم بر امام (ع ) جاسوسي از داخل بگمارد و هم اعتقاد آن حضرت و پيروانش را نسبت به نقشه خود جلب کند.
از سـوي ديـگـر، امـام (ع ) بـا آن کـه بـر چـنـيـن ازدواجـي وادار شـده بـود، نـه مـي تـوانـسـت اصـل آن را ردّ کند و نه حتّي در مورد اجباري بودن آن سخني بگويد؛ زيرا ماءمون در آن شرايط جوّ را در دست داشت و چه بسا خودداري امام (ع ) از پيشنهاد خليفه موجب کاستي اعتماد مردم به آن حضرت مي گشت ..(322)
علل پذيرش ولايتعهدي از سوي امام (ع )
سـخـنـان جـدّي و مـوضـعـگـيـريـهاي قاطع ماءمون در برابر امام (ع ) در جريان قضيّه ولايتعهدي گوياي آن بود که وي سرنوشت آينده خود و حکومتش را گره خورده به اين قضيّه مي دانست و در هـيـچ شرايطي حاضر نبود از اين پيشنهاد سرنوشت ساز خود دست بردارد؛ بلکه آماده بود به هربهايي که شده و با هر پيامدي که در بر داشته باشد خواسته اش را به انجام رساند و در صـورت پـافـشـاري امـام بـر ردّ، تـهـديـدش را عـملي ساخته امام و بستگان و پيروان او را به قتل برساند.
او فرزند کسي است که به خود وي گفته بود: (سوگند به خدا، اگر تو هم در کار خلافت با مـن به ستيز برخيزي سرت را از تنت برمي گيرم که سلطنت عقيم است )..(323) و در عمل نيز با کشتن برادرش امين ثابت کرد که حکومت ، عقيم است و عاطفه و برادري نمي شناسد.
با توجه به اين مقدمه ، اگر امام رضا(ع ) پيشنهاد ماءمون را ردّ مي کرد:
اوّلاً: جان خود و دوستان و شيعيانش را در معرض نابودي قرار مي داد؛ بدون آنکه مرگ آنان اثر مـفـيد و مثبتي داشته باشد؛ زيرا ماءمون در پرتو زيرکي و دورانديشي خاصّي که داشت ، همان گـونه که (فضل بن سهل ) را از پاي درآورد امام را نيز بدون سر و صدا از پاي درمي آورد و عـلويـان را نـيـز با اين منطق که ما ولايتع