مدینه آرام شده بود، اما این آرامش شبیه سکوت بعد از طوفان بود، نه رحمت.
کوچهها ساکت بودند، اما هر آجر و هر دیوارش گواه مظلومیتی بود که هنوز زنده بود.
صدای پای فاطمه (س) که رفت، دل دیوارها ترک برداشت و نسیم، بوی غم آورد.
صبحها امام حسن و امام حسین (علیهم السلام) چشم به در دوخته بودند، منتظر قدمهایی که دیگر بازنمیگشت.
باد وزید و چادر خاکی فاطمه (س) در هوا رقصید، اما مردم پنجرهها را بستند تا مبادا غبار غربت بر دلشان بنشیند.
شب هنگام، خانهی کوچک پیامبر(ص) پر از سکوت شد، در با همان سکوت تلخ بسته شد؛ درِ خانهای که نه برای دشمن، بلکه برای حق شکسته بود. آه، چه دردی بالاتر از این که فریاد حق پشت در مانده باشد و کسی نشنود؟
مدینه، شهر پیامبر، حالا در سکوتی سنگین فرو رفته بود.
صدای اذان غریب و بیجان بود، صدای علی (ع) در دل خانه میپیچید، اما کسی نمیشنید.
خانهای که روزی محل نزول وحی و پناهگاه قلبها بود، حالا سایهی غربت در آن گسترده بود و صدای آه جای شادی نشسته بود.
شبها ستارهها کمفروغ میدرخشیدند، چون سکوت کوچه حتی نور را افسرده کرده بود.
هر کسی که از کوچه عبور میکرد، احساس میکرد زمین حقش را گرفته و انسانها هنوز خوابند.
کوچهها پر از خاطره و بیتابی بود، صدای دعای پنهانی و اشکهای بیصدا هنوز در دیوارها میپیچید.
فاطمه (س) رفت تا عدالت را یادآوری کند، تا بیداری در دل تاریخ باشد، اما سکوت مدینه، فریاد مظلومیت او شد.
هر روز، هر کوچه، هر دیوار، یادآور آن روز تلخاند، ما هنوز در دل تاریخ به دنبال قدمهای او میگردیم.
اگر فاطمه (س) امروز بود، شاید به ما میگفت: «دلتان را برای دنیا و منافع خود مشغول نکنید، حق را بشناسید، ظلم را ببینید و بیتفاوت نمانید.»
ما هنوز میشنویم فریاد او را، در سکوت کوچهها، در آه دیوارها، در قلبهای بیدار و خسته.
نویسنده: آمنه مقدم