خطبه خواني هاي امام حسين و ياران با وفايش در کربلا

شناسه نوشته : 3884

-621/01/-78

تعداد بازدید : 513

خطبه امام عليه‏السلام
امام حسين عليه‏السلام مرکب خود را طلب کرد و بر آن سوار شد و با صداي بلند ندا کرد به طوري که بيشتر مردم حاضر در لشکر عمر بن سعد صداي آن حضرت را مي‏شنيدند: yaran0.jpg

"ايها الناس اسمعوا قولي ولا تعجلوا حتي اعظکم بما هو حق لکم عليّ، و حتي اعتذر اليکم من مقدمي عليکم، فان قبلتم عذري و صدقتم قولي و اعطيتموني النصف من انفسکم کنتم بذلک اسعد و لم يکن لکم عليّ سبيل، و ان لم تقبلوا مني العذر و لم تعطوا النصف من انفسکم (فاجمعوا امرکم و شرکأ کم ثم لا يکن امرکم عليکم غمه ثم اقضوا اليّ ولا تنظرون.)(31)(ان وليي الله الذي نزل الکتاب و هو يتولي الصالحين.)(32)

اي مردم! سخن مرا بشنويد و در جنگ شتاب مکنيد تا شما را به چيزي که اداي آن بر من فريضه است و حق شما بر من است موعظه کنم و حقيقت امر را با شما در ميان بگذارم، اگر انصاف داديد، سعادتمند خواهيد شد و اگر نپذيرفته و از مسير عدل و انصاف کناره ‏گرفتيد، تصميم خود را عملي سازيد و با ما بجنگيد، خداي بزرگ ولي و صاحب اختيار من است، همان خدايي که قرآن را نازل فرمود و اختيار نيکوکاران به دست اوست."

امام عليه‏السلام فرياد برآورد و فرمود: اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي يزيد بن حارث! آيا شما براي من نامه ننوشتيد که ميوه‏ها رسيده، و زمين‌ها سبز شده، اگر بيايي لشکري آراسته در خدمت تو خواهد بود؟!!
قيس بن اشعث گفت: ما نمي‌دانيم چه مي‏گويي!! ولي اگر به فرمان بني عم خود تسليم شوي جز نيکي نخواهي ديد!

اهل حرم (خواهران و دختران آن حضرت) چون سخنان امام را شنيدند، به گريستن و شيون پرداختند، امام عليه‏السلام برادرش عباس و فرزندش علي اکبر را به خيمه‏ها فرستاد تا آنان را خاموش سازند و فرمود: به جان خودم سوگند که بعد از اين بسيار خواهند گريست!

چون آنها ساکت شدند، حمد و سپاس الهي را بجا آورد و در نهايت فصاحت، خدا را ياد کرد و بر پيامبر گرامي اسلام و فرشتگان خدا و پيامبران الهي درود فرستاد. و در ادامه سخنان خود فرمود:

نسب مرا به ياد آريد و ببينيد که کيستم؟ و به خود آييد و خود را ملامت کنيد و نگاه کنيد که آيا کشتن و شکستن حرمت من رواست؟!

آيا من پسر دختر پيامبر شما و فرزند جانشين و پسر عم او نيستم؟! همان کسي که بيشتر از همه، ايمان آورد و رسول خدا را به آنچه از جانب خداي آورده بود تصديق کرد؟!

آيا حمزه سيدالشهدا عموي من نيست؟!

و آيا جعفر طيار که خداوند دو بال به او کرامت فرمود تا در بهشت به پرواز در آيد عموي من نيست؟!

آيا شما نمي‌دانيد که رسول خدا درباره من و برادرم فرمود: اين دو سرور جوانان اهل بهشتند؟!

اگر کلام مرا باور نکرده و در صداقت گفتار من شک داريد، به خدا قسم از زماني که دانستم خداوند، دروغگويي را دشمن مي‏دارد، هرگز سخني به دروغ نگفته‏ام، در ميان شما هستند افرادي که به درستي و راستي مشهورند و گفتار مرا تأييد مي‏کنند، از جابر بن عبدالله انصاري و ابو سعيد خدري و سهل بن سعد ساعدي و زيد بن ارقم و انس بن مالک بپرسيد تا براي شما آنچه را که از رسول خدا شنيده‏اند، بازگو کنند تا صدق گفتار من براي شما ثابت گردد. آيا اين گواهي‌ها و شهادت‌ها مانع از ريختن خون من نمي‌شود؟!(33)

گفتگو شمر با امام عليه‏السلام
در اينجا شمر بن ذي الجوشن گفت: اگر چنين است که تو مي‏گويي، من هرگز خداي را با عقيده راسخ عبادت نکرده باشم!!

جبيب بن مظاهر گفت: به خدا سوگند که تو را مي‏بينم خدا را با تزلزل و ترديد بسيار پرستش مي‏کني! و من گواهي مي‏دهم که تو راست مي‏گويي و نمي‌داني که امام چه مي‏گويد!! خداي بزرگ بر دل تو مهر غفلت زده است.

امام عليه‏السلام فرمود: آيا شما در اين هم شک داريد که من پسر دختر پيامبر شما هستم؟!! به خدا سوگند که در فاصله مشرق و مغرب عالم، فرزند دختر پيامبري، به جز من نيست. واي بر شما! آيا از شما کسي را کشته‏ام که از من خونبهاي او را مي‏خواهيد؟! آيا مالي از شما تباه ساخته و يا قصاصي بر گردن من است که آن را مطالبه مي‏کنيد؟! آنها سکوت کرده و خاموش بودند، چرا که حرفي براي گفتن نداشتند. بعد، امام عليه‏السلام فرياد برآورد و فرمود: اي شبث بن ربعي! اي حجار بن ابجر! اي قيس بن اشعث! اي يزيد بن حارث! آيا شما براي من نامه ننوشتيد که ميوه‏ها رسيده، و زمين‌ها سبز شده، اگر بيايي لشکري آراسته در خدمت تو خواهد بود؟!!

حر مقابل لشکر کوفه ايستاد و گفت: اي اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگريد، اين بنده صالح خدا را خوانديد و گفتند در راه تو جان خواهيم باخت، ولي اينک شمشيرهاي خود را بر روي او کشيده و او را از هر طرف احاطه کرده‏ايد و نمي‌گذاريد که در اين زمين پهناور به هر کجا که مي‏خواهد، برود، و مانند اسير در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشيدن آب فرات منع کرديد در حالي که قوم يهود و نصاري از آن مي‏نوشند و حتي بهائم در آن مي‏غلطند، و اينان از عطش به جان آمده‏اند! شما پاس حرمت پيامبر را درباره عترت او نگاه نداشتيد، خدا در روز تشنگي شما را سيراب نگرداند.
قيس بن اشعث گفت: ما نمي‌دانيم چه مي‏گويي!! ولي اگر به فرمان بني عم خود تسليم شوي جز نيکي نخواهي ديد!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: نه! به خدا سوگند دستم را همانند افراد ذليل و پست در دست شما نخواهم گذاشت، و از پيش روي شما همانند بردگان فرار نخواهم کرد.(34)

سپس امام عليه‏السلام فرمود: اي بندگان خدا! من به خداي خود و خداي شما پناه مي‏برم، ولي بيزارم از گردنکشاني که به روز قيامت ايمان ندارند، و از گزند آنان نيز به خدا پناه مي‏برم.

آنگاه مرکب خود را خواباند و به عقبه بن سمعان دستور داد تا زانوان مرکب را ببندد.(35)

ابن ابي جويريه و تميم بن حصين
در اين هنگام مردي از لشکر عمربن سعد که او را ابن ابي جويريه مي‏ناميدند در حالي که بر اسبي سوار بود، رو به سوي خيمه‏ها کرد، و چون نظرش به آتش افتاد فرياد بر آورد: اي حسين! و اي اصحاب حسين! شادمان باشيد به چشيدن آتشي که در دنيا بر افروخته‏ايد!

امام حسين عليه‏السلام فرمود: اين مرد کيست؟

گفتند: ابن ابي جويريه مزني!

امام حسين عليه‏السلام دعا کردند که: بارالها! عذاب آتش را در دنيا به او بچشان! و هنوز سخن امام تمام نشده بود که اسبش او را در آتش خندق افکند!!

و بعد، مرد ديگري از لشکر عمربن سعد نزديک آمد به نام تميم بن حصين فزاري و فرياد برآورد که: اي حسين! و اي اصحاب حسين! فرات را نمي‏بينيد که همانند شکم مار به خود مي‏پيچد؟! به خدا سوگند که قطره‏اي از آن را نخواهيد چشيد تا تلخي مرگ را در کام خود احساس کنيد!

امام عليه‏السلام فرمود: اين کيست؟

گفتند: تميم بن حصين است.

امام عليه‏السلام فرمود: اين مرد و پدرش از اهل آتشند، خدايا او را در نهايت عطش بميران!

و نوشته‏اند که عطشي بي سابقه بر تميم عارض شد و از شدت تشنگي از اسب بر زمين افتاد و آنقدر پامال ستوران شد تا به هلاکت رسيد.(36)

عبدالله بن حوزه
گروهي از سپاهيان به سوي امام عليه‏السلام حرکت کردند و در ميان آنها عبدالله بن حوزه تميمي فرياد بر آورد که: حسين در ميان شماست؟! yaran3.jpg

اصحاب امام حسين پاسخ دادند: اين امام حسين است، چه مي‏خواهي؟!

گفت: اي حسين! تو را به آتش بشارت مي‏دهم!

امام فرمود: سخني دروغ گفتي، من نزد پروردگار بخشنده و شفيع و مطاع مي‏روم، تو کسيتي؟

گفت: من ابن حوزه هستم.

امام عليه‏السلام در حالي که دست‌هاي مبارک را بلند کرد به حدي که سپيدي زير بغلش نمايان گشت گفت: خدايا! او را در آتش بسوزان.

آن مرد به خشم آمد، و ناگاه اسب او رم کرد و ابن حوزه بر زمين سقوط کرد در حالي که پايش به رکاب اسب گير کرده بود، آنقدر بدنش بر روي خاک کشيده شد که قسمتي از بدنش جدا شد و قسمت ديگر به رکاب اسب آويزان بود، و سرانجام پس از برخورد باقيمانده بدنش به سنگ، در ميان آتش خندق افتاد و مزه آتش را چشيد.

امام عليه‏السلام به خاطر استجابت دعايش، سجده شکر بجاي آورد و دستانش را برداشت و عرض کرد: اي خدا! ما از مقربان درگاه تو، اهل‌بيت پيامبر تو و ذريه او هستيم، حق ما را از جباران ستمگر بستان، به درستي که تو شنوا و از هر کس به مخلوق خود نزديکتري.

محمدبن اشعث گفت: چه قرابتي بين تو و پيامبر است؟!!

امام حسين عليه‏السلام گفت: خدايا! محمدبن اشعث مي‏گويد در ميان من و پيامبرت نسبتي نيست، خدايا! امروز طعم ذلت و خواري خود را به او بچشان تا من عقوبت او را ببينم.

اين دعاي امام نيز مستجاب شد، و محمد بن اشعث به جهت قضاي حاجت از اسب پياده شد و عقربي او را گزيد و با لباسي آلوده به هلاکت رسيد.(37) و (38)

 تنبيه مسروق

مسروق بن وائل حضر مي‏گويد: من در پيش روي لشکر ابن سعد بودم به اين اميد که سر حسين را گرفته و نزد عبيدالله بن زياد برده و جايزه بگيرم!! اما چون اجابت دعاي آن حضرت را درباره ابن حوزه مشاهده کردم، دانستم که اين خاندان را حرمت و منزلتي است نزد خدا، لذا از لشکر عمر بن سعد جدا شده و بازگشتم، و به خاطر چيزهايي که از اين خاندان مشاهده کردم هرگز با آنها جنگ نخواهم کرد.(39)

خطبه زهير بن قين
زهير بن قين به طرف لشکر دشمن خارج شد در حاي که سوار بر اسب بوده و لباس جنگ به تن داشت، و خطاب به آنان گفت: اي مردم کوفه! از عذاب خدا بترسيد، حق مسلمان بر مسلمان اين است که برادرش را نصيحت کند، ما هم اکنون برادريم و بر يک دين، مادامي که جنگي بين ما رخ نداده است، و چون کار به مقاتله کشد شما يک امت و ما امت ديگري خواهيم بود؛ خدا ما را به وسليه خاندان رسولش در مقام آزموني بزرگ قرار داده تا ما را بيازمايد، من شما را به ياري اين خاندان و ترک ياري يزيد و عبيدالله بن زياد فرا مي‏خوانم زيرا شما در حکومت اينان جز سوء رفتار و قتل و کشتار و به دار آويختن و کشتن قاريان قرآن همانند حجر بن عدي و اصحاب او و هاني بن عروه و امثال او، نديده‏ايد.

سپاهيان عمر بن سعد به زهير ناسزا گفتند و عبيدالله را مدح و دعا کردند، سپس گفتند: ما از اين مکان نمي‌رويم تا حسين و يارانش را بکشيم و يا آنها را نزد عبيدالله ببريم!

زهير گفت: اي بندگان خدا! فرزند فاطمه به محبت و ياري سزاوارتر از پسر سميه (عبيدالله بن زياد) است، اگر او را ياري نمي‌کنيد، دست خود را به خون او آلوده نکنيد، او را رها کنيد تا يزيد هر چه مي‏خواهد، با او رفتار کند، به جان خودم سوگند که يزيد بدون کشتن حسين نيز از شما خشنود خواهد بود.

در اين اثنأ، شمر تيري به سوي زهير پرتاب کرد و گفت: ساکت باش! خدا صداي تو را فرو نشاند، تو ما را به زيادي سخنت آزردي.

حر گفت: به خدا سوگند خود را در ميان بهشت و دوزخ مي‏بينم، و به خدا قسم چيزي را بر بهشت بر نمي‌گزينم اگر چه مرا پاره کرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهيب زده و به امام حسين عليه‏السلام پيوست، و به آن حضرت عرض کرد: اي پسر رسول خدا! جان من به فداي تو باد، من کسي بودم که بر تو سخت گرفته و در اين مکان فرود آوردم، و گمان نمي‌کردم که اين گروه با تو چنين رفتار نمايند و سخن تو را نپذيرند، به خدا سوگند اگر مي‏دانستم که اين گروه با تو چنين خواهند کرد هرگز دست به چنين کاري نمي‌زدم، و من به درگاه خداي بزرگ توبه مي‏کنم از آنچه که انجام داده‏ام، آيا توبه من پذيرفته مي‏شود؟
زهير در پاسخ شمر گفت: اي اعرابي زاده! من با تو سخن نگويم، تو حيواني بيش نيستي! من گمان ندارم حتي دو آيه از کتاب خدا را بداني، مژده باد تو را به رسوايي روز قيامت و عذاب دردناک الهي.

شمر گفت: خدا تو و امام تو را پس از ساعتي خواهد کشت!

زهير گفت: مرا از مرگ مي‏ترساني؟! به خدا سوگند در نظر من شهادت با حسين بهتر از زندگي جاودانه با شماست. سپس زهير رو به مردم کرده و با صدايي بلند گفت: اي بندگان خدا! اين مرد درشت خوي، شما را نفرييد، به خدا سوگند شفاعت رسول خدا هرگز به گروهي که خون فرزندان و اهل‌بيت او را بريزند و ياران آنها را بکشند، نخواهد رسيد.(40)

پس مردي از ياران امام بانگ برداشت: اي زهير! بازگرد، امام عليه‏السلام مي‏فرمايد: به جان خودم سوگند همانگونه که مؤمن آل فرعون قومش را نصيحت کرد، تو نيز در نصيحت اين گمراهان انجام وظيفه کردي و در دعوت آنها به راه مستقيم پا فشاري نمودي، اگر سودي داشته باشد!(41) yaran1.jpg

 خطبه برير
برير بن خضير از امام حسين عليه‏السلام اجازه گرفت که با سپاه کوفه صحبت کند. امام او را اجازه داد، و او نزديک سپاه کوفه آمد و گفت: اي گروه مردم! خدا پيامبر را مبعوث کرد و او مردم را به توحيد و يکتاپرستي فراخواند، هم بشير بود و هم نذير، هم بشارت مي‏داد و هم از آتش دوزخ مي‏هراساند، او مشعل تابناکي بود فرا راه انسان‌ها؛ اين آب فرات است که حيوانات بيابان از آن مي‏نوشند ولي آن را از پسر دختر پيامبر مضايفه مي‏کنيد!! پاداش رسول خدا اين است؟!(42) و (43)

محمدبن ابي طالب نقل کرده است که: سپاه دشمن بر مرکب‌هاي خود سوار شدند و امام عليه‏السلام نيز با جمعي از اصحاب سوار بر اسب شدند و در پيشاپيش آنها برير حرکت مي‏کرد، امام به او فرمودند: با اين قوم صحبت کن.

برير پيش آمد و گفت: اي مردم! تقواي خدا را پيشه سازيد، اين خاندان پيامبر است که مقابل شماست، و اينها فرزندان و دختران و حرم پيامبرند، چه تصميمي در باره آنها گرفته‏ايد؟

پاسخ دادند که: ما آنها را به عبيدالله بن زياد تسليم مي‏کنيم تا او درباره آنها حکم کند!

برير گفت: آيا نمي‌پذيريد به همان مکاني که از آنجا آمده‏اند، بازگردند؟ اي مردم کوفه! واي بر شما! آيا نامه‏ها و پيمان‌هاي خود را فراموش کرده‏ايد؟ واي بر شما! اهل بيت پيامبر را دعوت مي‏کنيد و تعهد مي‏کنيد که خود را فداي آنها کنيد و هنگامي که به نزد شما آمدند، آنها را به عبيدالله بن زياد تسليم مي‏کنيد؟!! او درباره آنها از فرات هم مضايقه مي‏کنيد؟! چه بد پاس حرمت پيامبر را نگاه داشيتد! شما را چه مي‏شود؟! خدا شما را در قيامت سيراب نگرداند که بد مردمي هستيد!

مردي از سپاه کوفه گفت: ما نمي‌دانيم چه مي‏گويي!

برير گفت: خدا را سپاس مي‏گويم که بصيرتم را درباره شما زياده کرد، بارالها! به درگاه تو بيزاري مي‏جويم از اعمال اين گروه، بارالها! ترس خود را در ميان ايشان افکن، و چنان کن که چون تو را ملاقات کنند از آنها خشمناک باشي.

سپس سپاه کوفه او را هدف تير قرار دادند و برير بازگشت.(44)

آشوب و همهمه
چون عمربن سعد سپاه خود را براي محاربه با امام حسين آماده کرد و پرچم‌ها را در جاي خود قرار داد و ميمنه و ميسره لشکر را منظم نمود، به افرادي که در قلب لشکر بودند گفت: در جاي خود ثابت بمانيد و حسين را از هر طرف احاطه کنيد تا او را همانند حلقه انگشتري در ميان بگيريد!

در اين اثنا، امام عليه‏السلام در برابر سپاه کوفه ايستاد و از آنها خواست که خاموش شوند، ولي آنها ساکت نشدند!! امام به آنها فرمود:

واي بر شما! چه زيان مي‏بريد اگر سخن مرا بشنويد؟! من شما را به راه راست مي‏خوانم، هر کس فرمان من برد بر راه صواب باشد، و هر که نافرماني من کند هلاک شود، شما از همه فرامين من سر باز مي‏زنيد و سخن مرا گوش نمي‌دهيد چرا که شکم‌هاي شما از مال حرام پر شده و بر دل‌هاي شما مهر شقاوت نهاده شده است، واي بر شما! آيا خاموش نمي‌شويد و گوش نمي‌دهيد؟!

پس اصحاب عمربن سعد يکديگر را ملامت کرده و گفتند: گوش دهيد!!

خطبه دوم امام عليه‏السلام
پس از سکوت سپاه دشمن، امام عليه‏السلام فرمود:

اي مردم! هلاک و اندوه بر شما باد که با آن شور و شعف زايد الوصف ما را خوانديد تا به فرياد شما رسيم، و ما شتابان براي فريادرسي شما آمديم، ولي شما شمشيري را که خود در دست شما نهاده بوديم به روي ما کشيديد، و آتشي که ما بر دشمن خود و دشمنان شما افروخته بوديم براي ما فروزان کرديد! و در جنگ با دوستانتان، به ياري دشمنانتان برخاستيد! با اين که آنان در ميان شما نه به عدل رفتار کردند و نه اميد خيري از آنان داريد و بدون آن که از ما امري صادر شده باشد که سزاوار اين دشمني و تهاجم باشيم. واي بر شما! چرا آنگاه که شمشيرها در غلاف و دل‌ها آرام و خاطرها جمع بود ما را رها نکرديد؟! و همانند مگس به سوي فتنه پريديد و همانند پروانه‏ها به جان هم افتاديد، هلاک باد شما را اي بندگان کنيز! و بازماندگان احزاب! و رها کنندگان کتاب! و اي تحريف کنندگان کلمات خدا! و فراموش کنندگان سنت رسول! و کشندگان فرزندان انبيا و عترت اوصياي پيامبران! و ملحق کنندگان ناکسان به صاحبان انساب! و آزار کنندگان مؤمنين! و فريادگران رهبران که قرآن را پاره کردند!

امام عليه‏السلام فرمود: مي‏گويم از خدا بترسيد و مرا مکشيد، زيرا کشتن و هتک حرمت من، جايز نيست، من فرزند دختر پيامبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شماست، و شايد سخن پيامبر به شما رسيده باشد که فرمود: حسن و حسين، دو سيد جوانان اهل بهشتند.
آري به خدا سوگند بيوفايي و پيمان شکني، عادت شماست، ريشه شما با مکر و بيوفايي درهم آميخته است، شاخه‏هاي شما بر آن پروريده است. شما خبيث‏ترين ميوه‏ايد، گلوگير در کام باغبان خود و گورا در کام غاصبان و راهزنان، لعنت خدا بر پيمان شکناني که ميثاق‌هاي محکم شده را شکستند، خدا را کفيل خود قرار داده بوديد، و به خدا سوگند که آن پيمان شکنان شمائيد! اينک اين دعي ابن دعي (عبيدالله بن زياد) مرا در ميان دو چيز مخير کرده است: يا شمشير کشيدن و يا خوار شدن! و هيهات که ما به ذلت تن نخواهيم داد، خدا و رسول او و مؤمنان براي ما هرگز زبوني نپسندند، دامن‌هاي پاکي که ما را پرورانده‏اند و سرهاي پرشور و مردان غيرتمند هرگز طاعت فرومايگان را بر کشته شدن مردانه ترجيح ندهند، و من با اين جماعت اندکي با شما مي‏جنگم هر چند ياوران، مرا تنها گذاشتند.(45)

سپس اشعاري را قرائت فرمود که ترجمه‏اش اين است:

«اگر پيروز شويم، دير زماني است که پيروز بوده‏ايم؛ و اگر مغلوب شويم باز هم مغلوب نشده‏ايم. عادت ما ترس نيست ولي کشته شدن ما با دولت ديگران قرين است.»

سپس فرمود: به خدا سوگند اي گروه کفران پيشه! پس از من چندان زماني نخواهد گذشت مگر به مقداري که سواره‏اي بر مرکبش سوار شود، که روزگار چون سنگ آسيا بر شما بگردد، و شما در دلهره و اضطرابي عميق فرو برد، و اين عهدي است که پدرم از طرف جدم با من بسته است، پس رأي خويش و همراهان خود را بار ديگر ارزيابي کنيد تا روزگار بر شما غم و اندوه نبارد! من کار خويش را بر عهده خدا نهادم و مي‏دانم که چيزي بر زمين نجنبد مگر به دست قدرت بالغه الهي.

بار خدايا! باران آسمان را از اينان دريغ کن، و بر ايشان تنگي و قحطي پديد آور، و آن غلام ثقفي را بر ايشان بگمار تا جام زهر به ايشان بچشاند، و انتقام من و اصحاب و اهل‌بيت و شيعيان مرا از اينان بگيرد، که اينان ما را تکذيب کردند و بي ياور گذاشتند، و تو پروردگار مائي، به سوي تو رو آورديم و بر تو توکل نموديم و باز گشت ما به سوي توست.(46)

خبر دادن امام عليه‏السلام از عاقبت امر عمر بن سعد
سپس امام عليه‏السلام فرمود: عمربن سعد کجاست؟ او را نزد من بخوانيد.

عمربن سعد در حالي که دوست نداشت اين ملاقات صورت پذيرد، به نزد امام آمد. امام به او گفت: تو مرا مي‏کشي؟! گمان نمي‌کني که دعي بن دعي (ابن زياد) حکومت ري و گرگان را به تو ارزاني دارد؟! به خدا سوگند که چنين نخواهد شد، و اين عهدي است معهود! هر چه خواهي بکن که پس از من نه در دنيا و نه در آخرت، شاد نگردي، و گويي مي‏بينم سر تو را که در کوفه بر نيزه نصب کرده و کودکان بر آن سنگ مي‏زنند و آن را هدف قرا مي‏دهند؟!

عمربن سعد خشمگين شد و روي بگرداند! و سپاه خود را گفت: در انتظار چه هستيد؟! همه يکباره بر او حمله کنيد که اينان يک لقمه بيش نيستند!!(47)

خطبه ديگري از امام عليه‏السلام(48)

پس آن حضرت برابر سپاه دشمن آمد در حالي که به صفوف آنها مي‏نگريست که همانند سيل مي‏خروشيدند و به عمر بن سعد نظر کرد که در ميان اشراف کوفه ايستاده بود، پس فرمود:

"خدايي را حمد مي‏کنم که دنيا را آفريد و آن را خانه فنا و زوال مقرر نمود و اهل دنيا را در احوالي مختلف و گوناگون قرار داد، آن که فريب دنيا را خورد بي خرد است و آن که فريفته دنيا گردد نگون بخت است، مبادا دنيا شما را فريب دهد که دنيا اميد هر کس را که بدان گرايد، قطع کند و طمع آن کس را که بدان دل بندد به نااميدي مبدل نمايد. شما را مي‏بينم براي انجام کاري در اينجا اجتماع کرديد که خدا را به خشم آورده‏ايد، و روي از شما برتافته و عقابش را بر شما نازل کرده و از رحمت خود شما را دور ساخته است. نيکو پروردگاري است خداي ما، و شما بد بندگاني هستيد که به طاعت او اقرار کرده و به رسولش ايمان آورده ولي بر سر ذريه و عترت او تاختيد و تصميمي بر قتل آنها گرفتيد، شيطان بر شما غالب گرديد و خداي بزرگ را از ياد برديد، هلاک باد شما و آنچه مي‏خواهيد. انالله و انا اليه راجعون. اينان جماعتي هستند که پس از ايمان کافر شدند، دور باد رحمت پروردگار از ستمگران."

در اين اثنأ عمر بن سعد رو به اشراف کوفه کرد و گفت: واي بر شما! که با او تکلم کنيد، به خدا سوگند اين پسر همان پدر است که اگر يک روز هم ادامه سخن دهد از سخن گفتن عاجز نشود!

پس شمر پيش آمد و گفت: اي حسين! اين چه سخن است که مي‏گويي؟ به ما تفهيم کن تا بفهميم!

امام عليه‏السلام فرمود: مي‏گويم از خدا بترسيد و مرا مکشيد، زيرا کشتن و هتک حرمت من، جايز نيست، من فرزند دختر پيامبر شما هستم و جده من خديجه همسر پيغمبر شماست، و شايد سخن پيامبر به شما رسيده باشد که فرمود: حسن و حسين، دو سيد جوانان اهل بهشتند.(49)

حر بن يزيد (50)
امام عليه‏السلام از مرکب پياده شد و به عقبة بن سمعان دستور داد که آن را ببندد، در اين اثنأ سپاه کوفه براي جنگ و قتال به طرف امام و اصحاب امام روي آورد!

حربن يزيد رياحي هنگامي که آن گروه را مصمم به جنگ ديد(51)، نزد عمربن سعد آمد و گفت: آيا با حسين جنگ مي‏کني؟!

گفت: آري، به خدا سوگند، قتالي که کمترينش اين باشد که سرها و دست‌ها جدا گردد!!

حر گفت: آنچه حسين بيان کرد، براي شما کافي نبود؟!

عمر بن سعد گفت: اگر کار به دست من بود، مي‏پذيرفتم، ولي امير تو عبيدالله نمي‌پذيريد!!

حر بازگشت و مردي از قبيله‏اش همراه او بود به نام قرة بن قيس، حربن يزيد به او گفت: اي قره! آيا اسب خويش را آب داده‏اي؟ گفت: نداده‏ام. قره مي‏گويد: من احساس کردم که او مي‏خواهد از جنگ کناره گيرد و اگر از قصدش مرا آگاه مي‏کرد، من هم به او مي‏پيوستم.

پس حربن يزيد کم کم به سوي خرگاه(خيمه‌گاه) حسين نزديک مي‏شد، مردي(52) به او گفت: اين چه حالتي است که در تو مي‏بينم؟

حر گفت: به خدا سوگند خود را در ميان بهشت و دوزخ مي‏بينم، و به خدا قسم چيزي را بر بهشت بر نمي‌گزينم اگر چه مرا پاره کرده و در آتشم بسوزانند. سپس بر اسب خود نهيب زده و به امام حسين عليه‏السلام پيوست(53)، و به آن حضرت عرض کرد: اي پسر رسول خدا! جان من به فداي تو باد، من کسي بودم که بر تو سخت گرفته و در اين مکان فرود آوردم، و گمان نمي‌کردم که اين گروه با تو چنين رفتار نمايند و سخن تو را نپذيرند، به خدا سوگند اگر مي‏دانستم که اين گروه با تو چنين خواهند کرد هرگز دست به چنين کاري نمي‌زدم، و من به درگاه خداي بزرگ توبه مي‏کنم از آنچه که انجام داده‏ام، آيا توبه من پذيرفته مي‏شود؟

امام حسين عليه‏السلام فرمود: آري، خدا توبه تو را مي‏پذيرد، پياده شو!

حر بن يزيد گفت: من براي تو سواره باشم به از آن است که پياده شوم، روي اين اسب مدتي مبارزه مي‏کنم و در پايان کار فرود خواهم آمد.

امام حسين عليه‏السلام فرمود: خداي تو را بيامرزد! آنچه را که تصميم گرفته‏اي انجام ده.

سپس حر مقابل لشکر کوفه ايستاد و گفت: اي اهل کوفه! مادرتان در سوگتان بگريد، اين بنده صالح خدا را خوانديد و گفتند در راه تو جان خواهيم باخت، ولي اينک شمشيرهاي خود را بر روي او کشيده و او را از هر طرف احاطه کرده‏ايد و نمي‌گذاريد که در اين زمين پهناور به هر کجا که مي‏خواهد، برود، و مانند اسير در دست شما گرفتار مانده است، او و زنان و دختران او را از نوشيدن آب فرات منع کرديد در حالي که قوم يهود و نصاري از آن مي‏نوشند و حتي بهائم در آن مي‏غلطند، و اينان از عطش به جان آمده‏اند! شما پاس حرمت پيامبر را درباره عترت او نگاه نداشتيد، خدا در روز تشنگي شما را سيراب نگرداند. yaran2.jpg

در اين حال گروهي با تير بر او حمله ور شدند، او پيش آمده و در مقابل امام حسين عيله السلام ايستاد.(54)

هاتفي از غيب
نوشته‏اند که: حر به امام حسين عليه‏السلام گفت: هنگامي که عبيدالله بن زياد مرا سوي تو روانه کرد، و از قصر بيرون آمدم، از پشت سر آوازي شنيدم که مي‏گفت: اي حر! شاد باش که به خيري روي آوردي! چون به پشت سرم نگريستم، کسي را نديدم! با خود گفتم: اين چه بشارتي است که من به پيکار حسين عليه‏السلام مي‏روم؟! و هرگز تصور نمي‌کردم که سرانجام از شما پيروي خواهم کرد.

امام عليه‏السلام فرمود: به راه خير هدايت شدي.(55) و (56)

فرمان يورش
عمرم بن حجاج فرياد بر آورد به سپاه کوفه گفت: اي نادانان! شما مي‏دانيد که با چه کساني مي‏جنگيد؟! اينان شجاعان و دلاوران کوفه هستند! شما با کساني مي‏جنگيد که خود را آماده مرگ ساخته‏اند! کسي به تنهايي به ميدان آنها نرود، اينها تعدادشان کم است و زمان کوتاهي باقي خواهند ماند، به خدا سوگند اگر آنها را سنگباران کنيد، کشته خواهند شد!!

عمربن سعد گفت: راست گفتي، رأي تو صحيح است، کسي را بفرست تا به سپاهيان کوفه بگويد که به تنهايي به ميدان آنان نرود.(57)

امام عليه‏السلام در اين هنگام دست بر محاسن گرفت و گفت: خدا بر قوم يهود آنگاه خشم گرفت که براي او فرزند قائل شدند، و بر امت مسيح آن هنگام که او را يکي از سه خداي خود دانستند، و بر زرتشتيان وقتي که بندگي ماه و خورشيد پذيرفتند، و غضب خدا اينک به نهايت رسيد درباره اين قوم که بر کشتن پسر دختر پيغمبر خود يک دل و يک زبان متفق شدند! به خدا قسم آنچه از من مي‏خواهند، اجابت نخواهم کرد تا آن که در خون خود آغشته به لقاي پروردگار نائل شوم.(58)

پاورقي‌ها:

31- سوره يونس: 71.
32- سوره اعراف: 196.

33- حياة الامام الحسين 3/184.

34- «لا و الله لا اعطيکم بيدي اعطأ الذليل و لا افر فرار العبيد».

35- ارشاد شيخ مفيد 2/97.

36- جلأ العيون شبر 2/173.

37- ارشاد شيخ مفيد 2/102.

38- خوارزمي نيز از حاکم جشمي نقل مي‏کند که همان روز محمدبن اشعث به هلاکت رسيد، بعد مي‏گويد: اين صحيح نيست بلکه محمدبن اشعث تا زمان حکومت مختار زنده بود و مختار او را کشت، ولي در اثر همان علت خانه نشين شده بود. (مقتل الحسين خوارزمي 1/349).

39- کامل ابن اثير 4/66.

40- کامل ابن اثير 4/63.

41- نفس المهموم 243.

42- يعني خداي متعال در قرآن اجر رسالت را مودت اقربأ مقرر نموده و شما به فرزند دختر رسولش آب نمي‌دهيد در حالي که حتي حيوانات بيابان نيز از آن بهره‏مند مي‏باشند.

43- ابصار العين 71.

44- بحار الانوار 45/5.

45- تحف العقول 4/174/ الاحتجاج 2/99/ متقل الحسين خوارزمي /2/6.

46- بحارالانوار /45/9.

47- بحار الانوار 45/10.

48- در اين که امام عيله السلام روز عاشورا چند مرتبه به ميدان آمده و با سپاه کوفه صحبت کرده است، تاريخ گويا نيست، ما در اينجا سه خطبه از آن حضرت نقل کرديم و روشن نيست آن بزرگوار اين سخنان را يک بار انشأ کرده‏اند و اهل تاريخ آن را از هم مجزا نموده‏اند، يا آن که در چند نوبت ايراد کرده‏اند، و بعضي تعداد اين خطبه‏ها را بيش از سه ذکر کرده‏اند. (وسلية الدارين 298).

49- بحار الانوار 45/5.

50- او حربن يزيد بن ناجية بن عتاب است. او در ميان قوم خويش چه در جاهليت و چه در اسلام، شريف بوده است، و جد او (عتاب) رديف و نديم نعمان بن منذر پادشاه حيره بوده، حر پسر عموي «احوص» شاعر که از اصحاب رسول خداست مي‏باشد، و نسب شيخ حر عاملي صاحب «وسائل» به او منتهي مي‏گردد. (وسلية الدارين 127).

51- خوارزمي نقل کرده است: چون امام فرياد برآورد «اما من مغيث يغيثنا لوجه الله تعالي؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟» و حربن يزيد استغاثه امام را شنيد قلبش مضطرب و اشک از چشمانش جاري شد و نزد عمربن سعد آمد. (مقتل الحسين خوارزمي 2/9).

52- نام اين مرد مهاجر بن اوس است.

53- و با حربن يزيد غلام ترک او نيز همراه بود و به امام ملحق گرديد. (مقتل الحسين خوارزمي 2/10).

54- اعلام الوري 238.

55- مثير الاحزان 59.

56- و در نقل ديگر آمده است که حر به حضرت عرض کرد: اي سيد من! پدرم را در خواب ديدم به من گفت: در اين ايام کجائي؟ گفتم: بيرون آمدم تا سر راه حسين قرار بگيرم، او بر من فرياد زد: واويلا تو را چکار با فرزند رسول خدا؟ اگر مي‏خواهي معذب و در آتش خالد باشي به جنگ او بيرون رو و اگر دوست داري که جد او شفيع تو باشد و در قيامت با او محشور گردي او را ياري نما و در راه او مجاهده کن. (وسيله الدارين 127).

57- ارشاد شيخ مفيد 2/103.

58- الملهوف 42.

منبع:قصّه کربلا- بضميمه قصّه انتقام‏ ، علي نظري‏منفرد